برای پی بردن به نقش و جایگاه شاملو ، در شعر و فرهنگ معاصر ایران ، کافی است لحظه ای در ذهن مان، با فرض این که شاملویی وجود نداشته ، تمامی شعرها ، ترجمه ها و دیگر آثار فرهنگی او را پاک کنیم. می بینید که خلاء عظیمی شکل می گیرد که پر کردنش ممکن نیست. هم چنین، بدون وجود این آثار ، محال است بسیاری از تحولات بعدی را که در شعر ما اتفاق افتاده ، درک کرد.
حتا اگر چند جنبه ای بودن حضور شاملو را که تقریبن نمی توان بدیلی برای آن یافت ، نادیده بگیریم و فقط و فقط ، به دستاورد شعری وی بسنده کنیم ، باز حذف یا نادیده گرفتن این دستاورد ، به شکستن پلی می ماندکه سبب می شود یا آن طرف پل بمانیم و یا این سوی پل. شاید آدم های چندکاره و به قولی چهل صنعت کم نداشته باشیم ، ولی اغلب آن ها متأسفانه همه کاره و هیچ کاره هستند و کم تر کسی مثل شاملو ، به هر حیطه ای که پا گذاشته ، تأثیری عمیق و راهگشا از خود به جا گذاشته است. البته ، روشن است که جایگاه اصلی شاملو را باید در شعرِ فارسی جست ، ولی در ترجمه ی شعر نیز الگویی که او با ترجمه ی درخشان شعرهای لورکا به دست داد ، بدیلی ندارد و هنوز در این قلمرو ، کاری که به اندکی از مقبولیت کار وی دست یافته باشد ، پدید نیامده است. در ترجمه ی داستان هم نثر غنی و پربار او ، از جمله بهترین نثرهای داستانی محسوب می شود . شاملو در ادبیات کودک کشورمان هم جایگاه
ویژه ای دارد و هر چند آثار معدودی در این زمینه آفریده ، بعضی از کارهایش ، مقبولیتی فراگیر و عام به دست آورده است.
در این میان ، شاملو در دو دهه ی چهل و پنجاه ، حضور مؤثری نیز در ژورنالیسم ادبی داشته و کتاب هفته ، جنگ خوشه و کتاب جمعه و … همه و همه ، گواه کاری مسئولانه ، حرفه ای و دموکراتیک است. از این ها مهم تر ، کار عظیمی است که او با همکاری آیدا در فرهنگ نویسی انجام داده و حاصلش ، کتاب کوچه ای است که آدمی شگف تزده می شود چه گونه چنین حجم عظیمی از کاری گسترده و تحقیقی ، توسط یک تن انجام گرفته ؟ مگر نه این که بخش ناچیزی از کتاب های کوچه ی شاملو ، قاعدتن می بایست کار سال های سالِ چندین و چند مؤسسه و مرکز فرهنگی بوده باشد؟
شاید تنها موردی که شاملو به آن دست انداخته ، ولی حاصل کار ، چنان که باید و شاید ، مقبولیت نیافته ، تحقیقات ادبی- تاریخی وی باشد . حافظِ شاملو ، درست است که به اعتبار نام وی ، فروش بسیار خوبی داشت ، ولی مخالفان بسیاری را به نقد او واداشت که در اغلب موارد ، حق با آنان بود.
برخوردهای شاملو و تحقیقات ادبی- تاریخی او نیز چندان بار علمی نداشته و به همین سبب ، دیدگاه او درباره ی فردوسی یا سعدی ، با نقدِ گاه خشمگینانه ی مخالفان رو به رو شده است. صاحب این قلم نیز زمانی با نقد داوری های شتابزده ی شاملو ، پی برد که نگاه او به تاریخ کشورمان، نگاهی تقلیل گر، مطلق بین و در یک کلام، آنارشیستی بوده است.
با وجود این ، همان طور که خود شاملو گفته ، قصد اصلی او این بوده که ما را از بت سازی
و پذیرش یک جانبه ی مفاخر فرهنگی مان بر حذر دارد . مشکلی که ذهن اسطوره ساز ما متأسفانه هنوز هم اسیر آن است و مانع شده که برخوردی انتقادی با ماترک فرهنگی خود داشته باشیم. عجیب تر از همه این که این روزها گویا می خواهیم از شاملو هم اسطوره بسازیم!
باری ، آن چه شاملو را شاملو کرد ، به همه ی این ها و نیز به مطلب مهم تری بر می گردد که آن ، ایمان خلل ناپذیرش به کاری است که انجام می داده . شاید این عشق و ایمان (قدیس گونه)
این روزها چندان باب نباشد ، ولی نباید از یاد ببریم که فقط و فقط ، با چنین عشق و ایمانی است که می توان در شرایطی که هنرمندان ما همیشه در آن می زیسته اند و یا به قول خود شاملو ، در کوه ناممکن ها نقبی زد.
2
اما ببینیم دستاورد شعری شاملو چه بوده و چه مایه از شهرتی که نصیبش شده ، محصول نوآوری و خلاقیت او و چه بخشی از آن ، حاصل شرایط و موقعیتی که در آن زیسته و خلاصه ی کلام ، فضای فرهنگی آن دوره بوده است.
تجربه ی شخصی این قلم ، به عنوان یک شاعر و خواننده ی شعر ، گواه آن است که کار یک شاعر پیشرو و بزرگ ، خلاف شاعران خوب اما متوسط و میان مایه ، به چند اثر شاخص و درخشان او محدود نمی شود . شاید از بین مجموعه اشعاری که شاملو سروده ، هر کس با ذوق و سلیقه ی خود ، نتواند بیش از بیست تا سی قطعه کار درخشان گزین کند . این در مورد شعرهای نیما یا فروغ و هر شاعر بزرگ دیگری هم صدق می کند . اما دامنه ی تأثیرگذاری شعر شاملو ، بیانگر آن است که شعرهای ناکامل، متوسط و گاه ضعیف او نیز حاصل چیزی است که به تعبیر این قلم ، گویای روحیه ی تجربی ، جسور و پیشرو یک شاعر درجه ی یک است.
نخستین کتاب تأثیرگذار شاملو ، هوای تازه ی اوست که در قیاس با بضعی از مجموعه های بعدی او مثل باغ آینه ، آیدا در آینه ، شکفتن در مه و … چندان قوی محسوب نمی شود ، ولی همین کتاب ناپخته ، با اشعار جورواجور و نا هم سطح که در آن ، از شعر کلاسیک و نیمایی و شعر منثور گرفته تا بعضی از بهترین شعرهای شاملو جمع شده ، از چنان شور درونی و تمایل تجربی برخوردار است که پس از گذشت سال ها ، هنوز وقتی آن را می خوانی ، حیرت زده می مانی که چه انرژی خلاقه و عظیمی در جان شاملو بوده که او را برانگیخته تا در جست و جوی راهی نو ، چنین خودش را به هر سویی بکشاند و به قولی به در و دیوار بکوبد! و این همان خصیصه ای است که گفتیم یک شاعر پیشرو را از یک شاعر خوب ، متمایز می کند و شاملو از همان آغاز و دست کم در دو دوره ی آغازین کارش ، چنین بود.
3
آن چه شاملو به پیشنهادهای نیما افزود و شاید در حد و اندازه ی سنتشکنیِ نیما پر اهمیت و جریان ساز بوده باشد ، شعری است که امروزه به شعرِ سپید مشهور است. کشف و ارایه ی نوعی وزن کیفی که دیگر بر کمیت هجاهای بلند و کوتاه متکی نبود و از لایه های درونی تر زبان بر می جوشید ، انقلاب شاملو در شعر فارسی به شمار می آید.
رسیدن به چنین وزنی ، علاوه بر این که به شکلی ماهوی، در تعریف هزار ساله از وزن در شعر فارسی تجدیدنظر کرد و گستره ی وزن را فراتر برد ، در خدمت تأکید بیشتر بر
فرم گیری شعر بود . در شعر شاملو ، وزن دیگر عنصری تزیینی نیست که هم چون عنصری از عناصر سازنده ی فرم به شمار می رود که نه قصد خودنمایی دارد و نه به شکلی تصنعی ، مرز بین شعر و نثر را مشخص می کند . به این ترتیب ، وجه موسیقایی وزن، به همان صورتی که نیما مدنظر داشت ، یعنی به مثابه ی نوعی هارمونی ، خود را به رخ می کشد . شاید سخن گفتن از وزن در شعر سپید ، با توجه به تعریفی که بیش از هزار سال در شعر فارسی از وزن رایج بوده ، بسیار بحث انگیز باشد . اما به گمان این قلم، هیچ شعر کاملی نمی تواند بی وزن باشد و سخن گفتن از موسیقی شاملویی ، جای چند و چون فراوان دارد . موسیقی از جمله عناصر سازنده ی وزن است و نمی تواند جایگزین آن شود . بنابراین، همان گونه که پیش از وزن عروضی ، وزن هجایی در سروده های فارسی رواج داشت ، می توان وزن شعر شاملو و به طور کلی ، شعر سپید را وزن کیفی نامید و یا هر عنوان دیگری که مناسب تر باشد . درست است که قواعد و نظام درونی چننی وزنی ، از شعری به شعر دیگر ، فرق می کند و هنوز دقیقن آشکار نگشته و شاید هیچ وقت هم آشکار نگردد ، ولی این واقعیت ، مانع آن نمی شود که در وجود چنین وزنی شک کنیم.
پس ، می توان گفت شاملو از این لحاظ ، از نیما جلوتر رفت و هر چند در آغاز راه ، به دلیل خام بودن اولین تجربه هایش ، در شعرهایی چون «تا شکوفه ی سرخ یک پیراهن» ، با انتقادهای تندی از طرف نیما مواجه شد ، در ادامه ی کار ، نمونه های بسیار قدرتمندی از این نوع وزن (وزن کیفی) آفرید که به زودی ، شعر سپید را تثبیت کرد و موجی از شاعران سپیدسرا را به دنبال آورد . اما همان گونه که در نوشته ای دیگر گفتم ، حرکت شاملو که از نبوغ او سرچشمه می گرفت و با ذات زبان فارسی، هم خوانی بیشتری در قیاس با وزن عروضی داشت که از شعر عربی به فارسی راه یافته بود ، به گونه ای دیگر ، حامل نوعی انحراف بود که به آن اشاره خواهم کرد . نزدیک کردن زبان شعر به زبانِ نثر یا زبان طبیعی ، از جمله شعارهای اساسی نیما محسوب می شد . علتش هم این بود که نیما برای گریز از زبان خیلی شاعرانه شده و انتزاعی شعر کلاسیک فارسی ، به چیزی نیاز داشت که با عین گرایی او که نوعی تمایل هستی شناسانه ی متعلق به دوره ی مدرن بود ، همساز باشد . او در پی آن بود که تجربه ی زیسته ی خود و انسان امروز را در زبان فارسی کشف و بازتولید کند . برای این کار ، چه چیزی مناسب تر از زبان زنده ی دوره ی خودش بود ؟ مگر نه این که زبان روز ، حاصل تجربه و زیست انسان همان دوره است؟ البته ، میزان توفیق خود نیما در این زمینه ، شاید چندان چشمگیر نبوده باشد که به گمان من ، علتش بیش از هر چیز به مشکل وزن نیمایی بر می گردد که به نوعی دنباله ی وزن عروضی به حساب می آید ، اما رهایی شاملو از وزن کمّی نیز متأسفانه ، کم تر به او مجال داد تا از این امکان گرانبها ، به سود نزدیکی به زبان طبیعی بهره بگیرد . ناگفته نماند که شاملو ، تجربه های مهمی در زبان روزمره ی شکسته داشت که فی المثل شعر درخشان پریا را در پی آورد ، ولی این تجربه ها اغلب ، وامدار محتوایی فولکلوریک و افسانه ای است…
به نظر می رسد سنت شکنی شاملو که گرایشی عمیقن آوانگارد و رادیکال بود ، ناخودآگاه شاعر را چنان وحشت زده کرد که او به جبران این سنت شکنی ، عنصر سنتی دیگری را جایگزین آن کرد . رجوع شاملو به نثر کلاسیک فارسی در قرن چهارم و پنجم ، می تواند بیانگر این رویکرد باشد. همان گونه که پیشتر هم گفتم: «شعر سپید در آغاز راه ، با کنار گذاشتن وزن عروضی و نیمایی ، نوعی وزن کیفی یا درونی را جانشین آن ساخت . البته ، در بسیاری از شعرهای سپیدی که به ویژه توسط شاملو در دهه ی چهل سروده شد ، شاعر با فاصله گیری از زبان زنده و روزمره و بهره گیری از پاره ای ویژگی های نثر کلاسیک فارسی… خلاء وزن عروضی را پر کرد . این ویژگی ها به دلیل نامأنوس بودن با زبان زنده ، خود به عناصری چشمگیر در شعر شاملو تبدیل شد که اساسن با درونی بودن وزن در شعر سپید تعارض داشت . به عبارتی ، این زبان پر طنطنه ، به اندازه ی وزن عروضی ، بر شانه ی شعر سنگینی می کند و به آن جلوه ای بیرونی می دهد… اگر تعریف ما از وزن ، همانا سنگینی باشد ، این رویکردی منفی نخواهد بود ، ولی اگر منظور ما از وزن ، به تعبیر نیما ، رسیدن به نوعی هماهنگی و هارمونی ساختاری باشد ، چنین رویکردی به زبان شعر ، خلاف مقصود خواهد بود.»
4
دستاورد دیگر شاملو را در شعر ، می بایست در فرم های بدیع و بکری جست که وی در ادام هی فرم های نیمایی و در توسع بخشی به آن ، با آفریدن شعرهای درخشانی چون ترانه ی آبی به آن دست یافت. البته فرم های شاملویی، بیش از آن که مثل فرم های نیمایی ، زمانمند و مکانمند باشد و یا هم چون فرم در شعر کلاسیک ، از گونه ای فرم موزاییکی برخوردار باشد ، جایی بین این دو گونه فرم شعری دارد.
درست است که فرم در بخش عمده ای از شعرهای شاملو که بیشتر به تصویرسازی مبالغه آمیز و بیان مفهومی متکی است، خیلی ریزبافت و به تعبیری بلوری نیست ، ولی پیشنهادهای شاملو را در این زمینه می توان در بهترین شعرهایش ، مثل همان موردی که ذکر شد و یا شعرهای دیگری نظیر مرثیه برای فروغ ، کاشفان فروتن شوکران و … جست و جو کرد . شاید عنصری که در فرم گیری شعرهای شاملو ، بعد از موسیقی ، بیشترین نقش را بازی می کند ، نوعی تکرار ترجیع وار بعضی از گزاره های زبانی باشد که البته ، این تکرار با تغییراتی جالب همراه است که به گفته ی براهنی در مورد شعر ترانه ی آبی ، از ترکیب ثابت ها و متغیرها پدید می آید . به هر حال ، بحث در این زمینه ، به مجال و فرصت بیشتری نیاز دارد که امیدوارم در نقد و نظرهایی که از این پس ، منتقدان در مورد شعر شاملو انجام می دهند ، به آن پرداخته شود.
هم چنین ، نباید از یاد ببریم که بسیاری از ما از طریق شعر شاملو ، با بخشی از شعر مدرن جهان آشنا شده ایم . منظورم این است که در بسیاری از شعرهای شاملو ، نوعی گفتمان بینامتنی بین او و متن های شعری امروز جهان وجود دارد که در نوع خود ، کم سابقه است. این تمایل به ارتباط گیری با دنیای بیرون ، به همه ی ما کمک کرد تا افق دیدمان را گسترده تر بگیریم و از قشری گری و تأکید جزم اندیشانه به آن چه خود داریم ، بپرهیزیم . کافی است این گرایش شاملو را با گرایش شاعر بزرگ هم نسل او یعنی اخوان ثالث قیاس کنیم تا به اهمیت آن پی ببریم . البته ، شاملو چوب این تمایل جهان وطنانه اش را خورد و بارها در معرض این اتهام قرار گرفت که از روی دست شاعرانی چون ناظم حکمت ، پابلو نرودا ، مایاکوفسکی و … شعر نوشته است. امروز هم به شاعران نسل ما که می خواهند تجربه های خودشان را در شعر داشته باشند ، چنین اتهام هایی زده می شود ؛ هم چنان که زمانی ، خود نیما را متهم می کردند که از روی دست شاعران فرانسوی شعر می نویسد.
در این جا نکته ی دیگری هم شایسته ی توجه است ؛ شاملو تنها شاعر ایرانی بود که نامش ، در فهرست نهایی جایزه بگیران نوبل قرار گرفت و اگرچه ، به هر دلیل نتوانست این جایزه ی معتبر را برای فرهنگ ایران به ارمغان بیاورد ، همین حضور چند باره ی نامش در این فهرست ، برای ما اعتباری فراهم آورد که تاکنون ، کس دیگری چنین نکرده است . گو این که هنرمندان دیگری هم چون نیما و هدایت و … نیز از چنین شایستگی و اعتباری برخوردارند.
5
اما در مورد آسیب شناسی شعر شاملو چه می توان گفت؟
کار هر شاعری را می توان در متن سه زمینه ی تاریخی بررسی کرد : تاریخ شعر جهان ، تاریخ شعر کشور و تاریخ شعر خود شاعر. ما به جایگاه شعر شاملو در تاریخ شعر جهان کاری نداریم ، اما با بحثی که در مورد دستاورد شعری او داشتیم ، متوجه شدیم که جایگاه شاملو در شعر فارسی ، جایگاه یک شاعر پیشرو ، صاحب سبک و نوآور است ؛ یعنی بزرگ ترین جایگاهی که یک شاعر می تواند در زبان خود بیابد . علاوه بر این ، شاملو این بخت را داشته که در دوره ای، به عنوان یک شاعر ملی قد علم کند . حتی همین حالا نیز از چنین جایگاهی برخوردار است . گیرم که در آینده ای شاید خیلی نزدیک ، دیگر چنین نباشد . در این جا ، ذکر این نکته هم بی مناسبت نیست که بخشی از اعتبار شاملو ، محصول منش وی در مقام یک روشنفکر مستقل ، جسور و یک منتقد همیشگی و خستگی ناپذیر قدرت (به ویژه قدرت های سیاسی) است . هم چنان که در سال های اخیر ، چنین نقشی را چند تن دیگر و از جمله هوشنگ گلشیری نیز بر عهده داشت. پذیرش چنین نقشی ، به خصوص در مقام یک هنرمند درجه اول ، کاری توان فرساست که از عهده ی هر کس بر نمی آید . این نوعی راه رفتن بر لبه ی تیغ است و بسیاری از این تیغ زخم دیده اند و یا نتوانسته اند دیگر هنرمند باقی بمانند و یا این که حفظ هنرشان را در گرو بی اعتنایی به سرنوشت اجتماعی و سیاسی خود و کشورشان دیده اند.
حال بپردازیم به تاریخ شعر خود شاملو و ببینیم که در مسیر شاعری خود ، چه افت و فرودهایی را تجربه کرده است . غیر از خود نیما که نه فقط یک شاعر نسل اولی که تنها شاعر یک نسل بود و در عمر شصت و چند ساله اش که دست کم ، دو سوم آن را به شاعری گذراند ، همواره سیر تکاملی داشت و تعدادی از بهترین کارهایش را در چند سال پایانی عمرش سرود ، متأسفانه اغلب شاعران بزرگ معاصر ما ، پس از یک دوره ی کوتاه درخشش و شکوفایی ، به سراشیب تکرار درغلتیدند و به قول گلشیری ، به «جوانمرگی ادبی» دچار شدند. از هم نسلی های شاملو ، اخوان ثالث از میان سالی به بعد (اواخر دهه ی چهل) ، اصولن شعر نو را کنار گذاشت و به قصیده سرایی رو آورد . نصرت رحمانی نیز نه به این شدت ، وضعی مشابه داشت و … در مورد شاملو البته ، نمی توان به این صراحت حرف زد ، ولی او نیز به گواهی متعصب ترین دوستدارانش ، در بیست ساله ی آخر عمرش ، نتوانست آثاری همسنگ بهترین کارهای دوره ی شکوفایی اش که سرشار از تازگی بود ، بیافریند . در مراسم تشییع با شکوه پیکر شاملو ، شعرهایی از او را که جمعیت می خواند، می توان گواه این داوری گرفت ؛ چرا که تقریبن صد در صد این شعرها ، شعرهای دهه ی چهل و نیز دهه ی پنجاه شاملو بود و کم تر شعری (مگر چند شعر استثنایی) از دوره ی پایانی وی ، ورد زبان مردم نبود.
سبب در چیست ؟ به گمان این قلم ، اولین و مهم ترین دلیل این افت خلاقیت ، به دیدگاه رایجی برمی گردد که در بین شاعران و منتقدان شعر دهه ی چهل رواج داشت. از این دیدگاه ، اگر شاعری به زبان ویژه ای در شعر دست می یافت ، می بایست تا پایان ، به این ویژگی وفادار بماند. غافل از این که زبان نیز مثل هر موجود زنده ی دیگر ، تنها به این دلیل زنده است که تغییر می کند و گاه حتی از بن متحول می شود . علاوه بر این ، اگر فرض کنیم که عمر حرفه ای یک شاعر ، چهل سال باشد و در این چهل سال ، شرایط و موقعیت زندگی او و نیز فرهنگی که در آن کار می کند ، تغییرات بسیاری به خود می بیند و این دگرگونی ها در زبان نیز بازتاب می یابد ، چه گونه می توان روی زبانی پا فشرد که فی المثل ، محصول ده سال یا بیست سال اول عمر هنری یک شاعر است ؟ مگر این که این حکم قابل تردید را پذیرفته باشیم که زبان و به تبع آن شعر ، نه حاصل تجربه ی تاریخی انسان که کارکرد انتزاعی قوه ی تجریدساز ذهن آدمی است!
اگر می بینیم شاملو در موقعیت تاریخی خاصی ، شعری می سراید که گویی همه ی خواسته های خودآگاه و ناخودآگاه بخش عمده ای از روشنفکران ایرانی را که در آن دوره ، بیشتر بر مسایل حاد سیاسی متمرکز بود ، بازتاب می داد و زبان خاصی نیز برای این بازگویی فراهم آورده بود که مقبولیت یافت ، آیا با تغییر این موقعیت تاریخی ، چنان زبانی باز هم کاربرد داشت ؟ پاسخ ، بدون تردید ، منفی است. هم چنان که تغییر شرایط سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی ما در بیست سال گذشته و چند شقه شدن روشنفکری ما نشان داد که زبان و بیانی نو لازم است تا شاعران ما بتوانند عمق تجربه ی انسان ایرانی را در این دوره ، بازآفرینی کنند . نه فقط شاملو که هیچ یک از شاعران هم نسل او و دو نسل پس از او نیز نتوانست شاعر حقیقی دگرگونی های بنیادی سال های اخیر باشد.
غیر از این ، همان طور که فروغ فرخزاد ، زمانی به درستی گفته بود ” شاملو شاعر
بهانه هاست”. این حکم در مورد اخوان ثالث هم صدق می کند . در حالی که چنین چیزی در مورد نیما نمی توان گفت. سبب این است که بنیان های هستی شناسانه ی شعر نیما بسیار قوی بود و همین عامل ، سرنخی است که می توان از نخستین کارها تا واپسین شعرهایش را با آن پی گرفت. بهانه را معمولن در بیرون جست و جو می کنند و اگر ما به بهانه های خاصی عادت بکنیم که زمانی در بیرون پیدا می شود ، پس از مدتی ، وقتی نتوانیم چنین بهانه هایی در بیرون بیابیم ، ناچار می شویم برای کارمان ، بهانه هایی جعل کنیم که دیگر از تجربه ی بلافصل ما بر نمی جوشد.
6
اگر «عین گرایی» را در تقابل با «ذهن گرایی» شعر و فرهنگ سنتی، مهم ترین تحول نیما بدانیم که در وضعیت جدید انسان ایرانی (و در مدرنیته ی غربی) ریشه داشت ، می توانیم کار هر یک از شاعران پس از نیما را از این زاویه نیز بررسی کنیم. به نظر می رسد که شعر شاملو ، از این جنبه ، چندان پیشرو نباشد . بخش عمده ای از شگردهای شعری او ، در دل شگردهای شعر کلاسیک فارسی ریشه دارد که مهم ترین آن ، تصویرسازی های متکی بر عنصر بدیعی اغراق است. این شگرد ، فرزند خلف دیدگاه دوآلیستی و خیر و شری دیدن جهان است که از مانویت گرفته تا آیین های عرفانی و … بدان آغشته اند. شعر شاملو نیز اغلب درگیر چنین نگاهی است و به همین سبب ، گرایش حماسی و اسطوره ساز در شعر او ، کاملن مشهود است. چنین دیدگاهی ، گیرم آمیخته با نوعی اومانیسم غلیظ که محصول مدرنیته است ، در بنیاد خود ، دیدگاهی عمیقن سنتی محسوب می شود.
پیش از این ، کسان دیگری مثل عنایت سمیعی و مسعود توفان این ساختارهای سنتی را در شعر شاملو دیده و به آن اشاره کرده اند و این برای شاعر پیشرویی چون شاملو که همواره ، تمایل عمیق خود را به گریز از چارچوب های محدود قومی و فرهنگی ، با صدای بلند اعلام کرده ، غبنی بزرگ است . البته گریز از سنت ، به واقع هم توانفرساست و همین که شاعری بتواند کم ترین فاصله ای از آن بگیرد ، برد بزرگی به شمار می آید . شاید به همین دلیل باشد که خود شاملو ، در شعری چنین سروده : «وشاخه ها را از ریشه جدایی نبود !”
با این تفاصیل، پیش بینی این که شعر شاملو در آینده ، چه میزان از نفوذ و تأثیرش را از دست می دهد، شاید چندان سخت نباشد . با این حال ، تردیدی نیست که اگر از شاملو ، ده شعر درخشان هم در گلچین های شعر باقی بماند ، چیزی از دست نداده است. این را علاوه کنیم به آن که نام شاملو ، همیشه در تاریخ شعر فارسی ، به عنوان پدید آورنده ی شعر سپید باقی می ماند.
7
و نکته ی آخر ، همان گونه که دوستی گفته ، هر کس شاملو را انکار کند ، خودش را انکار می کند . اما فرق است بین اسطوره سازی از شاملو یا هر بزرگِ فرهنگی دیگری و چماق کردن او برای کوبیدن بر سر نسل جدیدی که ناگزیر است به راه خودش برود و نگاه تحلیلی و انتقادی به او و حاصل کارش و این چیزی است که ما از خود شاملو آموخته ایم.
نویسنده: مهرداد فلاح