وبگاه تخصصي مجله ميهن، Mihan Magazine Afghanistan
بروزرسانی: ۹:۴۹:۱۹ - سه شنبه ۸ ثور ۱۳۹۴
آيا ديکتاتورها ديوانه‌اند؟

شايد هيچ‌ وقت نفهميم که در روزهاي آخر رياست جمهوري حسني مبارک بر سر او چه مي‌گذشت؛ چگونه او که اين همه در برابر فشار براي استعفا مقاومت مي‌کرد ناگهان به آن تن داد و قدرت را واگذار کرد. با اين حال روان‌شناسان و متخصصان علوم سياسي که در مورد ديکتاتورها و مستبدان پيش از او تحقيق کرده‌اند مي‌گويند مي‌توانند ذهن کسي مثل او را، که سه دهه مصر را در کنترل خود داشت، بخوانند.

البته به عقيده شماري از تحليل‌گران بايد اعتراف کرد که مبارک با ديکتاتورهاي خونريز و خشن تاريخ نقاط اشتراک کمتري داشته است و بي‌ميلي‌اش براي واگذاري قدرت را مي‌توان با بحران هويتي توضيح داد که باعث مي‌شد او فرق ميان خود و مصر را ناديده بگيرد. او خود را مصر مي‌ديد.

ديکتاتورها عموما در ويژگي‌هاي خاصي به هم شبيه‌اند. يکي از اين صفات تمايل به نابودي خشن هر گونه مخالفت است. جوزف استالين را در نظر آوريد که بين سال‌هاي 1924 تا 1953 با مشت آهنين بر روسيه فرمان مي‌راند. او را مسوول مرگ دست‌کم سه ميليون نفر از مخالفانش در اردوگاه ‌هاي کار (اجباری گولاك‌‌ ها) مي‌دانند. حتي شمار ديگري از محققان، آمار کشته‌ ها در دوران استالين را بسيار بيش از اين قلمداد مي‌کنند.

برخي اين «بي‌اعتنايي به زندگي» را از نشانه‌ هاي نوعي جنون مي‌دانند اما پال گرگوري، اقتصاددان دانشگاه هوستون و نويسنده «سياست، قتل و عشق در کرملين استالين» در تحقيقي که در سال 2010 منتشر کرد مدعي شد که اقدامات استالين به طرز وحشت آوري عقلاني بوده است. گرگوري با بررسي مدارک و اسناد دوران کمونيسم متوجه شد استالين وقتي به اطلاعات قابل توجه در مورد مخالفان سياسي اصلي‌اش دست نمي‌يافت دستور قتل شهروندان کمتر سياسي را صادر مي‌کرد. به عبارت ديگر، وقتي او دشمنانش را مي‌شناخت آنها را نابود مي‌کرد؛ وقتي که نمي‌شناخت تور بزرگ‌تري پهن مي‌کرد و گناهکار و بي‌گناه را با هم از بين مي‌برد.

گرگوري به لايو ساينس مي‌گويد: «او جنون نداشت اما ديگرآزار بود؛ پس وقتي دشمن واقعي‌اش را پيدا نمي‌کرد افراد بيشتري را مي‌کشت. هزينه قتل يک شهروند بي‌گناه و غيرمشهور از ديد يك ديکتاتور به شدت پايين و حتي نزديک به صفر است.»

جرالد پاست، مدير مرکز روان‌ شناسي سياسي در دانشگاه جورج واشنگتن مي‌گويد: «يکي از بيماري‌هاي مهم استالين که در شماري از ديکتاتورها ديده مي‌ شود «خودشيفتگي بدخيم» است.» کساني که دچار اين نوع خودشيفتگي هستند اين صفات و رفتارها را دارند: «روياهايي بسيار بلند پروازانه در مورد آينده پرشکوه خود و کشورشان دارند، با ديگران همدلي اندکي نشان مي‌دهند، (پارانويا همه دشمن پنداري) دارند و موقعي که پاي رسيدن به اهداف ‌شان به ميان مي‌آيد پرخاشگر و متهاجم مي‌شوند. اگر چه در دولت مبارک شکنجه و سرکوب ديده مي‌شد اما ریيس‌جمهور سابق مصر خلق و خوي ساديستي صدام حسين و استالين را نداشت. جرارد در مورد مبارک مي‌گويد: «مبارک بيشتر مستبد بود تا خودشيفته.»

آيا ديکتاتور عذاب وجدان ميگيرد؟

واکنش‌هاي مبارک به اعتراضات را که باعث تحريک بيشتر معترضان مي‌شد چطور مي‌شود توضيح داد؟ پاست مي‌گويد: «يک بخش از اين مشکل مربوط مي‌شد به سن مبارک. وقتي يک ملت عليه يک ديکتاتور پير قيام مي‌کند ديکتاتور عموما در برابر آنها سنگر مي‌گيرد. ديکتاتورهايي که دهه‌ ها بر کشور حکمراني کرده‌ اند به ندرت متوجه مي‌ شوند که آنچه در گذشته جواب داده قرار نيست اين روزها هم جواب دهد. به همين خاطر واکنش ديکتاتورهاي پير اصلا خلاقانه نيست.»

گئورگي درلوگيان، جامعه‌شناس دانشگاه نورث وسترن که روي انقلاب ‌ها تحقيق مي‌کند، مي‌گويد: «سخنراني مبارک در آخرين شب زمامداري‌اش نشان داد که او واقعا در تشخيص تفاوت ميان منفعت خود از منفعت کشور مصر دچار مشکل بوده است.»

درلوگيان تاكيد مي‌کند: «ديکتاتورهايي که براي مدتي طولاني بر سر قدرت هستند بيشتر و بيشتر خود را با کشور خودشان يکي مي ‌بينند. مبارک مثل تعداد زيادي از ديکتاتورها شکنجه و سرکوب مردم را راهي براي حفاظت خود و حفاظت از مصر مي‌دانست.» پس چيزي به اسم عذاب وجدان براي او وجود نداشت. ديکتاتور در رفتار خود هيچ تناقضي نمي‌بيند؛ او حس مي‌کند که دارد به ملتش خدمت مي‌کند.

انکار، و باز هم انکار

هنوز دقيقا معلوم نيست که چطور مبارک در دهم فوريه سخنراني مبارزه طلبانه‌اي انجام داد و در يازدهم فوريه از قدرت کناره گرفت. اما به گفته درلوگيان خداحافظي داوطلبانه يک ديکتاتور با قدرت عموما جزو محالات است.

« مبارک چندين دهه قدرت را در دست داشت و روساي جمهور ديگر کشورها را مي‌ديد که به قدرت مي‌ رسند و از قدرت کناره مي‌گيرند، روي کار آمدن کابينه‌ هاي مختلف رژيم اسرائيل را ديده بود و سال‌ هاي سال از غرب شنيده بود که او مسوول حفظ صلح و ثبات در خطرناک‌ ترين منطقه جهان است. وقتي که شما رهبري 70 يا 80 ساله هستيد هويت شخصي‌تان کاملا با اين نقش تاريخي ادغام مي‌شود.»

به اعتقاد درلوگيان مبارک بدون قدرت احتمالاً مدت زيادي را در شوک و سرگشتگي خواهد گذراند. او احتمالاً هرگز نخواهد فهميد که چه شد که اوضاع به اينجا رسيد. غافلگيري اين باخت بزرگ احتمالاً بر وضعيت سلامتي او تاثير جدي خواهد گذاشت. تعدادي زيادي از ديکتاتورها که قدرت را اينگونه واگذار مي‌کنند دچار بيماري‌ هاي قلبي‌ يا ديگر مرض‌ها مي‌ شوند. (شاه مخلوع ايران هم گرفتار چنين وضعيتي شد.) سرنگوني از قدرت مثل يک طلاق غافل گيرکننده يا از دست دادن يک عزيز است؛ ديکتاتور اگر پير باشد نمي‌تواند از آن جان سالم به در برد.

مساله ديگر فشار افکار عمومي بر ديکتاتور براي استعفا است. عده‌اي فکر مي‌کنند در صورت مخالفت مردم با يک ديکتاتور او استعفا خواهد داد اما چنين چيزي بسيار کم اتفاق مي‌افتد. يک ديکتاتور پير بايد در هويت خود تجديدنظري راديکال انجام دهد تا بتواند بدون درگيري شديد و به خيابان ريختن مخالفانش تن به استعفا بدهد و اين عموما در زندگي افراد اتفاق نمي‌افتد. به‌خصوص که با افزايش سن افراد، آنها چه به لحاظ احساسي و چه از ديد عقلي، کله شق‌تر مي‌شوند.

نگارنده: استفني پاپاس

برگردان: کاوه شجاعی

منبع: لايو ساينس، برگرفته از مجله ی مهرنامه.

نظر دادن مسدود گشته است.

آخرین نوشته ها