وبگاه تخصصي مجله ميهن، Mihan Magazine Afghanistan
بروزرسانی: ۹:۴۹:۱۹ - سه شنبه ۸ ثور ۱۳۹۴
درد جانكاهي ست؛


درد جانكاهي ست؛ و به همان اندازه اعجاز انگيز؛ زمستان سال 1379، پارچه يي سرودم با محتواي شهادت و سرگذشت شهيدي. مي خواستم آن را به يكي از شهداي مقاومت تقديم كنم؛ به ناگاه در اين امر متردد شدم: چون فضاي دروني اين شعر و طرف خطاب آن مستلزم مصداق ديگري بود.
وقتي به اين بندها رسيدم: «وقتي مي رفتي؛ كوه همپاي تو بر مي خاست؛ دره با نام تو مي شوريد؛ ديهه هاي رزم، دامن و دشت و ستيغستان، سر به فرمان تو مي آراست….» با خود گفتم چه كسي باشد، كه به هنگام رزم، كوه ها همپاي او برخيزند و دامن و دشت و ستيغستان، سر به فرمان او به آرايند… در دم انديشه تلخي از دلم گذشت انديشه يي كه سراپاي وجودم را تكان داد؛ و خود را ملامت كردم. شعر تحت عنوان «جاودانه» و به گونه مجهول «به كسي كه رفتن اش بازگشتي جاودانه بود» تقديم گرديد؛ و در شمارة حوت 1379 نشريه همبستگي به چاپ رسيد.
اما وقتي آمر صاحب شهيد شد؛ دانستم كه به راستي طرف خطاب اين شعر او بود. هم چگونگي روال داستاني شعر، هم نشانه ها و حوادثي كه درينجا اتفاق مي افتد مصداق شهادت اوست: از «سپيدار سپيد» دست هايش چشمه هاي زخم مي رويند.
سينه اش از فرط اصابت پارچه ها «شهر شقايق مي شود» يادآوري خاطره هاي گذشته و پيشبيني آينده، كه او پس از شهادت، يكباره ديگر «تاج سرخورشيد» مي شود و همرزمان اش پيروزي او را همره با تصاوير پر هيبت و صميمي او به نمايش مي گذارند. اعجاز شهادت مسعود در اين شعرگونه به خوبي منعكس است؛ و پيوند تعريف ناپذير روح و عواطف انسان ها با يكديگر كه پرده زمان در آن زايل مي شود و آينده و گذشته در هم مي آميزند. زيرا در حالي كه او هنوز زنده است چنين حقيقتي تجربه مي شود. چنانچه مسعود خود نيز اشاراتي در رابطه به نزديكي شهادت اش نموده بود.
اين پارچه با آنكه در گذشته نوشته شده، اما از آينده اي دور، نگاه به آينده اي نزديك دارد؛ طوريكه بايست از جهتي سالها بعد از شهادت احمد شاه مسعود گفته مي شد.
حالا كه آن انديشه تلخ به واقعيت پيوسته است؛ اين پارچه ناچيز را، بي واسطه به پيشگاه قهرمان شهيد نسل مقاومت و آزادي تقديم مي نمايم؛ به او كه رفتن اش بازگشتي جاودانه بود.
عزيزالله آريافر

جاودانه
خوب يادم هست
يادم هست
وقتي مي رفتي
شهر سرما برده مجروح
انجماد لحظه پدرود را
در ضمير خويش مي زد نقش
ليك،آندم
در جهان چشم هايت
شعله يي از مهر مي رخشيد
درنگاهت
دختر خورشيد مي رقصيد
زندگي اما
با تو پيوندي حقيري داشت
كين سان روز
روبه سوي خاك برگشتي
در سپاس مادر مهر آفرين خاك
از سپيدار سپيد دست هايت
چشمه هاي زخم روئيدند
بر زمين عطر بهاران ريخت
سينه ات شهر شقايق شد،
تا درخت زندگي، جاويد
در هواي آغش مادر بماند شاد
تا زمين در عقد نامحرم تبار پست
باز ننشيند
***
ياد باد آن روز هاي خشم
روز هاي هيبت و فرياد
وقتي مي رفتي
تابدراني‌گلوي باد هاي وحشيي بي‌رحم
آسمان نجواي ديگر داشت
كوه مي غريد
رود باران، شعر، از حماسه
مي خواندند
خانه ها در انتظار فتح مي ماندند
ياد آن روز
روزهاي آتش و آهن
روز عشق و روز شيدائي
مرگ خصم و روز رسوائي
خوب يادم هست
وقتي مي رفتي
كوه، همپاي تو برمي خاست
دره با نام تو مي شوريد
ديهه هاي رزم
دامن و دشت و ستيغستان
سر به فرمان تو مي آراست
هان! اي سر چشمه آزادگي
اي پاك!
اي خراسان زادة بي باك
اي حريف مرگ!!
راستي مي گويمت تو جاودان هستي
جاودان، در خاطر صد ها هزاران سال
جاودان، در پيشگاه ملت و مردم
جاودان در روشن تاريخ
آه، اما
كينه ات در سينة توفنده اين خاك
خواهد ماند
كرگسان را تاب ماندن در حريم خانة خورشيد
هرگز نيست
گند خواران رو به سوي گندزاران
باز مي گردند
و تو
بار ديگر
افسر
خورشيد
خواهي شد

نظر دادن مسدود گشته است.

آخرین نوشته ها