وبگاه تخصصي مجله ميهن، Mihan Magazine Afghanistan
بروزرسانی: ۹:۴۹:۱۹ - سه شنبه ۸ ثور ۱۳۹۴
حماسه مسعود از زبان شاعر ایرانی

کنون گاه آن است ایرانیان

بدین سوگ بندیم یکسر میان

به آیین پیشین ایران زمین

به پاس چنان راد مرد گزین

همه جامه ی سوگواری به تن

بپوشیم یکسر به هر انجمن

به آیین سوگ سیاوش به زار

بنالیم بر داور کردگار

به یاد آوریم از گله باستان

از آن مرز فرخنده کابل ستان

که رستم از آن تخمه آمدید پدید

چنان شیر مردی به دوران که دید؟

مرآن شیرغرنده ی پنجشیر

همان شاه مسعود، مرد دلیر

از آن دوده بودی همو یادگار

که تابان بدی در دل روزگار

نه از سوی ایران کسی یاورش

نه از کشوری، لشکری بردرش

توگفتی فرامرز باز آمده ست

از آن دوده ی سرفراز آمده ست

که این گونه تنها به میدان کین

بلند آسمان برزند برزمین

همی بود با روسیه در نبرد

به جنگ اندرون کار شیران بکرد

که گفتند شیری است در پنجشیر

که آردهمی دشمنان را به زیر

سرانجام، آورد کشور به جای

به یاری یاری ده رهگشای

رهانید میهن، ز روسی نژاد

زمانه بسی دارد از او به یاد

چو کشور از این سان فتادش به چنگ

نیازرد کسی را دلاور نهنگ

گنه کرده بخشیدو، آمد به جای

به فرجهاندارنیکی فزای

برآن بود کان کشور سر فراز

بگیرد ره دانش و کام و ناز

ولیکن زناپاک مرزجنوب

به پاشد یکی گرد وآمد غروب

گروهی که خوانی ورا طالبان

برآمد از این بی هنر مردمان

نکوهیده مردان تازی نژاد

که گیتی ز نیرنگ شان پاک باد

به یاری ایشان به پا خاستند

چو اهریمنان لشکر آراستند

گرفتند سرتاسر آن مرز را

همان مرز فرخنده با ارز زا

جز از دره ی پنجشیر بزرگ

که بودی درآن شیر مرد سترگ

که روباه هر چند باشدی دلیر

نیازد همی چنگ، برجای شیر

همین طالبان، این بد اندیشه گان

همین ژاژگویان، جفا پیشگان

همه شهر و ده یک به یک سوختند

زبس آتش کین برافروختند

نماندست یک خانه در آن به پای

نه باغ و نه ایوان و کاخ و سرای

همان خاک مهراب با فر و دین

پدر مادر رستم با فرین

زبیداد تازی و از طالبان

به پای آمد آن کشور دلستان

بسی مردمان کشته، افکنده خوار

بسی کودکان را شده دل فگار

همان شاه مسعود تنها به جنگ

جهان کرد برکام دشمن، شرنگ

گهی تالقان و گهی بامیان

تهی کرد ز اهریمن بدگمان

چو دانست اهریمن خیره سر

که بر مرد جنگی پرخاشگر

نیارست این گونه یازید دست

نشاید مرآن شیر شرزه شکست

نگر تاچه سان نزد مسعود راه

بجستند و رفتند در پیشگاه

تن خویش با آتش مرگبار

بیاراسته مرد تازی تبار

به سان گزارشگری چیره دست

شدندی بدان بارگاه نشست

چو نزدیک مسعود آمد فرود

بپرسید چندی و پاسخ شنود

بدین گفت و گو آهن آتشین

بشد پخش و، لرزید روی زمین

همه خانه گردید زیرو زبر

دوتازی، به دوزخ نهادند سر

همان نیز مسعود روشن روان

روانش برآمد سوی آسمان

به نامردمی، تازیان این چنین

بکشتند فرزانه ی تیز بین

تو ای شاه مسعود آزاده مرد

که بودی همه ساله اندر نبرد

روان تو پشت سپاه است و بس

که چون تو نبودست فریاد رس

همه رزم را يك به يك، ده كنند

بن طالبان از زمين بر كنند

روان تو شادان ونامت به جاي

بماناد تا هست گيتي به پاي

مهين بانو تركمان اسدي

نظر دادن مسدود گشته است.

آخرین نوشته ها