وبگاه تخصصي مجله ميهن، Mihan Magazine Afghanistan
بروزرسانی: ۹:۴۹:۱۹ - سه شنبه ۸ ثور ۱۳۹۴
آری! عقابی زخم خورد

یادداشت: طرح گونهء ذیل در سنبله 1380 با شنیدن خبر شهادت مسعود نوشته بودم .

چاشتگهی است، تکه آسمان باروت آلود خدا برفرازشرافت جبین پرازچین و چروک کره خاکی اش که ادواریست میدان نبرد بی پایان اهورا واهریمن بوده، مضطربانه چشم دوخته است…

چاشتگهی است، فضای تب کرده در پیرامون سنگلاخ هایی که هیچگاه نقش قدوم ناآشنایی برجلد ستبر تن شان حک نشده، ازدلهرهء حادثه در اغمآرفته است…

چاشتگهی است، چشمان آفتاب از ورای هالهء آهش ناباورانه ومبهوت به غروب کسی ازجنس خودش خیره شده است…

چاشتگهی است، باد بامیلودی کند وآرام نیمروزی اش صحنهء درام آبتنی قوی غروری رادرچشمه سارگرم عشق وخون همراهی میکند…

چاشتگهی است، اندام مرتعش زمانه در جنون تردد و ناگزیری بدورمحوراتفاقی ناخواسته می‌چر خد…

چاشتگهی است، نبض شریف قله های حماسه تند می‌تپد و سینه های شرحه ـ شرحه هندوکش، شکوه زخم های عقابی را بازبان گنگ می نالد…

چاشتگهی است،دریاچه ها در شفافترین ترنم های حزن، اصیلترین سرود معنارا ازحنجره های خونین کوه بچه های استوار می سراید…

چاشتگهی است،گل وگیاه در زیربارغم انگیزترین هجرت هدهد باغ خمیازه می کشد…

چاشتگهی است، درختان در اهتراز برگهای خود، بی قرار ی دستان به دعا بلند شدهء خود را اظهار می کنند…

چاشتگهی است، طبیعت مرزوبومی نوازش دستان ابریشمین حضور کسی را برای آخرین بار، برزخم های خونین خود احساس می کند…

چاشتگه بود! آری چاشتگه! که نا خدای زورق خورشید، درشط شفق غرورش خرامید و با انگشت شهادت، جزیرهء همیشه بهار جاودانگی را اشاره داد…

آری! چاشتگه بود که مردی از تبار فرزانگی، مردی از دود مان آزادگی، گوهر آبروی ملتی در سینه وعفت سر افرازی برهنه پایانی در دست برکرسی جاودانگی تکیه زد ومنشور اندیشه اش، رنگین کمان شکوه روح انسانی را درگسترهء چشم سار زلال آرمانش متباعد ساخت…

آری! چاشتگه بود، مردی که قلمرو اعجاز را تا اقصای آن در نوردید و تکبیر آزادی را از مناره های معابد شهامت در دل یلداترین شبهای تاریخ ما سرداد، صحیفه های رسالت آزادگی اش را با خون خودش نوشت…

آری! چاشتگه بود، مردی که هر تار مویش را برای سیاه رویی دشمنش سپید ساخته بود، قاموس حجیم مردانگی اش را باخون خودش تذهیب کرد…

آری! چاشتگه بود، آنکه متن نامه های حق را برای نسلها نوشته بود، با شهادت خودش مهر وموم کرد…

آری! چاشتگه بود، کسی که صلابت کوتل نشینان خطهء عشق را به محک زمانه زده بود، با خون خودش بیغشی همت کوهستان زاده گان عاشق را ثابت ساخت…

آری چاشتگه بود، کج کلاهی که عیارانه سالها از عفت حریم کلبهء محقر مردمش با سلاح ایمان پاسداری کرده بود، با خون خویش ننگی را که مشتی اجیر به دامان نورانی فرهنگ این ملت رقم زده بود، زدود…

آری! چاشتگه بود، پایوار مردی که عمری حتی جوانهء تزلزل در حریم مقدس قلب لبریز از توکلش سرنزده بود، با خون خودش این درس را به دیگران داد…

آری! کسی از میان مارفت که بوی تنش عطر باغ های نارنج جلال آباد وجنگل های پستهء بادغیس را در خود داشت…

آری کسی رخت بربست که نسج ایمانش از صخره های خارای هندوکش تبلور یافته بود و اذان عشق را از ستیغ کوهساران کنر وپکتیا شنیده بود…

آری !کسی کوچید، که خون دل خوردن ولبخندزدن را از انار قندهار آموخته بود وگشادگی آغوش خوشآمدش را از وسعت دشت های هرات وهلمند فهمید بود…

آری! کسی از جمع ما رفت که در ذهنش غنای فرهنگ بلخ و شکوه حماسه آفرینی تخارستان و غور ترسب کرده بود…

آری! خورشیدی غروب کرد، که در ظلمت قیر گون پهنای هستی ملتی، برق درخشش کاریزهای پروان‌و کاپیسا را وام گرفته بود…

آری! کسی کوچید که خون رگهایش با نبض عشق به کوه شیر دروازه و گردنه های باغ بالای کابلستان جاری بود…

آری! عقابی زخم خورد، که چشمان نافذش دورترین رگه های خشن پیکر سنگی وطنش را بوسه می زد…

آری! مردی شهید شد، که طنین نبض طبل های جنون احساس سرافرازی اش، تالهای جاودانه گی را در بزم سماع تاریخ خواهد نواخت وشوریده گانی از این دست را قرنها، شوریده تر خواهد ساخت…

آری! مسعود رفته است ولی یاد های او در باغ های اذهان کرباس پوشانی، کاجستانی است که هیچ پائیز را قدرت تطاول برسبزینگی آن…

آری! شهادت مسعود عقدهء دردی است در گلوی تاریخ خونین ما که باریختن هیچ سرشکی زچشم هامان وهیچ خاکی بسرها مان خالی نخواهد شد…

آری! مسعود رفته است، ولی آیا مادری از تبار مادران رستم، بومسلم، مسعود و… تهمتن دیگری به آغوش این وطن هدیه خواهد داد تا روح وضمیر او از قله های شامخ این وطن، شیر غریو سرکش در یاهای خروشان این خطه را بمکد و گوش جانش شهنامه خوانی جوبارانی را که از شیپور کوه بچه های این ملک جاریست، بشنود و باز حماسه آفریند؟آیا مادری، یلی چنین خواهد زاد؟ آیا یلی چون او، فقط یکبار، فقط یکبار دیگر خواهد آمد؟

پامیر پارشهری

سنبله 1380

نظر دادن مسدود گشته است.

آخرین نوشته ها