قسمت اول:
شاید در وهله نخست اندکی گیچکننده باشد وقتی در صدد بازگشایی قفل اندیشه سید جمالالدین افغانی با کلید «وهم» و یا به دنبال ورود به مدینة علم او از دروازه «وهم» باشیم. اما زمانی که در آن سوی هنر تعبیری به این حقیقت پی خواهیم برد که «وهم» در واقع میدان اصلی مبارزه فکری و اصلاحی سید جمالالدین میباشد، آن گاه شوکهای در کار نبوده و آب قناعت بر آتش گیچی فرو ریخته و طغیان آن را مهار خواهد کرد.
جان مطلب این است که محور و میدان مبارزه فکری و اصلاحی سید جمالالدین افغانی را مقوله «وهم» تشکیل میدهد. ممکن است در روزگار خودش توجه به این نقطه حساس و محوریت «وهم» برای منظومه عظیم فکری و نهضتی او به علت نارسایی افکار عامه به عمق و دقت این انتخاب و نشانهگیری چندان مهم نبوده باشد، اما گذشت زمان و تتابع تجارب بشری اینک پرده از چنین عمق و دقتی در چنان انتخاب و نشانهگیری تحسینبرانگیزی برداشته است.
به یاد دارم که سالها قبل در ریاض ترجمه مطلبی را تحت عنوان «ایدیولوجیا الوهم» (ایدیولوژی وهم Ideological Illusion) در یک مجله عربیزبان (مجله البیان) خوانده بودم که اصل مقاله از منابع غربی گرفته شده و به عربی ترجمه شده بود. این مقاله در پیوند با حوادث تروریستی یازده سپتامبر 2001 در ایالات متحده نگارش یافته و در واقع تلاشی برای تحلیل روانی عوامل تروریزم مخصوصاً در فاز مذهبی و مقدس آن بود. هرچند اعتراف میکنم که در وقت و زمانش نتوانستم به صورت کلی آن را هضم کنم، اما هرچه زمان میگذرد و ما از دل تجارب شخصی و اجتماعی بیشتری رد میشویم، ابعاد و اهمیت آن مقاله برایم بیشتر آشکار میگردد و افزونتر متوجه عمق و پهنای آن میشوم و در عین حال نگاهم به دوردستهای اندیشه سید جمالالدین افغانی کشیده میشود که چه به جا و به موقع پدیدهها را نشانه میرفته است.
عنوان مقاله در واقع گویای جوهر پیام و مضمون آن است که پرداختن به عنصر «وهم» به عنوان ریشهدارترین و غالبترین خاصیت وجودی انسان و در عین حال مرموزترین بعد شخصیتی او میباشد که کردارهای فردی و اجتماعی او را جهت میدهد. اصالت وهم در وجود آدمی، یک امر مسلم است که به نوبه خود به عنصر «خیال» ربط میگیرد که از مهمترین شاخصهای روانی و وجودی انسان به شمار میرود که به یک معنا ملاک تفاوت انسان با حیوان نیز محسوب میشود. در این جا نیازی نمیبینم که به بیان فلسفی این خاصیت بپردازم، ولی اشاره به این مطلب را نباید فراموش کرد که «وهم» در عین اصالتش در وجود آدمی، خیلی مبهم و پیچیده و رازآلود است که از همین بابت چون همیشه در جهت نقیض «عقل» قرار دارد و نافذتر از عقل است، یک عنصر خطرناک شمرده میشود.
البته این خطرناکی نه از آن رو است که گویا وجود انسان اصلاً به عنصر وهم نیاز ندارد و باید در صدد سرکوب آن بود، بلکه از بابت نیرومندی و احتمال رهایی آن از قید و بند عقل و حکمروایی مطلق بر وجود و تصرفات انسان میباشد. بدون شک سخن از انسان بما هو انسان صرفاً معطوف به جنبه فردی قضیه نبوده، بلکه ابعاد اجتماعی مسأله نیز مد نظر است. از این رو «وهم» میتواند در جایگاه محور منظومه فعالیتهای اجتماعی انسان در هردو مرتبه فردی و یا گروهی قرار گیرد. به این معنا که وجود نهادهای گروهی با کردارهای اجتماعی و سیاسی با محوریت وهم، یک امر مسلم در حیطه ممکنات محسوب میشود که به جای خود نمایانگر اوج خطرناکی وهم میباشد.
حالا حرف از «ایدیولوژی وهم» به عنوان یک فورمول تعبیری و یا فلسفی معاصر در سیاق تفسیر کردارهای بشری به تمام معنا توجیهپذیر به نظر میرسد. ایدیولوژی وهم به معنای محوریت «وهم» برای یک ایدیولوژی است، یعنی زمانی که وهم به ایدیولوژی بدل میشود و یا وهم در جایگاه ایدیولوژی قرار میگیرد. معمولاً خاصیت «وهم» این است که در عین گنگی و مرموزبودنش همواره نکهت قدسیت را با خود حمل میکند که بازهم معلول ارتباط ماهیتی آن با عنصر «خیال» و تناقض ذاتی آن با مقوله «عقل» است. کردار انسان تحت تأثیر وهم در هردو مرتبه فردی و اجتماعی آن، آمیخته با حس قدسیت، عصمت و فوبیا میباشد. این خود یکی از خطرناکترین جنبههای محوریت وهم به شمار میرود و بدتر از آن، وقتی است که وهم به ایدیولوژی جهتبخش مبدل شود.
«ایدیولوژی» هم ذاتاً روح قدسیت را در خود میپرورد و به همین دلیل است که معرفتاندیشان با این مقوله چندان میانه خوش ندارند. البته نباید برداشت کرد که وهم منحیث یک خاصیت عمیق و اصیل انسانی در ذات خود محکوم است، بلکه سخن از خطرناکی وهم صرفاً معطوف به پیامدهای اجتماعی آن میباشد و آن هم زمانی که در اوج گنگی و ابهام و قدسیت خود، خارج از کنترول عقل عمل کند و فارغ از نوربخشی خرد در کردارهای اجتماعی جهتبخش باشد. حالا میتوان میزان زشتی و خطرناکی تلاقی و یا ازدواج وهم و ایدیولوژی را تصور کرد که زایمان چه فجایع ممکن و محققی در متن جامعه بشری خواهد بود.
یکی از منابع مهم و آماده برای جذب و پرورش وهم، دین است. این بدان معنا نیست که «دین» به ذات خود ارتباط ماهیتی با «وهم» دارد، بلکه منظور این است که ساحت دین مثل ایدیولوژی در واقع یک بستر وهمپرور است که یکی از دلایل آن را میتوان در مقرونبودن طبیعی دین با عناصر قدسیت، عصمت و ماوراییبودن جستجو کرد. از همین جا است که در درازنای تاریخ بشر، دین همواره قربانی وهم بوده و تحت تأثیر وهم دچار تحریف و تشویه گردیده و به منبع خطر و بحران برای جامعههای انسانی بدل شده و در مقاطع مختلفی مثل قرون وسطا در اروپا و موارد مشابهی در تاریخ اسلام، جامعه و زندگی را به اسارت گرفته و فجیعترین ستمها را در مقدسترین نمادهای آن بر مردم تحمیل کرده است که در مقدمه دشمنان آن، عقل و معرفت قرار داشته است. این خود میزان استعداد بالقوه دین برای جذب و پرورش بالفعل وهم را نشان میدهد که متأسفانه اسلام با همه تلاشهای جانکاهش در جهت تقویه نیروی خرد و متبوعیت آن برای وهم، نیز نتوانست از گزند این امر در امان باشد که مظاهر تروریزم برخاسته از دل ایدیولوژیهای منسوب به اسلام در عصر حاضر را میتوان دلیل برحال آن تلقی کرد.
بدین ترتیب در مجموع میتوان وهم، دین و ایدیولوژی را به شکل مثلثی در نظر گرفت که نسبت قرابت ماهیتی و یا خاصیتی با یکدیگر، گاهی در تبانی با هم قرار میگیرند و در جامعه بشری نقشآفرینی میکنند و چه بسا که به مایه تباهی و بربادی مبدل میشوند. از این رو عطف توجه به عنصر وهم در تحلیلهای معاصر برای عوامل مشکلات بشری ناشی از دین مثل پدیده تروریزم مذهبی که مقاله یادشده از آن جمله میباشد، خیلی دقیق و به جا انگاشته میشود که به سهم خود کمک شایانی برای شناسایی دقیق انگیزههای اصلی این کردارها و مبارزه مؤثر با منابع و مظاهر آن خواهد نمود. از جانب دیگر تازه به اوج بیداری و نبوغ سید جمالالدین افغانی متوجه میشویم که یکیدو قرن پیش به دقت بالای اصل علت انگشت گذاشته و منبع اصلی بیماری در جامعه اسلامی و بشری را تشخیص داده است که متأسفانه ما خیلی دیر به اهمیت آن پی میبریم و آن هم گذشت روزگار است که در این راستا برای ما آموزگاری میکند.
تا جایی که به یاد دارم، مقاله «ایدیولوژی وهم» با تذکر کنشهای ظاهراً بیهدف یکی از دوستان نویسنده شروع میشود که همیشه در هر نوع گردهمایی و مظاهر اعتراضی اشتراک مینموده و در جمع دیگران که معمولاً با اهداف و خواستههای معین و متفاوت راهپیمایی میکرده اند، با شور و شعف فراوانی شعارهای مبهم خود را سرمیداده است. وقتی از او میپرسند که چرا این طور پوچ و بیهدف در راهپیماییهایی که ربطی به او ندارد اشتراک میورزد، میگفته است که نفس اشتراک در یک مظهر شورشی و سردادن شعار برایش اهمیت دارد و او را اشباع میکند. نویسنده با استناد به این نوع کنشهای فردی ساده، در صدد بازگشایی باب مهمی در تحلیل و تجزیه عوامل تروریزم به عنوان یکی از مظاهر کنش جمعی بشر میباشد که همانا علیت وهم در این کنشها و محوریت وهم در ایدیولوژیهای جهتبخش است که معمولاً به دور از داوری عقل و معرفت و منطق به فعالیت میپردازد و هیچ مصلحتی هم جز اشباع گرایشهای موهوم از پی آن متصور و مشهود نیست.
وهم به حکم ماهیت خود بر محور فرضیهها میچرخد، با این تفاوت که عناصر فرضی وهم در مرتبه حقایق عینی و مسلم قرار میگیرند که نیازی به وجود واقعی و معقول نمیداشته باشند و چون عین حقیقت پنداشته میشوند، لذا مقدس و مخدوم بوده و قابل تردید نیستند. از این جا منطق «دگماتیزم» در دین و یا ایدیولوژی شکل میگیرد که در نمادهای بیرونی خود، تصادم و خشونت را ایجاد میکند. البته با توجه به این تحلیل است که ایدیولوژیها و ادیان در صبغه غالب شان با پلورالیزم و کثرتگرایی همخوانی ندارند، چون اکثراً دستخوش وهم قرار میگیرند و منظومه آنها هم از ارزشهای عمدتاً موهوم و مقدس درست میشود.
اوج نابسامانی را زمانی میتوان تصور کرد که خود دین و یا ایدیولوژی به یک ارزش موهوم و یا به یکی از عناصر وهم تبدیل شود که در آن صورت، وهم در جایگاه دین و یا ایدیولوژی قرار میگیرد. درآمدن دین به یک ارزش موهوم و تبدیلشدن آن به یکی از عناصر وهم و یا بگو قرارگرفتن وهم در جایگاه دین، سبب میشود تا این پدیده انسانی پویا برتر از سقف پرواز عقل و معرفت قرار گرفته و میزان قدسیت آن در مقدار دوریاش از حوزه نقد سازنده سنجش شود. برترانگاری کلیت دین از حوزه عقل و نقد در واقع بزرگترین بحران برای خود دین بوده است که بازهم به عنصر وهم و نوعیت ارزشهای مسخر آن برمیگردد.
بعد منفی دیگر وهمیشدن و یا وهمزدگی دین، این است که حتی دینی که خردمحور است مثل اسلام نیز حداقل قربانی وهم از لحاظ کلیت میشود. به این معنا که جولانگاه عقل و نقد در آن صرفاً به فضای درونی آن خلاصه شده و کلیت آن از این حوزه به دور و برتر میماند. این جا است که مسأله نقد درونیدینی و بیروندینی با همه تناقضات برخاسته از آن مطرح میشود که گرایشهای متفاوت نوع سلفی، وسطی و دگراندیش را انگیزه داده و نصمحوری و عقلمحوری در مباحث اسلامی هم از آن تغذیه میشوند.
رویهمرفته به حق میتوان «وهم» را به مثابه رشته کشیده و پنهانی در نظر گرفت که بحرانهای بشری زیادی بویژه بحرانهای نوع دینی وایدیولوژیک را شکل داده و میدهد و مشخصاً در بحرانهای فکری و گرایشی معتنابهی در حوزه اسلام نیز دخیل میباشد که یکی از تبعات علنی آن، ظهور تحجر و افراطگرایی در اسلام از گذشته تا امروز و بالاخره پرورش سازمانهای تروریستی معاصر در دامن اسلام با مبانی ایدیولوژیک جزماندیشانه و خشونتپرور به شمار میرود. پس آیا میتوان تردید داشت که بدنه اسلام در معرض ویروس وهم قرار داشته و از این ناحیه بیمار و علیل میشود؟! بناءً راه بیرونرفت از این فلاکت که همواره باعث سیر قهقرایی مسلمانان شده و آنها را از کاروان پیشرفت و ترقی عقب انداخته است، مبارزه با وهم میباشد که سید جمالالدین افغانی از یکیدو قرن پیش زمام آن را به دست گرفته بود و امروز با جریان دگراندیشی اسلامی دنبال میشود.
شک نیست که موفقیت هر نوع مبارزه فکری و یا اصلاحی، به میزان تحلیل و تجزیه و تفکیک عناصر موضوع بستگی دارد تا بدین ترتیب زمینه برخورد آگاهانه و مؤثر با علتها و جلب مطلوبها مهیا شده بتواند و این درست همان چیزی است که سید جمالالدین افغانی در صدد انجام آن در حوزه تلاشهای فکری و اصلاحی خود به عنوان یک قدوه آگاه و دردمند جهان اسلام بود که دغدغه نجات آن از گودال عقبماندگی و الحاق آن به کاروان تمدن و ترقی از رهگذر احیای اسلام بر اساس منظومه اعتقادی و ارزشی خردمحور و مبارزه با عنصر وهم در هردو قلمرو اندیشه و عمل را داشت.
در این سیاق میتوان علت لنگراندازی سید جمالالدین افغانی بالای عقل و معرفت را درک نمود. عقل، علم و عمل عناوین درشت مکتب او را تشکیل میداد که این سه حربه را به جان وهم انداخته بود و آن را به شدت و مهارت میکوبید. جالب این است که سید جمالالدین به خاطر مبارزه با وهم به خود اسلام با ماهیت دینیاش که معمولاً دستخوش و یا پرورنده وهم میباشد، توسل جست و راهکارهای سرکوب وهم را نیز از اسلام وام گرفت. این خود نشان میدهد که اسلام برخلاف هر دین و یا ایدیولوژی دیگر، ماهیت وهمی ندارد هرچند به عنوان یک «دین» میتواند اشتراک خاصیتی با «وهم» در عوارض قدسیت و عصمت داشته باشد و از همین جا است که گاهی قربانی وهم میشود.
حالا وقتی مبارزه با وهم را به عنوان خط سیر فکری و اصلاحی سید جمالالدین افغانی در نظر بگیریم، بسیاری از ابهامات در گفتارها و کردارهای او برطرف گردیده و همچنان زوایای تاریک زیادی از باب تناقض در گرایش مفرط او به اسلام در کنار برخی از دیدگاههای جرأتمندانهاش در حوزه دین که مشخصاً در گفتگوهای او با «ارنست رنان» فیلسوف فرانسوی معاصرش بازتاب یافته است، روشن میشود. شک نیست که اسلام در اسارت وهم همیشه مورد تاخت و تاز سید و امثال او قرار دارد که این امر به هیچ وجه تناقضی با عشق عریان او به اصل اسلام را تداعی نمیکند. به تعبیر دیگر میتوان گفت که مقوله مارکسیستی «دین افیون ملتها» در اندیشه سید جمالالدین مصداق داشته و مورد تأیید است که در واقع معطوف به تسلط وهم بر دین میباشد. این تسلط صرفاً یک خلل فکری و ذهنی و یا حتی فلسفی محض نیست، بلکه تبعات عینی و اجتماعی گستردهای دارد که در طی کلام به آن اشاره رفت و تاریخ مسیحیت در غرب و موارد زیادی از سرگذشت اسلام در شرق، بر آن گواه بوده است.
این هم روشن است که سید جمالالدین افغانی در عین حال که یک اندیشمند و متفکر حکیم به شمار میرفت، یک مصلح اجتماعی بزرگ و متحرک نیز بود. لذا حوزه مبارزه او با وهم صرفاً به عرصههای فکری و یا فلسفی خلاصه نمیشد، بلکه مهمتر از آن تلاشهای اجتماعی و سیاسی او را نیز دربر میگرفت. با همین چشمانداز بود که شکست و زبونی مسلمانان را معلول وهمزدگی شان میدانست که از نظر او میان «وهم» و «جبن» رابطه علیت و معلولیت وجود دارد و در عین حال وهم را مهمترین مدخلی برای استعمارچیان عنوان میکرد که با استفاده از آن به عمق جوامع و قلمروهای اسلامی نفوذ کرده و آن را به تسخیر میکشند. پس رهایی مسلمانان از قید و بند وهم در اندیشه و عمل به معنای رهایی آنها از قید و بند استعمار و زبونی و بالاخره پیوستن به کاروان عزت و ترقی خواهد بود.
عبدالاحد هادف