وبگاه تخصصي مجله ميهن، Mihan Magazine Afghanistan
بروزرسانی: ۹:۴۹:۱۹ - سه شنبه ۸ ثور ۱۳۹۴
تـلاش جانبازانه احمد شاه مسعود در راه صلح

احمد شاه مسعود از برجسته‌ترین رجال افغانستان ـ حد اقل در سه دهه اخیر تاریخ کشور  ـ در عرصه نظامی و سیاسی کشور می‌باشد. در این مدت او توانست ساحه کاری و نفوذ خود را ابتدا از یک دره در محاصره (پنجشیر) به 12 ولایت شمالی و مرکزی افغانستان و بعداً با اسقاط رژیم کابل به سراسر افغانستان و منطقه گسترش دهد.

بدون شک شخصیتی به حجم احمد شاه مسعود در دوران زندگی پرماجرای خود، فرازها و فرودهای زیادی را تجربه نموده و در نتیجه دوستان و دشمنانی برای خود خلق کرده است؛ زیرا در تاریخ به تکرار دیده شده که موفق‌ترین شخصیت‌ها، بلکه مقدس‌ترین رجال الهی (پیامبران) از حسد حاسدان و طعنه حاقدان در امان نبوده که طبعاً احمد شاه مسعود نمی‌تواند از آن مستثنی باشد.

به همگان معلوم است که احمد شاه مسعود در 14 سال جهاد (1357 ـ 1371) حماسه‌های زیاد آفرید، سازماندهی مبتکرانه‌ای از خود نشان داد، سازندگی قابل لمسی به‌جا گذاشت و بالآخره نقش قاطع در سرنگونی رژیم دست‌نشانده وکمونیستی داکتر نجیب داشت. البته اینها رویدادهایی بودند که به مذاق و مزاج بعضی گروه‌ها در داخل افغانستان و منافع برخی کشورهای همسایه افغانستان سازگار نبود. بنا برآن طرح ترور شخصیتی احمد شاه مسعود قبل از ترور فیزیکی او سالها قبل ریخته شد که این دو دسته از مخالفان احمد شاه مسعود با هماهنگی گسترده و طرح‌های یپچیده، برنامه ترور او را پیگیری می‌کردند که قطعاً راه‌اندازی جنگ‌های خانمان‌سوز کابل بعد از پیروزی جهاد و سقوط رژیم کابل توسط نیروهای احمد شاه مسعود در همین راستا صورت گرفت تا از احمد شاه مسعود، قهرمان جهاد ـ که در عین حال یک مجاهد صلح‌جو و دل‌سوز به ملت و وطن خود بود ـ چهره جنگجو و جاه‌طلب ارایه دهند که یقیناً جفا و ظلم به حق آن مجاهد فداکار است که من به حیث یکی از همرزمانش دست کم در یازده سال جهاد (1360 ـ 1371) مسئولیت خود می‌دانم تا چشم‌دیدهای خود را از صحنه‌هایی که واقعاً احمد شاه مسعود حیات خود را گاهی به خاطر تأمین صلح میان احزاب رقیب و گروه‌های درگیر و احیاناً به خاطر تحقق صلح سراسری در افغانستان به خطر جدی انداخت، یاددهانی کنم که البته بازگونمودن و نوشتن آن را امانت و مسئولیت اخلاقی خود می‌دانم.

اگرچه مدت زیادی از آن سال‌ها سپری می‌شود و ممکن است بسیاری صحنه‌ها فراموش شده باشد، اما من در این مقاله سعی می‌کنم به مواردی مختصراً اشاره کنم که به یادم مانده است. امیدوارم دوستان و همسنگران آن بزرگ‌مرد از صحنه‌هایی که جنبه صلح‌جویی شخصیت ایشان را برجسته و آشکار می‌سازد، یادآوری کنند، واقعیت‌ها را بگویند و بنویسند تا به نسل‌های فعلی و آینده که تشنه اطلاع‌یابی از کارنامه‌های این شخصیت سترگ ملی و اسلامی سرزمین ما هستند، الگویی ارایه دهند.

این موارد بالترتیب حسب ذیل توضیح داده شده است:

1 ـ صلح با استاد فرید، آمر جهادی حزب اسلامی (حکمتیار) در کوهستان ولایت کاپیسا سال 1360؛

2 ـ صلح با سید منصور آغا، آمر جهادی حزب اسلامی (حکمتیار) در ولایت بغلان سال 1362؛

3 ـ صلح با استاد عیسی خان، آمر جهادی حزب اسلامی (حکمتیار) در ولایت پروان سال 1363؛

4 ـ صلح با سیدجمال ولید، آمر جهادی حزب اسلامی در ولایت تالقان سال 1366؛

5 ـ مذاکرات با شورای علمای افغانستان در دفتر مرکزی حرکت انقلاب اسلامی کابل سال 1371؛

6 ـ آتش‌بس میان حزب وحدت و حزب اتحاد اسلامی در غرب کابل (قلعه شاده) سال 1371؛

7 ـ صلح با رهبر حزب اسلامی آقای حکمتیار در بگرامی کابل سال 1371؛

8 ـ تلاش برای تأمین آتش‌بس میان حزب وحدت و حزب اتحاد اسلامی در سیلو سال 1371؛

9 ـ صلح با حرکت طالبان در ولایت میدان در سال 1374؛

10 ـ بازهم صلح با حکومت طالبان در سال 1376 در منطقه زمه شمال کابل،

11- نقش احمد شاه مسعود در استقرار صلح تاجکستان.

اـ صلح با استاد فرید ـ سال 1360:

در سال 1360 رقابت‌های تنظیمی تازه در جبهات جهادی آغاز شده و مناطق آزاد اکثراً در میان گروه‌های مختلف جهادی تقسیم شده بود، از جمله ولسوالی کوهستان ولایت کاپیسا. اکثریت مناطق هموار کوهستان در اختیار افراد حزب اسلامی حکمتیار به فرماندهی استاد عبد الصبور فرید قرار داشت، اما اکثریت مناطق کوه‌بندها (سنجن، بولغین، درنامه، پفدم ..) توسط نیروهای جمعیت اسلامی تحت فرماندهی احمد شاه مسعود، آمر ولایتی پروان و کاپیسا اداره می‌شد.

تنش‌ها میان تنظیم‌ها اکثراً ریشه در رقابت‌های ذات‌البینی متنفذین منطقه داشت که تحت پوشش اختلاف تنظیمی و سیاسی قرار گرفته بود و با گذشت زمان، این کشمکش‌ها از حدود قوماندان منطقه تجاوز می‌کرد و در آن پای آمرین جبهات و مرکز رهبری حزب کشیده می‌شد. وضعیت در منطقه کوهستان و کوه‌بندها در تابستان 1360چنین بود و درگیری‌هایی میان افراد و قوماندان‌های محلی صورت می‌گرفت و تشدید می‌یافت. احمد شاه مسعود استاد عبد المالک خان را که خویشاوند نزدیک استاد فرید است، به کوهستان فرستاد تا او را به مصالحه دعوت نماید. استاد فرید این پیشنهاد را با تردد پذیرفت و قرار شد ملاقات در منطقه کوه‌بندها صورت گیرد، اما بعدها استاد فرید از آمدن به کوه‌بندها ابا ورزیده اصرار کرد که مسعود باید در قلعه عطا خان که در قلمرو حزب اسلامی قرار داشت، بیاید. فکر می‌شد که استاد فرید از بالا تحت فشار قرار داشت تا این ملاقات صورت نگیرد. بنا برآن در پی بهانه بود، اما مسعود نخواست این فرصت تأمین صلح و جلوگیری از کشتار ناحق مردم را از دست بدهد. بناءً به پیشنهاد استاد فرید تن داد و به دیدار او در قلمرو حزب اسلامی رفت که البته این کار در آن اوضاع جنگی و گذر از مناطق نا‌امن یک اقدام متهورانه بود و خطر صددرصد حیات او را تهدید می‌کرد. از این‌رو بسیاری مشاورینش به آن موافق نبودند.

بالآخره احمد شاه مسعود و استاد فرید تحت شرایط امنیتی شدید با هم ملاقات کردند و هنوز روی مسایل اساسی به توافق نرسیده بودند که طیارات جیت رژیم کابل به آسمان منطقه ظاهر شدند و با چشم برهم‌زدن منطقه را تحت بمباران شدید قرار دادند که تلفات داشت، اما احمد شاه مسعود و استاد فرید از آن جان به سلامت بردند که بارها آمرصاحب از شدت بمباران آن روز یاد می‌کرد.

این اولین دیدار این دو فرمانده مهم جهادی بود که دومین آن بعد از سقوط رژیم نجیب در کابل صورت گرفت، و آنهم زمانی بود که یکی وزیر دفاع و دیگری صدر اعظم حکومت مجاهدین بود. خداوند آن دو فرمانده شهید و همه شهدای جهاد و مقاومت افغانستان را رحمت نماید.

2 ـ صلح با سید منصور ـ سال 1362:

سید منصور از فرماندهان برجسته حزب اسلامی (حکمتیار) در ولایت بغلان بود. پنجمین حمله ارتش شوروی به دره پنجشیر در سال1361 صورت گرفت و در همین سال نیروهای حزب اسلامی در اندراب، کوهستان و نجراب، راه اکمالاتی جبهه پنجشیر را مسدود ساختند. مجاهدین پنجشیر ناگزیر برای بازکردن راه اکمالاتی جبهه، در زمستان سال 1361 ولسوالی اندراب را تحت کنترول خود درآوردند و فرماندهان حزب من‌جمله سید منصور منطقه را ترک کردند.

آمرصاحب بعد از تسلط بر اندراب، در اولین اقدام با فرماندهان متواری حزب اسلامی در تماس شد و آنها را به صلح و عودت به اندراب دعوت نمود که یک تعداد آنها مانند سید منصور و انجینیر سلیم پذیرفتند و برگشتند، اما جمعه خان، قوماندان نظامی اندراب برنگشت تا آن که در ثور 1363 همراه با نیروهای شوروی و دولتی دو باره به اندراب برگشت.

سید منصور ویژگی‌های زیادی داشت، شاخص‌ترین آنها خصلت عیاری و جوانمردی بود. با توجه به این ویژگی، آمرصاحب خواست صلح با سید منصور را با تأمین روابط شخصی ایجاد نماید. زمینه‌های تأمین روابط ایجاد شد و سید منصور آمرصاحب را به خانه خود در شهر بنوی اندراب که از امنیت چندانی برخوردار نبود، دعوت کرد. همراهان آمرصاحب مخالف رفتن ایشان به خانه سید منصور بودند؛ زیرا اگرچه سید منصور به اندراب برگشته بود، اما با توجه به سوابق حزبی منصور و همچنان بیم از انتقام‌گیری به هیچ وجه قابل اعتماد نبود. اما این واهمه نمی‌توانست مانع رفتن آمرصاحب به خانه سید منصور شود؛ چون مسعود هدف بالاتری را دنبال می کرد که رسیدن به صلح با مخالفین بود و برای دست‌یابی بدان آماده بود تا حیات خود را نیز به خطر اندازد.

آمر صاحب با یک تعداد از مجاهدین معیتی خود ـ من‌جمله نویسنده ـ به خانه سید منصور رفت. در دور و بر محل مردمان عجیب و غریب با قیافه‌های خطرناکی به مشاهده می‌رسیدند. آمرصاحب علی‌رغم خطرات جدی، مذاکرات طولانی با سید منصور داشت و به هدف خود که ایجاد روابط دوستی و دست‌یابی به صلح بود، توفیق یافت و در نتیجه سید منصور از دوستان وفادار احمد شاه مسعود شد. اما مناسباتش با رهبری حزب با چالش مواجه گردید و بالآخره عرصه برای منصور در ولایت بغلان تنگ شد و مجبور گردید به پشاور برود و در آن‌جا متأسفانه در اثر یک حادثه ترافیکی در جاده شمشتو (کمپ حزب اسلامی) در سال 1365 به قتل رسید که برخی‌ها قتل موصوف را با روابط پرتنش سید منصور با رهبری حزب اسلامی مرتبط می‌دانند.

3 ـ صلح با عیسی‌خان ـ سال 1363:

از همان اوایل آغاز جهاد اکثریت مناطق دره غوربند قلمرو حزب اسلامی حکمتیار به حساب می‌آمد، اما منطقه «آشابه» که در مدخل دره غوربند موقعیت دارد، منطقه جمعیت اسلامی بود که بالطبع میان این دو تنظیم رقیب بارها جنگ و برخورد نظامی صورت می‌گرفت و تلفات زیادی به بار می‌آورد.

سال 1363 برای اهالی و مجاهدین پنجشیر از سخت‌ترین سال‌های دوران جهان شمرده می‌شود. در 29  ثور همین سال هفتمین حمله قشون اتحاد شوروی بر دره پنجشیر صورت گرفت و قبل از آن تقریباً نود و پنج فیصد اهالی پنجشیر روستاهای خود را از بیم شدت حملات و استعمال اسلحه خطرناک ترک کرده و به شهر کابل و مناطق همجوار پنجشیر در ولایات بغلان، تخار، پروان، کاپیسا و غیره مهاجر شدند و تعداد اندکی از مجاهدین به غرض مراقبت تحرکات قوای شوروی در منطقه باقی ماندند.

حملات تهاجمی قوای شوروی تا آخر ماه سنبله سال 1363 ادامه یافت و بعد از آن روس‌ها وضعیت تدافعی اتخاذ نمودند و در نتیجه فشار جنگ بر مجاهدین کاهش یافت، اما بدبختانه فصل سردی و زمستان زودتر از راه رسید، کوتل‌ها را برف گرفت و راه‌های اکمالاتی جبهه از همه سو مسدود گردید. با استفاده از کاهش جنگ در موسم زمستان، آمرصاحب خواست با فرماندهان حزب اسلامی غوربند که ادامه تشنج و برخورد برای همه اطراف پر هزینه بود، صلح کند که البته فرماندهان حزب اسلامی غوربند نیز ابراز آمادگی کرده بودند.

حزب اسلامی حکمتیار در غوربند سه فرمانده سرشناس داشت: استاد عیسی‌خان، آمر ولایتی پروان، سارنوال عبد الرؤوف قوماندان سرخ پارسا و سیف‌الرحمان قوماندان سیاه‌گرد و شینواری. دقیق به یادم نیست که در کدام تاریخ حرکت کردیم، اما این را به خاطر دارم که چلّه زمستان بود و برف کوه‌ها و دره‌ها را پوشانیده بود. آمرصاحب با جمعی از مجاهدین که نویسنده در آن زمان مسئول مخابره ایشان بود، از «درخینج» در قسمت علیا و سمت نشر دره پنجشیر، حرکت کردیم. قوای دولتی پایان‌تر از خینچ در منطقه پیشغور مستقر بود و عملیات‌های نامنظم گهگاهی رخ می‌داد و ما مجبور بودیم از کوتل «جوکار» به ولسوالی حصه دوم دره پنجشیر عبور کرده،  خط سیر بادقول، ملسپه، پارنده، کرواشی، چمالورده، تاواخ و شتل را پیش گرفتیم و بعد از چندین روز راه‌پیمایی در کوه‌ها  وکوتل‌های پربرف به دره سالنگ رسیدیم. آمرصاحب تلاش داشت که شوروی‌ها و رژیم کابل از آمدن ایشان به سالنگ اطلاع نیابد، اما دیری نگذشت که کاجی‌بی (استخبارات شوروی) و خاد از ورود آمرصاحب به سالنگ اطلاع یافت و یک روز بعد قریه «هنروه» را شدیداً بمباران نمود و در اثر آن یک تعداد مردم به شهادت رسیدند و خانه‌های زیادی ویران شد. به همین ترتیب تمام قریه‌هایی  که محل استقرار و یا گذرگاه آمرصاحب بود، مورد حملات هوایی قرار گرفت.

محل ملاقات با قوماندان‌های حزب اسلامی منطقه آشابه تعیین گردیده بود و برای رسیدن بدان باید شاهراه سالنگ را که همواره تانک‌ها و وسایط جنگی شوروی و دولت در آن تردد داشتند، عبور می‌کردیم که گذشتن از این شاهراه خیلی خطرناک بود.‌ شب‌هنگام از جاده سالنگ عبور کردیم و شب را در «گرگ‌دره» سپری نمودیم و فردای آن به منطقه «اورتی» رسیدیم و روز بعد هم از راه «شغال‌کنده» وارد آشابه شدیم. اگرچه فصل زمستان بود، اما آشابه نسبت به دره پنجشیر آب و هوای خوبی داشت و از آن حظ بردیم.

بعد از بحث و گفتگوی زیاد در مورد محل و زمان ملاقات، اولین قریه  منطقه آشابه به حیث محل ملاقات تعیین شد و از جمله فرماندهان حزب تنها عیسی‌خان و سیف‌الرحمان حاضر به مذاکره شدند که مذاکرات تا صبح ادامه یافت و دو طرف به موافقاتی دست یافتند، اما این دیدار برای عیسی‌خان وسیف‌الرحمان مصیبت‌بار شد؛ چون سارنوال رؤوف که رقیب منطقوی و درون‌تنظیمی عیسی‌خان و سیف‌الرحمان به حساب می‌آمد، مذاکره و ملاقات با احمد شاه مسعود را سازش خوانده و به بهانه آن علیه این دو نفر به جنگ پرداخت و بالآخره نیروهای عیسی‌خان و سیف‌الرحمان از دره غوربند رانده شدند و دیگر جایی برای این دو فرمانده در حزب اسلامی باقی نماند. بناءً ناگزیر شدند تا به اتحاد اسلامی استاد سیاف پناه ببرند.

آری، مصالحه و دیدار فرماندهان حزب اسلامی با احمد شاه مسعود خالی از ریسک نبوده، خطرآفرین بود. فرماندهانی که از این فرمول آگاه بوده و توان تحمل ریسک‌ها را نداشتند، سعی می‌کردند تا از مذاکره و ملاقات با احمد شاه مسعود طرفه بروند؛ زیرا پی‌آمد آن طاقت‌فرسا بود و قربانی می‌طلبید.

بعد از انجام ملاقات یک‌شبه با فرماندهان غوربند حزب اسلامی، از آشابه برگشتیم و تا که به دره پنجشیر رسیدیم، زمستان پایان یافته بود. بهار خاک و فضای دره را دگرگون ساخته بود، اما قرارگاه‌های جبهه پنجشیر روزگار بدی داشتند؛ زیرا کوتل‌ها و راه‌های اکمالاتی مسدود بودند و تمام مواد غذایی ذخیره‌شده در زمستان به مصرف رسیده بود و مجاهدین در غذای خود بیش‌تر به علف‌های کوهی تازه‌رسیده اتکا داشتند که این مورد داستان مستقلی دارد.

سفر زمستانی چندماهه، آنهم در فصل سرما از راه کوه‌های بلند و کوتل‌های پربرف از قسمت علیای پنجشیر تا به آشابه و عکس آن در مسیر دشوار و عبور شبانه از مقابل پسته‌های دشمن و جاده قیر سالنگ و خطر حملات هوایی روس‌ها و غیره، همه خطراتی بود که حیات مسعود را تهدید می‌کرد. به یاد دارم که در آن سال بیش از ده نفر از مجاهدین پنجشیر در اثر برف‌کوچ در همان مسیری که احمد شاه مسعود از خینچ به آشابه رفته بود، به شهادت رسیدند. همچنان عبور از سرک قیر سالنگ همیشه برای عابرین پرتلفات بود، خصوصاً این که دستگاه استخباراتی (K.G.B) و خاد (استخبارات رژیم نجیب) در منطقه خیلی قوی و پرنفوذ بودند.

آری، احمد شاه مسعود این همه خطرات جانی را به هدف دست‌یابی به صلح و قطع جنگ و خون‌ریزی می‌پذیرفت. اما این که حزب اسلامی با آن فرماندهان صلح‌جو چه معامله کرد، بحث دیگری است.

 

4 ـ صلح با سیدجمال ولید ـ سال 1366:

شورای نظار جمعیت اسلامی افغانستان در ماه قوس 1362 در منطقه «شرشر» ولسوالی اشکمش ولایت تخار در جریان یک اجلاس بزرگ به اشتراک فرماندهان جمعیت اسلامی و برخی احزاب دیگر، به وجود آمد و احمد شاه مسعود در رأس آن قرار گرفت. این در واقع مقدمه‌ای بود برای رهبری احمد شاه مسعود در تنظیم و سازماندهی جبهات ولایات شمالی و ولایات مرکزی کشور که آمرصاحب هم به محض کاهش شدت جنگ‌های روس‌ها در پنجشیر، قدم به قدم به تنظیم آن مناطق پرداخت و ولایت تخار را مقر کار خود قرار داد.

ولایت تخار یکی از ولایاتی بود که متأسفانه مرتباً برخوردهای تنظیمی، خصوصاً میان دو تنظیم قدرتمند حزب اسلامی و جمعیت اسلامی رخ می‌داد که دامنه آن تا دشت‌های کلفگان، قشلاق‌های رستاق و چاه‌آب، روستاهای ورسج و فرخار و دره‌های شیره و ماندره و خیلاب کشانده می‌شد. البته این بدان معنا نیست که این دو حزب کاری جز جنگ تنظیمی نداشتند، بلکه بیش‌ترین جنگ‌ها با قوای اتحاد شوروی و دولت کابل در این مناطق توسط مجاهدین این دو حزب صورت می‌گرفت که ما در این جا در صدد بررسی علل و عوامل جنگ‌ها و شناسایی طرف مقصر آن نیستیم.

فتح ولسوالی فرخار تحت رهبری آمرصاحب در ماه اسد 1365 فاتحه خوبی برای آغاز کار تنظیمی و عملیات‌های جنگی شورای نظار در ولایت تخار بود که آمرصاحب بعد از فتح فرخار بلا فاصله ولسوالی فرخار ورسج را تنظیم کرد و در سال بعدی سه عملیات مهم دیگر را در گارنیزیون کلفگان ولایت تخار، فرقه نهرین ولایت بغلان و گارنیزیون کران و منجان ولایت بدخشان به راه انداخت که همه موفقانه بود. بدین ترتیب جای قدم ایشان در این مناطق و نفوذ آن بر فرماندهان و مردم بیش از پیش تقویه و تحکیم یافت.

اگرچه شهر تالقان، مرکز ولایت تخار در دست رژیم کابل بود، اما مناطق وسیعی از اطراف آن در دست گروپ‌های مجاهدین تنظیم‌های مختلف قرار داشت که مانند سایر مناطق ولایت تخار گاه و ناگاه با هم درگیری داشتند. در سال 1367 اختلافات میان فرماندهان دو تنظیم یادشده در شهر تالقان شدت یافت، ترتیبات و آمادگی لازم از طرف فرماندهان جمعیت اسلامی به غرض حمله بر نیروهای حزب اسلامی در تالقان که در رأس آن سیدجمال ولید قرار داشت، اتخاذ شد. آمادگی عملیات صد در صد اتخاذ شد و امیدواری برای اجرای موفقانه آن همچنان فوق العاده بود. بنا برآن فرماندهان جمعیت آمرصاحب را تحت فشار قرار می‌دادند تا اجرای آن را دستور دهد، ولی آمرصاحب در جستجوی چیز دیگری غیر از جنگ بود. سیدجمال ولید هم از تصمیم فرماندهان جمعیت بی‌اطلاع نبود.

در این میان یک تعداد از مجاهدین عرب که در جبهات هر دو طرف حضور داشتند، برای جلوگیری از این عملیات، طرح مذاکره و ملاقات میان آمرصاحب و سید جمال را پیشکش کردند که آمرصاحب بدان موافقت کردند. افراد عربی که این ملاقات را سازماندهی وامنیت آن را تضمین می‌کردند، اکثراً طرفدار حزب اسلامی بودند، از جمله دو نفر الجزایری به نام‌های مرزوق و قاری سعید؛ به یادم هست که از افراطیون و از طرفداران سرسخت حکمتیار بودند. البته تضمینی وجود نداشت که این ملاقات طراحی یک توطیه برای ترور احمد شاه مسعود نباشد، خصوصاً محل ملاقات روستایی به نام «دهک» در قسمت سفلای دره فرخار تعیین شده بود که کوه‌های عقبی آن در دست افراد حزب اسلامی قرار داشت و امنیت محل هم توسط همین عرب‌ها گرفته می‌شد که از هر دو طرف خواسته بودند تا افراد امنیتی خود را دور از محل ملاقات جابه‌جا نموده و خود شان بدون سلاح داخل اتاق ملاقات شوند که این شرایط را آمرصاحب مو به مو رعایت کرد.

آمرصاحب افراد امنیتی خود را در قریه دورتر از قریه دهک به جا گذاشت و خود با چند نفر، من جمله سید یحیی شهید، صالح محمد ریگستانی، مولوی سید اسحاق فرخاری، ولسوال (عبد الرؤوف) و یکی دو نفر دیگر از اهالی منطقه به ملاقات سید جمال رفت. در جریان ملاقات یکی از همراهان سید جمال در مقابل آمرصاحب گستاخی می‌کرد و او با کمال ادب و حوصله‌مندی به حرف‌هایش پاسخ می‌گفت. به هر حال، گفتگوها با همه ناملایمت‌هایی که داشت به پایان رسید و دو جانب به یک سلسله توافقات دست یافتند که مهم‌ترین آن جلوگیری از راه‌اندازی عملیات تالقان بود که این کار برای آمرصاحب که اصولاً تحت فشار شدید فرماندهان تالقان برای آغاز عملیات قرار داشت، خیلی دشوار بود. احمد شاه مسعود دستور داد تا عملیات معطل شود و فرماندهان را به فرخار فراخواند. توقف عملیات برای کسانی که مدت‌ها برای انجام آن زحمت زیاد کشیده بودند و آمادگی داشتند، خیلی سخت تمام شد؛ زیرا فرصت درهم‌کوبیدن حریفان از دست می‌رفت. از این‌رو برخی‌ها قهر کردند و آماده نشدند به فرخار بیایند.

این داستان جلوه دیگری از شخصیت احمد شاه مسعود بود که برای دست‌یابی به صلح و جلوگیری از جنگ و خون‌ریزی، حاضر شد جان خود را به خطر اندازد و به جایی برود که محل برگزاری ملاقات و افراد امنیتی آن قطعاً مورد اعتماد نبودند، اما برای مسعود صلح هدفی بزرگ‌تر از زندگی‌اش بود.

لازم به یادآوری است سیدجمال ولید کسی بود که در اواخر سرطان سال 1368 تعهد خود با قوماندانان جمعیت اسلامی در ولایت تخار را نقض کرده و 12 نفر از آنها را در تنگی فرخار اسیر نمود و سپس با  بی‌رحمی کشت و بالآخره خودش دستگیر گردید و بعد از محاکمه در ماه عقرب همان سال به دار آویخته شد.

 

5 ـ مذاکرات با شورای علمای افغانستان در دفتر مرکزی حرکت انقلاب اسلامی ـ سال 1371:

پیروزی جهاد و سقوط رژیم کمونیستی کابل در سال 1371 از آرمان‌هایی بود که سال‌ها مجاهدین و مردم افغانستان انتظار آن را می‌کشیدند، اما این رویداد مهم تاریخی متأسفانه در کابل انارشیزم، جنگ و ویرانی به دنبال داشت، چون هنوز مجاهدین از نظر سیاسی و کادری به پختگی لازم نرسیده بودند و عملاً برای تشکیل یک حکومت حسابی و مسئول در سراسر کشور آمادگی نداشتند که البته عوامل داخلی و خارجی متعدد داشت، من‌جمله بسیاری از تنظیم‌ها برای مرحله بعد از پیروزی جهاد آجنداهای خاص خود را پیگیری می‌کردند و حاضر نبودند در هماهنگی با دیگر تنظیم‌ها عمل نمایند. هر تنظیم و هر قوماندانی که به یکی از تأسیسات و ادارات دولتی دست می‌یافت، خود را مالک بلامنازع آن می‌دانست و آماده نبود محل تحت کنترول خود را به دولت بسپارد و حتی به خاطر حفظ آن می‌جنگید که همه اینها در مجموع برای کلیت نظام و دولت افغانستان، فاجعه‌بار بود.

در کشاکش این دوره که در شهر کابل در چند محور جنگ وجود داشت و بیش‌ترین تلاش برای تضعیف حکومت مرکزی صورت می‌گرفت، احمد شاه مسعود وزیر دفاع دولت اسلامی بود و علاوه بر پست وزارت دفاع، مسئولیت‌های تنظیمی ومصروفیت‌های سیاسی دیگری نیز داشت.

تعمیر کمیته مرکزی حزب وطن که در نزدیکی تعمیر وزارت دفاع موقعیت داشت، تحت کنترول حرکت انقلاب اسلامی (مولوی محمد نبی) و دفتر مرکزی آن حزب بود. اعضای شورای علمای افغانستان که اکثریت آن از هواداران این تنظیم بودند، بیش‌تر در همین محل اجتماع می‌کردند. حرکت انقلاب اسلامی اگرچه از تنظیم‌های همسوی دولت به حساب می‌آمد، ولی فرماندهان آن موضع‌گیری مستقل خود را داشتند. مولوی ذاکری، رئیس شورای علما که نسبت به احمد شاه مسعود نظر خوبی نداشت، از آمرصاحب دعوت به عمل آورد تا غرض مذاکره به دفتر حرکت اسلامی بیاید. آمرصاحب دعوت را پذیرفت، اما اشکال این جا بود که باید به جایی برود که امنیت آن در دست دیگران است و تضمینی وجود ندارد که این دسته‌های بزرگ مسلح غیرمسئول که همه جا وجود داشتند، سوء قصدی نسبت به احمد شاه مسعود ننمایند.

آمرصاحب فقط با چند نفر محافظ مسلح به دفتر حرکت انقلاب (کمیته مرکزی حزب وطن) رفتند، در محیط و دور و بر آن جا مردان مسلحی را دیدیم که مشکل بود بر آنها اعتماد کرد و هیچ اطمینان امنیتی وجود نداشت. اعضای شورای علما صحبت‌های خود را آغاز کردند که بسیاری آنها غیر واقع‌بینانه بود، به خصوص حرف‌های مولوی ذاکری که شنیدن و تحمل آن دشوار بود، ولی آمرصاحب همه صحبت‌ها و خواسته‌ها را با حوصله‌مندی شنید و وعده سپرد که جهت رسیدن به صلح و قطع جنگ آماده هر نوع همکاری می‌باشد که البته او در وعده‌هایش صادق بود، اما اخلال‌گران موقع ندادند تا نتایج این صحبت‌ها و مذاکرات به کرسی بنشیند.

قابل تذکر است، من (نویسنده) در آن زمان محصل صنف دوم فاکولته اصول دین دانشگاه اسلامی بین‌المللی اسلام‌آباد بودم و بیست روز بعد از پیروزی مجاهدین، در رخصتی‌های تابستانی به کابل آمدم. در کابل به اساس آشنایی و همسنگری قبلی با آمرصاحب، تمام رخصتی‌ام با ایشان سپری شد که با وجود تلخی‌های زیاد، خاطرات خوب و ماندگاری نیز از مصاحبت با آمرصاحب دارم.

6 ـ آتش‌بس حزب وحدت و حزب اتحاد اسلامی ـ سال 1371:

چنانکه قبلاً گفته شد، فتح شهر کابل توسط مجاهدین در سال 1371 متأسفانه انارشیزم و جنگ به دنبال داشت؛  تنظیم‌ها اکثراً در صدد محکم‌کردن جای پای خود در پایتخت، جلب و جذب افراد که متأسفانه در میان آنها عناصر اوباش، جنایتکار و بی‌بندوبار زیادی وجود داشت، تصاحب امکانات و تأسیسات دولتی بودند. غرب شهر کابل منطقه‌ای بود از نظر دموگرافی اکثراً تحت سیطره حزب وحدت اسلامی (عبد العلی مزاری) و از ناحیه جابه‌جایی نیروی نظامی، حزب اتحاد اسلامی (استاد سیاف) قدرتمند بود که این دو حزب با توجه به مبانی فکری وگرایش‌های سیاسی، همچنان هوس اقتداریابی وتلاش برای کنترول بیش‌تر منطقه با هم در مخالفت قرار داشتند. این اختلاف نظر میان آن دو حزب بالآخره به برخوردهای نظامی و استعمال سلاح‌های ثقیله علیه یک‌دیگر انجامید.

ماه جوزا و یا سرطان 1371 بود که جنگ شدید و گسترده‌ای میان این دو حزب و نیروهای همسوی آنها در سراسر غرب کابل آغاز شد و به زودی دشت برچی، کوته‌ سنگی، کارته سخی، دهبوری، قلعه شاده، کارته سه، کارته چهار، پل سوخته، پل سرخ و غیره را فرا گرفت.

این اولین جنگ گسترده میان گروه‌های مجاهدین بعد از جنگ میان حزب اسلامی و دولت موقت به زعامت صبغت‌الله مجددی در نخستین روزهای فتح شهر کابل بود.  در این جنگ اتحاد اسلامی از نظر نیروی جنگی، قدرت آتش و تجهیزات نسبت به حزب وحدت برتری داشت و حزب وحدت را شدیداً تحت فشار قرار داده بود و امکان آن می‌رفت که گلیم حزب وحدت در غرب کابل جمع شود. مسعود باورمند به حفظ تنوع قومی در پایتخت افغانستان بود و می‌گفت نباید این موزائیک زیبای شهر کابل از بین برود. وی با درک خطورت پی‌آمدهای این گونه جنگ‌ها تصمیم گرفت برای مهارکردن و توقف آن تلاش کند. تلاش‌ها برای صلح از فاصله دور موثر واقع نشد، این جا بود که آمرصاحب خواست با مداخله شخصی و حضور در صحنه جنگ، شعله این جنگ را خاموش سازد.

احمد شاه مسعود عصر روزی که میان این دو حزب جنگ سختی در گرفته بود، به منطقه دهبوری و قلعه شاده رفت. جنگ بالآخره با تلاش و میانجی‌گری آمرصاحب متوقف شد که این کار در آن مرحله، در واقع طوق نجاتی بود که حزب وحدت را از خطر نابودی نجات داد. به قول آمرصاحب اگر مداخله نمی‌کردیم، گلیم حزب وحدت در غرب کابل جمع شده بود.

رفتن احمد شاه مسعود، وزیر دفاع دولت اسلامی به منطقه دهبوری و قلعه شاده که به میدان جنگ دو حزب اتحاد و وحدت تبدیل شده بود و همچنان میانجی‌گری میان گروه‌هایی که در آن شرایط جنگی که بحران بی‌اعتمادی در همه جا و میان همه کس حاکم بود، نشانه آشکاری از علاقه‌مندی زایدالوصف احمد شاه مسعود نسبت به حفظ استقرار و تأمین صلح و ثبات در کشور و ایجاد آشتی میان گروه‌های متخاصم نشان می‌دهد که حاضر بود این هدف را به قیمت به‌خطرانداختن جان خود به دست آورد.

7 ـ صلح با گلبدین حکمتیار ـ سال 1371.

چنانچه همه می‌دانیم، بعد از آن که حکومت داکتر نجیب در  ماه حمل 1371 اعلان نمود که آماده است حکومت را به مجاهدین تحت رهبری احمد شاه مسعود تسلیم دهد، رهبران مجاهدین در پاکستان حکومت موقت تشکیل دادند. آقای حکمتیار اگرچه در حکومت موقت به حیث صدراعظم تعیین شده بود، اما در رابطه به کابل پلان و برنامه خاص خود را داشت. بنا برآن فیصله شورای رهبران جهادی را نپذیرفت و به لوگر آمد. التماس‌های دانشمندان جهان اسلام و تقاضاهای رهبران جهاد را نادیده گرفت و جنگ علیه حکومت نوپای مجاهدین تحت رهبری صبغت‌الله مجددی را آغاز کرد. آقای حکمتیار با این کار خود این دستاورد بزرگ و پیروزی مجاهدین را که بعد از چهارده سال جهاد، شهادت بیش از یک ونیم ملیون نفر، معلولیت و مهاجرت ملیون‌ها افغان و ویرانی بخش بزرگ کشور  به دست آمده بود، در برابر چشم جهانیان، برباد داد و بنیاد شوم جنگ به خاطر قدرت را در افغانستان پایه‌ریزی کرد. در این جنگ آقای حکمتیار شکست خورد و نیروهایش بیرون از حومه‌های شهر کابل رانده شدند. دو تن از طرفداران پرنفوذ مجاهدین، جنرال حمیدگل، رئیس سابق استخبارات نظامی پاکستان (آی‌اس‌آی) و شهزاده نایف، یکی از شهزاده‌های خانواده سلطنتی عربستان سعودی که با هردو جانب روابط خوبی داشتد، در کابل بسر می‌بردند. این دو برای آشتی‌دادن آقای حکمتیار که در آن زمان تهدید بزرگی در برابر حکومت متزلزل و نوپای مجاهدین به حساب می‌آمد، با احمد شاه مسعود پادرمیانی کردند. آمرصاحب همانند همیشه از پیشنهاد و مفکوره صلح استقبال کرد و بالآخره موافقت شد تا این دیدار در منطقه بگرامی صورت گیرد.

منطقه بگرامی اگرچه در حومه شهر کابل موقعیت دارد، اما گروپ‌های مجاهدین مستقر در آن، رابطه اورگانیک و وفاداری با حکومت نداشتند و در واقع از هم‌پیمانان حزب اسلامی شمرده می‌شدند. رفتن آمرصاحب به این منطقه خیلی خطرناک بود، از این‌رو بسیاری نگرانی داشتند و مخالف رفتن آمرصاحب به آنجا بودند. به هر حال، احمد شاه مسعود به هدف دست‌یابی به صلح و قطع جنگ به بگرامی رفت و با آقای حکمتیار دیدار و مذاکره نمود و به موافقت‌هایی دست یافتند که متأسفانه با راه‌اندازی حمله ماه اسد 1371 نیروهای حزب بر شهر کابل، نقض شد و جنگ سال‌های دیگر ادامه یافت.

8 ـ دومین تلاش برای برقراری آتش‌بس میان حزب وحدت و اتحاد اسلامی ـ سال 1371:

همان‌گونه که قبلاً یادآوری شد، حزب وحدت و اتحاد اسلامی در غرب کابل با هم درگیری داشتند. درگیری‌ها با گذشت هر روز گسترش بیش‌تر می‌یافت و هر جانب برای خود طرفدارانی از تنظیم‌ها و گروه‌های مسلح دیگر پیدا کرده و روند جنگ پیچیده‌تر می‌شد. در جریان درگیری‌های شهر کابل، یک دسته متشکل از شخصیت‌های رده دوم و سوم تنظیم‌های جهادی ایجاد شده بود که در رأس آن آمرصاحب قرار داشت. اینها وظیفه داشتند تا مشکلات ذات‌البینی تنظیم‌ها را که نماینده هر کدام آنها عضو این شورا بود، حل و فصل نماید.

اواخر تابستان 1371 بار دیگر جنگ شدیدی میان این دو حزب آغاز شد. این بار جنگ بیش‌تر در محور حوزه پنجم (خوشحال‌خان، سیلو و افشار …) تمرکز یافته بود. نیروهای اتحاد اسلامی در مرکز حوزه پنجم مستقر بودند و حزب وحدت در مقر دانشگاه علوم اجتماعی. در این جنگ برخلاف جنگ اول، حزب وحدت با استقرار تانک‌ها و اسلحه ثقیله در مرتفعات عقب علوم اجتماعی (موضع زیارت) و همچنان داشتن توان و سازماندهی بهتر جنگی، در موقعیت جنگی بهتری قرار داشت. توصیه‌ها سودی نداشت، هر جانب خود را بی‌گناه و طرف مقابل را مقصر قلمداد می‌کرد. اعضای مجمع به رهبری آمرصاحب تصمیم گرفتند که به منطقة نزدیک به ساحه جنگ بروند. انجینیر احمد شاه احمدزی، معاون اتحاد اسلامی، سید نور الله عماد، معاون جمعیت اسلامی، سید حسین انوری، قوماندان معروف حرکت اسلامی، مصطفی کاظمی از شخصیت‌های عمده حزب وحدت، خالد فاروقی از فرماندهان حزب اسلامی، محمد یونس قانونی، قره‌بیگ خان از اعضای برجسته جمعیت و یک تعداد از فرماندهان تنظیم‌های دیگر با آمرصاحب ابتدا به هوتل کانتیننتال کابل رفتند. صحبت‌ها برای توقف جنگ فایده نداشت، سپس تصمیم گرفتند خود را بیش‌تر به ساحه نزدیک کنند. به این منظور به دانشگاه پولی‌تخنیک که قرارگاه قوای مشترک تنظیم‌های جهادی بود، رفتند. این قرارگاه که محل استقرار نیروهای مشترک جهادی تعیین شده بود، با شروع جنگ‌ها در دور و بر آن فقط نیروهای شورای نظار جمعیت و حرکت اسلامی آیت‌الله محسنی باقی مانده و بقیه همه فرار کرده بودند. نیروهای آقای محسنی نیز بعد از این که پولی‌تخنیک در این درگیری هدف قرار گرفت، آنجا را ترک کردند. اعضای شورا ساعت‌ها در پولی‌تخنیک تلاش کردند تا جنگ را خاموش کنند و با رهبران این دو حزب تماس گرفتند. استاد سیاف در پغمان بود و عذر آورد که آمده نمی‌تواند، اما آقای مزاری که در علوم اجتماعی قرارگاه داشت، حاضر نشد با اعضای شورا دیدار کند. پولی‌تخنیک نیز از جانب طرف‌های درگیر هدف قرار گرفت و چند نفر زخمی شدند. در آن جا نیز تلاش‌ها برای مهار جنگ ناموفق بود، بنا برآن فیصله شد به مرکز حوزه پنجم که محل استقرار نیروهای ضابط نعیم مربوط استاد سیاف بود، بروند.

با کاروان بزرگی بدان سو حرکت کردند. وقتی کاروان از رو به روی سیلو به طرف مرکز حوزه دور زد، دنباله کاروان از طرف نیروهای حزب وحدت مستقر در کوته سنگی، هدف شلیک راکت و پیکه قرار گرفت که به موتر آقای فاروقی اصابت کرد، ولی تلفات نداشت. اندکی پیش‌تر کاروان که در پیشاپیش آن آمرصاحب قرار داشت، از طرف نیروهای اتحاد که بالای بام‌های دوکان‌ها و خانه‌ها موضع گرفته بودند، توقف داده شد. موقعیت بسیار بد و لحظه دشواری بود. اگر آنها کاروان را هدف قرار می دادند، حتماً فاجعه به‌بار می‌آورد. بالآخره بعد از گفتگوی زیاد، کاروان اجازه یافت تا به مرکز حوزه پنجم برود. در چهار طرف حوزه اسلحه ثقیله و تانک‌ها جابه‌جا بود. هیئت صلح در حوزه نیز نهایت تلاش کرد که جنگ متوقف شود، ولی اطراف درگیری که هر کدام خود را پیروز میدان می‌دانستند، به حرف‌ها و خواهش‌ها توجه نمی‌کردند. سلاح‌های مستقر در حوزه پنجم مرتب به مواضع حزب وحدت در علوم اجتماعی و موضع زیارت شلیک می‌کردند و در مقابل، حزب وحدت نیز توسط تانک‌هایی که در مرتفعات و موضع زیارت بالا کرده بودند و همچنان با آتش توپ و هاوان، دور و بر محلی را که اعضای هیئت صلح در آن قرار داشتند، هدف قرار می‌داد.

هر لحظه احتمال آن وجود داشت که محل استقرار هیئت مورد اصابت گلوله تانک، راکت و خمپاره قرار گیرد. آمرصاحب توجه چندانی به خطرات ناشی از گلوله‌باران نداشت، اما بعضی از اعضای هیئت علاقه‌مند به‌مخاطره‌انداختن جان خود به خاطر توقف جنگ نبودند، به قانونی صاحب سرگوشی می‌کردند تا آمرصاحب را قناعت دهد که از این جا برویم. دلیل شان این که بودن در این جا هیچ فایده‌ای ندارد. بعد از شدت‌گرفتن انداخت‌های اسلحه در نزدیکی مرکز حوزه، آمرصاحب متوجه دلهره همراهان خود و بیهودگی مکث در این محل شدند و تصمیم گرفتند به تعمیر سیلوی مرکزی بروند تا از آن جا به تلاش‌های خود برای توقف جنگ ادامه دهند. آمرصاحب نویسنده این سطور را به خاطر جابه‌جاکردن مجاهدین در موضع‌های اسلحه ثقیله ضابط نعیم توظیف کرد و خود منطقه را ترک نمود. بعد از برآمدن آمرصاحب از ساحه، جنگ شدت بیش‌تر یافت و مناطقی که ما بودیم شدیداً هدف انداخت سلاح‌های ثقیله حزب وحدت قرار گرفت. مجاهدینی که قرار بود وظایف محوله را انجام دهند، در بحبوحه این سردرگمی‌های جنگ پراگنده شدند و بعد از مدتی من نیز منطقه را ترک کردم. اما آمرصاحب با افراد معیتی‌اش تا نیمه‌های شب در سیلو باقی ماند، ولی آتش جنگ خاموش نشد و تلاش‌ها بی‌ثمر بود؛ زیرا گروه‌های درگیر فقط از دستور رهبران و قوماندان‌های خود اطاعت می‌کردند و بس.

بلی، صحنه‌های خطرناک و لحظات دشواری بود، حد اقل در چند محل هدف شلیک مستقیم نیروهای دوطرف جنگ قرار گرفتیم که الحمد لله همه به خیر گذشت.

9 ـ مذاکرات صلح با حرکت طالبان در ولایت میدان ـ سال 1374:

ظهور طالبان در سپتامبر 1994م در قندهار با شعار تطبیق شریعت، تأمین امنیت، گشودن راه‌ها و خلع سلاح افراد و گروه‌های مخل امنیت و آنهم در شرایطی که وضعیت امنیتی تقریباً در تمام افغانستان متشنج بود، در مجموع با استقبال گرم مردم مواجه شد و حکومت مرکزی به رهبری استاد ربانی هم از اهداف آنها استقبال کرد و قوماندانان جهادی مربوط به حکومت در حوزه جنوب غرب، به خصوص ملا نقیب‌الله قوماندان قول اردوی قندهار، آمر عبد الواحد باغران والی هلمند و قاری بابا والی غزنی با آنها همکاری کردند تا این که بی‌درد سر به میدان‌شهر در همسایگی کابل رسیدند. این خوش‌بینی همچنان شامل حال کسانی می‌شد که از جنگ‌های داخلی به ستوه آمده و تشنه صلح بودند. بنا برآن از هر جریان و حرکتی که انتظار می‌رفت پدیده شوم خانه‌جنگی را پایان ببخشد، استقبال می‌کردند.

احمد شاه مسعود که جنگ‌های داخلی او را خسته ساخته بود، به هر روزنه‌ای که نور صلح و قطع جنگ از آن می‌تابید، امید می‌بست که البته حرکت طالبان ـ چنان که گفته شد ـ در آغاز کار یکی از روزنه‌های تأمین امنیت و استقرار صلح در کشور بود و شهید احمد شاه مسعود با تحمل خطرات جانی به استقبال آنها رفت.

من اینک داستان مذاکرات صلح احمد شاه مسعود با رهبران طالبان را از زبان قوماندان مسلم (از همکاران سابقه‌دار احمد شاه مسعود) که شاهد و حاضر صحنه بود، نقل می‌کنم.

به گفته آقای مسلم، طالبان همین که به میدان‌شهر رسیدند، به شمس الرحمان خان، یکی از قوماندانان جمعیت در ولایت بغلان که از همکاران احمدشاه مسعود وطرفدار اتحاد وی با طالبان بود، پیام فرستادند و در پیام خود از آمرصاحب دعوت کردند تا به غرض مذاکره با آنها به میدان‌شهر بیاید. احمد شاه مسعود آقای مسلم را موظف می‌سازد تا وضعیت امنیتی محل ملاقات در میدان‌شهر را که در عمق چهار کیلومتری اراضی تحت کنترول طالبان انتخاب شده بود، مورد ارزیابی قرار دهد. قوماندان مسلم بعد از مطالعه اراضی به این نتیجه می‌رسد که اگر از طرف دشمن توطیه‌ای در میان باشد، راه نجات وجود ندارد. قوماندان مسلم این موضوع را به شمس‌الرحمان خان بیان می‌کند، وی در جواب می‌گوید: در مورد طالبان فکر غلط نکنید، آنها مسلمان‌های واقعی هستند، تو طرفدار وحدت مسلمانان نیستی! قوماندان مسلم در دیداری که با آمرصاحب شهید در خط مقدم جبهه جنگ در پغمان دارد، وضعیت امنیتی خطرناک محل ملاقات با طالبان را بیان می‌کند که بار دیگر شمس‌الرحمان خان و امام مسجد وزیر اکبر خان روی مسلمان‌بودن طالبان تأکید و اصرار ورزیده و خطاب به آمرصاحب می‌گویند: طالبان به شما احترام دارند، هیچ تشویش نکنید، آنها منتظر شما هستند.

آمرصاحب قوماندان مسلم را گوشه کرده می‌گوید: تفنگچه داری؟ مسلم: بلی، هشت مرمی دارد.  جاغور (شاژور) دیگر نداری؟ مسلم: نه! قوماندان مسلم از آمرصاحب خواهش می‌کند که فریب آنها را نخورد و اگر تصمیم دارد که حتماً باید برود، بگذارد تا قوماندان بصیر خان سالنگی با قطعه و وسایط زرهی خود امنیت محل را بگیرد. قوماندان مسلم می‌افزاید: آمرصاحب گپ‌هایم را شنید، ولی باور نکرد و با لحن جدی گفت: شما هم با من نیایید، من تنها می‌روم. سپس به سرعت با شمس‌الرحمان خان، مولوی مسجد وزیر اکبرخان، داکتر عبدالله و یک محافظ سوار موتر شده به طرف میدان‌شهر حرکت می‌کند. قوماندان مسلم نیز ناگزیر با دو محافظ دیگر به تعقیب آنها حرکت می‌نماید.

به قول آقای مسلم، مسیر راه شدیداً از طرف طالبان امنیت گرفته شده بود و در هر پنج‌صد متری افراد مسلح طالبان با راکت‌انداز و پیکا مستقر بودند. آمرصاحب بالآخره به محل ملاقات که یک اتاق بغل تپه خاکی انتخاب شده بود، می‌رسد. این محل در اصل پسته امنیتی طالبان و قرارگاه رهبری آنها بود که بام اتاق با لحاف‌های کهنه فرش شده بود و تمام رهبران طالبان ـ به استثنای ملاعمر ـ بالای آن  نشسته بودند. بعد از ظهر است و مذاکرات سه ساعت ادامه می‌یابد. از جمله تقاضاهای عمده طالبان خلع سلاح دولت بود که طبعاً از طرف آمرصاحب شهید رد شد و در نهایت توافق به عمل آمد تا مذاکرات ادامه یاید و به این خاطر ملا محمد ربانی و رئیس عبدالواحد باغران به ریاست جمهوری جهت مذاکره با استاد ربانی دعوت شدند و روز بعد ملاقات صورت گرفت.

در جریان مذاکرات، احمد شاه مسعود متوجه خواست‌های غیر واقع‌بینانه طالبان و ندانم‌کاری‌های آنان می‌شود و بیش از پیش خطرناک‌بودن محل ملاقات و افراد پیرامون خود را احساس می‌کند. بنا برآن صحبت‌ها را با وعده ملاقات دیگر خاتمه می‌بخشد و به کابل برمی‌گردد.

قوماندان مسلم می‌افزاید: آمرصاحب بعد از این که به مهمان‌خانه وزیر اکبر خان برگشت، راجع به مذاکرات گفت: ما و طالبان به خاطر آوردن صلح و ثبات در کشور نظرات مشترکی داشتیم و همچنان در تطبیق شریعت و خلع سلاح گروه‌های مختلف و پاک‌سازی دولت از عناصر بدنام،‌ همنظر بودیم. به قرار گفته آقای مسلم حیات، شبکه‌های کشفی دولت، گفتگوهای پاکستانی‌ها با طالبان در میدان‌شهر را ثبت کرده بودند که در آن پاکستانی‌ها از طالبان می‌خواهند تا مسعود را توقیف کنند، اما ملا ربانی با این خواست آنها مخالفت کرده می‌گوید: مسعود با ما همکاری دارد و ضرورت به این کار نیست و کدام مشکلی وجود ندارد. همچنان بسیاری عناصر طالبان مسعود را نمی‌شناختند و باور نمی‌کردند که وی به این سادگی به میدان‌شهر و در عمق اراضی دشمن بیاید و در تیررس آنها قرار گیرد. گفته می‌شود هنگامی که آمرصاحب برگشت و طالبان از آمدن و برگشت احمد شاه مسعود خبر می‌شوند، افسوس می‌خورند که چرا گذاشتند که شکار گران‌بها از دست شان برود.

قابل یادآوری است که طالبان در آغاز حرکت خود چنین وانمود می‌کردند که گویا قصد حکومت‌کردن را ندارند و ادعا می‌نمودند که وظیفه آنها صرفاً بازکردن و تأمین امنیت راه‌ها، خلع سلاح گروه‌ها و افراد مسلح غیرمسئول و مخل امنیت است. اما با رسیدن به میدان‌شهر در همسایگی پایتخت، لحن و محتوای پیام و برنامه شان تغییر کرد و خواهان تحویل‌گیری قدرت و خلع سلاح دولت شدند که اختلاف شان با حکومت مرکزی از همین جا شروع می‌شود.

10 ـ بازهم صلح با حکومت طالبان ـ 1376:

بعد از اشغال کابل توسط طالبان در 25 میزان 1375، حکومت استاد ربانی و نیروهای آن به طرف شمال افغانستان عقب نشینی کردند. جنگ میان دو طرف بارها جذر و مد داشت و در یک مرحله نیروهای تحت فرمان احمد شاه مسعود به نزدیکی کوتل خیرخانه رسیدند و اخیراً در قسمت پل صوفیان حسین‌خیل مرز جبهه جنگ دو طرف تعیین شد. آمرصاحب عادتاً در عین زمان که به طرح و رهبری عملیات جنگی می‌پرداخت، از جستجوی حل صلح‌آمیز قضایا نیز غافل نمی‌بود. در واقع می‌توان گفت که وی اگر در یک دست سلاح، مظهر قدرت و اراده را حمل می‌کرد، دست دیگر خود را برای مصالحه و آشتی به سوی دشمنان خود دراز می‌کرد (والصلح خیر) که جنگ با طالبان از آن مستثنی نبود.

حرکت طالبان عموماً به زورگویی و سخت‌گیری معروف است، اما در میان آنها شخصیت‌هایی بودند که قضایای مهم کشور را با عقلانیت و به‌دور از احساسات خشک و قشری‌گرایی، مورد بحث و بررسی قرار می‌دادند که در میان آنها همچو افراد انگشت‌شمار بودند. از جمله این دسته شخصیت‌های طالبان ملا محمد ربانی، معاون ملا محمد عمر بود که در زمان کوتاه حکومت‌داری خود به حیث صدراعظم حکومت طالبان، سمعت خوبی از خود به‌جا گذاشت. ملا محمد ربانی از عواقب سیاست‌های تندروانه رهبری طالبان و اقدامات سخت‌گیرانه عناصر طالبان آگاه بود و می‌دانست که ادامه جنگ راه حل نیست و پایان هر جنگ متارکه و صلح است، چه بهتر که این صلح با کم‌ترین تلفات و خسارات جانی ومالی به دست آید.

تماس‌های احمد شاه مسعود که در دره پنجشیر مرکز داشت، توسط ملا  خاکسار با ملا محمد ربانی تأمین شد که متأسفانه این ارتباطات و تماس‌ها از آغاز با دقت تمام تحت نظر و مراقبت استخبارات پاکستان قرار داشت که آمرصاحب و ملا ربانی از آن آگاه نبودند و شبی که قرار بود این دو نفر در منطقه «زمه» کوهدامن غرض حل منازعه افغانستان با هم دیدار و مذاکره نمایند، از طرف آی‌اس‌آی سبوتاژ شد و بعد از آن ملا ربانی بیمار  گردید و به خارج کشور فرستاده شد که بعد از مدت کوتاهی در پاکستان وفات نمود.

11 ـ نقش احمد شاه مسعود در استقرار صلح تاجکستان:

یکی از دستاوردهای مهم احمد شاه مسعود در تأمین صلح، نقش فعال وتعیین‌کننده او در راه‌اندازی روند صلح تاجکستان است. احمد شاه مسعود که تلخی‌های جنگ و پی‌آمدهای ناگوار آن را در کشور خود تجربه کرده بود، بهتر از دیگران به اهمیت صلح و آشتی میان طرف‌های درگیر و استفاده از فرصت‌ها برای استقرار صلح پی می‌برد. البته این هدفی بود که متأسفانه مسعود با همه فداکاری‌ها و جانبازی‌ها موفق به تأمین آن در کشور خود نشد، اما دوست داشت و تلاش می‌کرد که این هدف در کشور همسایه تاجکستان به دست آيد تا مردم آن کشور از جهنم جنگ نجات یابند. این جا بود که مسعود با  طرف‌های نزاع ـ خصوصاً امام علی رحمان، رییس جمهور و سید عبد الله نوری، رهبر حزب اسلامی آن کشور ـ مکرراً دیدار و صحبت نمود و آنها را متوجه عواقب ناگوار جنگ ساخت. خوشبختانه برادران تاجک ما توانستند تا با استفاده از تجربه جنگ در افغانستان و گوش‌فرادادن به نصایح دلسوزانه استاد ربانی شهید و آمرصاحب شهید، روند برادرکشی و تخریب کشور را توقف دهند و به صلح سراسری و دوامدار در کشور شان دست یابند.

بعد از فروپاشی اتحاد شوروی، در تاجکستان جنگ داخلی آغاز شد و تعداد زیادی از مردم آن کشور وطن خود را ترک گفتند و به افغانستان آمدند، من‌جمله مرحوم سید عبدالله نوری، رهبر حزب اسلامی تاجکستان. از سید عبدالله نوری نقل قول می‌کنند که گفته بود: روزی احمد شاه مسعود در جریان جنگ‌های کابل مرا با خود به کوه تلویزیون (محل قومانده نیروهای دولتی) برد. من فکر می‌کردم که مسعود مرا به خاطر آگاهی از وضعیت جنگی کابل با خود آورده است تا در جنگ تاجکستان علیه نیروهای دولتی از آن استفاده کنیم. به کوه تلویزیون بالا شدیم و آمرصاحب برایم شهر کابل را که در هر گوشه و کنار آن دود و آتش جنگ بالا بود، نشان داده گفت: شهر را می‌بینی؟ گفتم بلی. گفت: آیا می‌خواهی کشور تان مانند کابل ویران و ملت تان آواره شود؟ گفتم: هرگز نه. گفت: پس باید برای توقف این جنگ خانمان‌سوز تلاش نمایید تا مردم خود را از سرنوشت شوم و روزگار تلخ نجات دهید.

تلاش‌های خیرخواهانه احمد شاه مسعود مورد قبول جوانب درگیر قرار گرفت و بالآخره صلح در تاجکستان تأمین شد. بی‌جا نیست که حالا مردم تاجکستان ـ اعم از حکومت و اپوزیسیون ـ احترام فوق‌العاده‌ای به احمد شاه مسعود قایل هستند، صلح وثبات کشور خود را مدیون او می‌دانند که تاجکستان را از ورطه جنگ و پی‌آمدهای فاجعه‌بار آن رهایی بخشید.

من امیدوار هستم که همسنگران مسعود شهید، خصوصاً آقای صالح محمد ریگستانی که در جریان تلاش‌های آمرصاحب برای صلح تاجکستان با ایشان بوده اند، در این مورد و همچنان موارد دیگر بنویسند تا این بخش از زندگی پربار احمد شاه مسعود و مساعی آن بزرگ‌مرد در عرصه صلح و آرامی، ثبت تاریخ گردد.

نوشته: دکتور خلیل‌الرحمن حنانی

نظر دادن مسدود گشته است.

آخرین نوشته ها