سید جمالالدین افغانی را به گزاف، پیشرو نهضتها و نابغه شرق نخوانده اند و بیدلیل به او حکیم مشرقزمین و بیدارگر عصر نگفته اند و از سرمستی به او لقب مارتنلوثر شرق و ناجی امت نداده اند. به نظر من کوتاهترین طریقه بازشناسی مجمل سید جمالالدین افغانی، همانا مراجعه به فهرست القاب و اوصافی است که تقریباً به صورت اجماع بشری به او نسبت داده شده و هرچه زمان میگذرد، بر ابعاد این اجماع افزوده شده و بر حقانیت اوصافی که این مبارز بزرگ با خود حمل میکرده است، علاوه میگردد.
سید جمالالدین افغانی به حکم عظمت فکر و اندیشهاش در قالب هیچ نسبت و انتسابی نمیگنجد و حتماً خودش بیشتر از دیگران به این حقیقت واقف بوده که تلاش داشته تا از محدوده نسبتها و انتسابها خصوصاً از نوع جغرافیایی و زادگاهی آن به کلی آزاد باشد و یگانه نسبت او به راه و مکتبی حفظ شود که متعلق به همه انسانها بوده و به درد قاطبه مظلومان جهان از هر قشر و قوم و منسوب به هر دین و آیین و یا قلمرو و جغرافیایی که باشند، میخورد. از همین جا بوده که بسیاریها حوزه شرق را هم یک قالب کوچک و یا ظرفی محدودتر از امکان احتوای فکر و مکتب او تشخیص میدهند و در عین حال که او را بزرگترین انقلابی مسلمان میدانند، به عنوان بیدارگر عصر و زمان از او یاد میکنند که پیامی فربهتر از هر ایدیولوژی و مرامی به وسعت عشق به انسان داشته و در فلکی به فراخنای آزادی و عدالت میاندیشیده است.
البته ما اینک از افتخارات بزرگ خود میدانیم که شخصیتی به این عظمت و جاودانگی از کشور ما قد برافراشته و از همین خوان توشه برداشته و بذر اصلاح و سازندگی در جهان کاشته است. هرچند معرکه طولانی بر سر زادگاه سید جمالالدین افغانی از دیر باز به این سو با شدت و حدت تمام جریان داشته و دارد که متأسفانه سبب شده تا نیروهای فکری و علمی هنگفتی صرف این موضوع گردیده و اصل پیام و رسالت او خصوصاً در افغانستان به باد فراموشی سپرده شود و به افکار و اندیشههای او خدمت شایانی صورت نگیرد، اما به نظر من ادامه این معرکه در کل حاصلی جز افزودن چند برگ پژوهشی دیگر بر اندوختههای مشابه قبلی نخواهد داشت و بر انزوای هرچهبیشتر محور اصلی معرکه خواهد افزود. از این رو آنچه در راستای پرداختن به شخصیت فکری و تاریخی سید از اهمیت و اولویت اساسی برخوردار است، توجه به خاستگاه و یا خواستگاه او قبل از عنایت مفرط به زادگاه او میباشد.
شک نیست که معرکه بر سر کسب افتخار نسب و نسبت شخصیتهای بزرگ به خود، معمولاً از بابت عظمت افکار و مبارزات شان میباشد که به آنها بزرگی میبخشد و خود آنها را به منابع افتخار و مباهات برای ملت و یا جغرافیایی مبدل میسازد که نسبتی به آن دارند. حالا این نسبت میتواند از نوع زادگاهی باشد و یا خاستگاهی و خواستگاهی. اتفاقاً در قسمت سید جمالالدین افغانی میتوان اذعان نمود که خودش نخواسته زادگاهش مشخص شود و ارادهاش بر این رفته که از جبر طبیعی زادگاه و یا هر نوع انتساب دیگری از این قبیل به کلی رها باشد و ظاهراً در امر کتمان چنین نسبتی به توفیق دست یافته است، چون هنوز خیلی دشوار است به یقین از زادگاه او حرف زد. اما چیزی که هرگز نمیتوان در آن تردید داشت، خاستگاه و یا خواستگاه سید افغانی است. او خواسته بود که خاستگاه نهضتیاش افغانستان باشد و خواستههای اصلاحی خود را از همین خاستگاه به جهان صادر کند که هرچند این خاستگاه به چنین خواستگاهی وفا نکرد، اما خواست سید افغانی تا فرجام زندگیاش به این خاستگاه وفادار ماند و علیرغم آن که نهضت مهاجرش در بسترهای دیگر به بالندگی رسید، ولی خود نهضتسالار همچنان علم «افغانی» بر دوش داشت.
حالا به یقین میتوانیم از بابت نسبت خاستگاهی و خواستگاهی سید جمالالدین افغانی به خود مباهات کنیم که چنین نسبتی به اراده خودش ثابت مانده و خللناپذیر است. اما نسبت زادگاهی او که بازهم به عزم خودش در هالهای از ابهام بسر میبرد، آن قدر مهم نیست که نسبت خاستگاهی و خواستگاهی او را تحتالشعاع قرار داده و ما را چنان درگیر خود سازد که برجستگی پیام و مکتب او را قربانی ابهام عمدی این مسئله کنیم و به جای افتخار یقینی به دنبال مباهات موهوم باشیم.
شاید شگفتآورتر از همه در امر معرکه بر سر انتساب سید جمالالدین افغانی، این باشد که کسانی بدون دغدغه به خود جرئت میدهند تا خواست و اراده سید را مصادره نموده و او را در مرحله پس از مرگ، از نسبت خاستگاهی و خواستگاهیاش تجرید کنند و با عبور از خط هر حرمت و تعهدی به شخصیت و تاریخ او به سانسور نام و نشان او بپردازند و چیزی را که خودش خواسته و تا آخر با خود نگه داشته، از نام او حذف کنند و به جای آن به ذوق خود لقبی دیگر بگذارند و یا بر آن بیفزایند. شاید خصوصیتر و یا شخصیتر از نام و نشان برای آدمها حقی نتوان یافت که بیشتر از سایر مظاهر اراده آدمی در امور مربوط به خودش، از حرمت و خصوصیت فوقالعادهای برخوردار میباشد که بایستی در زندگی و پس از مرگ به آن احترام گذاشت و حرمت آن را همیشه پاس داشت. سانسور اسم یک انسان در همه حال به معنای مصادره تصمیم و اراده او در خصوصیترین حوزه حقوق شخصی وی میباشد و عذری بدتر از گناه را تمثیل میکند که معمولاً از جانب دایههای مهربانتر از مادر اعمال میگردد.
باری از مجرای توجه به اعمال تفکیک میان نسبت زادگاهی و خاستگاهی و یا خواستگاهی سید افغانی به اصالت پیام و رسالت او پی میبریم که درونمایه اصلی عظمت او را تشکیل میدهد و به تبع آن به این نتیجه میرسیم که انتساب خاستگاهی و خواستگاهی او مایه اصلی افتخار و مباهات میباشد که خودش به انتخاب خود آن را به افغانستان نسبت داده است. حالا در عرف کوتهنظرانه ما وقتی دیگران زادگاه سید جمالالدین را به خود نسبت میدهند، یکباره آتش میگیریم و حساسیتهای ملی و علمی ما برانگیخته میشود و هرچه در توان ما باشد، در رد و ردع مدعی به کار میبریم و باز نفسی راحت به پاس ادای دین در دفاع از حق سید و پاسداری از افتخارات ملی خود میکشیم. اما وقتی نسبت خاستگاهی و خواستگاهی سید از درک فکر و رسالت را مهمل گذاشته و اثبات خویشاوندی دیگران به سید و بیگانگی ما با او در این راستا حساسیتی برای ما خلق نمیکند، این اصل فاجعه است و از همین جا بیحرمتی و ناسپاسی ما از نوعی دیگر در برابر میراث نهضتی سالار نهضتها برملا میشود و باید اعتراف نمود که ما هم نتوانسته ایم دین پدر را ادا کنیم و حرمت مواریث او را پاس داریم. اگر ناسپاسی ما در برابر او در زندگی نمیبود، یکجا با مکتبش مهاجر نمیشد و بعد از مرگ او هم تا دم حاضر از فیض نهضت او محروم نمیماندیم.
این جا است که بازگشت به آغوش پدر نهضتی و اثبات انتساب متقابل با او در پیریزی و پیگیری نهضت مدنی، از نیازهای مبرم جامعه ما میباشد. بایستی ما بیشتر و پیشتر از دیگران در خدمت میراث نهضتی سید قرار گیریم و اکنون که کشور ما در اوج بحران بسر میبرد، به بازگشت مجدد به مکتب او ضرورت داریم تا از آن در کنه و دامنه بینش و طرح اصلاحی خود در استقامت تلاش برای حل بحران موجود و پایهگذاری یک افغانستان نوین و توسعهیافته، الهام گیریم.
پایان
نوشته: عبدالاحد هادف
[email protected]