وبگاه تخصصي مجله ميهن، Mihan Magazine Afghanistan
بروزرسانی: ۹:۴۹:۱۹ - سه شنبه ۸ ثور ۱۳۹۴
حافظ، حافظه، حفظ، محافظه

حافظ، حافظه، حفظ، محافظه

من که حافظ نیستم حافظه خوبی هم ندارم و طبیعتا حفظ کردن چیزها نیز برایم دشوار است اگر بتوانم چیزی را هم حفظ کنم ذهنم توان محافظت از آن ها را ندارد و البته آدم محافظه کاری نیز هستم.

خوب با این اوصاف به شما حق می دهم که بگویید این حرف هایی که نوشتی به ما چه ارتباطی دارد؟ و البته به خودم هم حق می دهم تا جوابی که برای این سوال هم اکنون حاضر و آماده دارم به شما بدهم تا به اصطلاح آب پاکی روی دست تان ریخته باشم.

بله جواب من چند جزء دارد و از این قرار است:

جز اول:

این حرف ها به شما ارتباط دارد به این دلیل که من حافظ نیستم و فکر نمی کنم شما هم ادعای حافظ بودن داشته باشید که اگر چنین ادعایی وجود داشته باشد باید بگوییم آن حافظی که چند صد سال پیش از ما متولد شده آدمی خارق العاده بوده که توانسته شعرهای سراپا زیبای شما را چند صد سال قبل از تولدتان بدزد و توانسته تمام تسلط شما بر زبان و ادبیات و شناخت از علوم مختلف را به نام خودش ضبط و ثبت بکند که البته این چنین نبوغی برای یک انسان تقریبا محال است. اما این مسأله برای هیچ انسانی محال نیست که بتواند حتی بیشتر از حافظ نه در گفتن شعر بلکه در هر زمینه ای بشود و ما در هیچ زمینه ای نشدیم.

جز دوم:

این حرف ها به شما ارتباط دارد چون من حافظه خوبی ندارم و معتقدم شما هم مانند من هستید به طور مثال می خواهم بگویم البته یک وقت گمان نکنید این مثالی است که انگیزه نوشتن جز دوم این متن است. این مثال از این قرار است که ما گذشته درخشانی داشتیم گذشته ای سرشار از علم و فهم و کمال و اخلاق و ادب… که البته در کنار این همه صفت خوب بدی هایی هم گاهی از کنار و گوشه مان گذشته است و امروز گویا این گذشته را تمام و کمال فراموش کرده ایم چون امروز از علم تا سه نقطه ای که از آن ها یاد کردم خبری نیست البته جای شان هم خالی نمانده است همان طوری که امروز از جهل که شروع کنیم تا تروریزم از سر و روی مان بالا می رود. در حالی که دیگرانی که همه آن صفت های خوب را گاهی نداشتند امروز خودشان را الگو و نمونه ای برای ما کرده اند و می خواهند همه این چیزها را به ما بیاموزند که اگر ما حافظه خوبی می داشتیم و از علم تا سه نقطه ای که از آن ها یاد کردیم را از یاد نمی بردیم نه تنها که سرنوشت مان این نبود بلکه باید می توانستیم با پرورش بیشتر همه آن ها به تازه واردین این میادین نه این که بگوییم ما چنین و چنانیم بلکه با رفتار و زندگی مان می آموختاندیم و پیشرو می بودیم.

جز سوم:

این حرف ها به شما ارتباط دارد چون حفظ کردن چیزها برایم دشوار است و شما هم از این صفت نامیمون در امان نیستید. شاید باز می خواهید بگویم چرا؟ که باز هم به مثالی اکتفا خواهم کرد و آن مثال این است: انگلیس ها یک بار به کشور ما آمدند و آن قدر بلا به سر ما آوردند که آن ها را نه مفت و مسلم بلکه با دادن جان و مال و فرزندان مان از این خاک بیرون کردیم و آن خاطرات تلخ را از حفظ نکردیم و میدان دادیم که دوباره بیایند که آمدند و باز هم نه مفت و مسلم که با دادن جان و مال و فرزندان مان آن ها را از این خاک بیرون کردیم و باز آن خاطرات تلخ را نتوانستیم از حفظ کنیم و این بار به روس ها اجازه دادیم که به این کشور قدم بگذارند و آن ها هم به خاک سیاه مان نشاندند ولی باز نتوانستیم آن دوره را هم که همه اش در جنگ و بدبختی و مهاجرت و دربدری گذشت به خاطر بسپاریم و افتادیم به جان هم و آن قدر که در توان مان بود هم دیگر را کشتیم و تیشه به ریشه خودمان زدیم که دست پاکستان به این کشور دراز شد و آن قدر جفا به حق مان کرد که نمی توان سرحدی برای آن قایل شد و این بار دیگر حتی فراموش کردیم که باید خودمان دست شان را از این کشور کوتاه کنیم.

جز چهارم:

این حرف ها به شما هم ارتباط دارد چون من آدم محافظه کاری هستم و شما هم مانند من هستید به این دلیل می گویم شما هم مانند هستید که هیچ کدام مان نمی خواهیم نارسایی های مان را ببینیم و اصلاح کنیم. همان طوری که در طول همه این سال ها نکرده ایم. همه ما نمی توانیم درباره مشکلات اساسی مان حرف بزنیم و با حرف زدن در مورد آن ها به فکر اصلاح شان بیافتیم. فقط تمام زندگی مان شعارهایی شده که در پس پرده شان حتی هنوز این ابهام وحشتناک وجود دارد که نمی دانیم آیا ملت کلمه ایست که بتوانیم آن را برای خود و هم سرنوشت های مان اطلاق کنیم؟ اما در مورد این پرسش و پیدا کردن پاسخ آن و یافتن راه حل آن با محافظه کاری تمام با هم حرف نزده ایم نمی دانم چرا؟ اما فکر می کنم ما می ترسیم ولی باز پرسشی در راه است که از چه می ترسیم؟ آیا از چهره خودمان هراس داریم؟

روح الامین امینی

نظر دادن مسدود گشته است.

آخرین نوشته ها