وبگاه تخصصي مجله ميهن، Mihan Magazine Afghanistan
بروزرسانی: ۹:۴۹:۱۹ - سه شنبه ۸ ثور ۱۳۹۴
در این نوشته دروغی جریان ندارد

در این نوشته دروغی جریان ندارد

روزمره‌گی‌ها و روزمرگی‌های انسان افغانستانی در کشوری با تاریخی آکنده از سیاهی و دربدری در فضای چند سال اخیر نمودی دیگر گرفته است.

در این نوشته دروغی جریان ندارد

روح الامین امینی

روزمره‌گی‌ها و روزمرگی‌های انسان افغانستانی در کشوری با تاریخی آکنده از سیاهی و دربدری در فضای چند سال اخیر نمودی دیگر گرفته است.

نمودی البته پر سر و صدا و تبلیغاتی، نه برای مظلومیت این مردم که برای سودآوری عده ای دیگر که اصطلاحا به آن‌ها انسان دوست و مدافع حقوق بشر و حامی صلح جهانی می‌گویند.

ستون‌های نظامی که هر روز به افغانستان گسیل می‌شود و حضور ارتش‌های بزرگ دنیا در این کشورِ مخروبه دلیل می‌خواهد که داغِ دغدغه بر پیشانی انسان افغانستانی می‌تواند مهم‌ترین دلیل همه‌ی این حرکت‌ها وانمود شود حرکت‌هایی که به نام مبارزه با تروریزم و دهشت‌افکنی صورت می‌گیرد و نام این کشور را البته با این دو واژه و ترکیب برای جهانیان چنان در هم آمیخته که گاهی می‌شود افغانستان را به جای آن‌ها استفاده کرد.

اما واقعیت افغانستان چیست؟

جنگنده‌های اصلی جنگ افغانستان مردم این سرزمین‌اند یا جنگجویان و جنگنده‌های غربی و شرقی؟

مردم این کشور چنان به مسیر طوفانی عظیم سپرده شده‌اند که همه‌ی فریادها، هر قدر هم رسا در هیاهوی جنون آمیز این طوفان بنیان کن گم شده است و در چنین فضایی سرنوشت گریه و زاری‌ها سرنوشت فراموش شده‌ی مسلمی‌ست که شاید قرن‌ها بعد در حفاری تاریخ نگاری فسیل آن‌ها پیدا شود.

بر کالبد این کشور کرزی و حکومتش گویا حاکم‌اند و بر روان مردم آن دغدغه‌ی طالبان دُرّه می کوبد؛ دُرّه‌ای که شش سالِ سیاه پشت و پهلوی آن‌ها را کبود و سیاه کرده بود.

در گذشته‌ای نه چندان دور طالبان بودند و مردم و امروز مردم‌اند و حکومت شان، حکومت شان و  جامعه جهانی، جامعه جهانی و البته حضور بلامنازع طالبان با شلاق‌هایی که حالا در هیأت بمب و راکت و مرمی ظاهر شده‌اند.

مردم این کشور دیروز شلاق می‌خوردند و گاهی کشته می‌شدند و امروز گلوله و چره می خورند و کشته می‌شوند فقط همین؛ مردم سرزمینی که نامش با ترور و دهشت افکنی چنان آمیخته شده که می‌توان گاهی نامش را به جای این واژه‌ها استفاده کرد هر چند سیاست مداران کوچک و بزرگ سیاست‌شان را می‌کنند و حاکمان قدرت‌مند و ابرقدرت حکومت‌شان را؛ چیزی از آن‌ها کم نمی‌شود و بر منافع‌شان افزوده نیز می‌گردد و اما مردم این سرزمین هر روز کشته می‌شوند و گوهر خون‌شان به بهای منافع عده‌ای دیگر در بازار سیاست بازان کهنه‌کار به بهایی گزاف فروخته می‌شود. خون آدم است و بدیهی‌ست بهایی گزاف داشته باشد.

آن ها هر چند پول خون پدرشان را از من طلب ندارند اما خون پدرم را طمع دارند و این بها سال‌ها که چه ده‌ها سال است با چون و چرایی که شنیده نمی‌شود و مهم نیست برده می‌شود. برده‌اند و هنوز می‌برند و تلاش من و ما برای این است تا در آینده نبرند آینده‌ای که احتمال بردن به مرتب بیشتر از نبردن است آن‌ها می‌برند و ما می‌بازیم و این بازی، بازی نیست واقعیتی‌ست که  به جای خون در ظلمت رگ‌های سرزمین من جریانی ظالمانه دارد.

بگذار بگویم این‌ها درد دل‌های منِ آشفته‌ی دل‌نگرانِ وحشت‌زده‌ی از همه جا بی‌خبرِ تیر خورده‌ی عاصی نیست این‌ها درد دل‌های سرزمینِ آشفته‌ی دل‌نگرانِ وحشت‌زده‌ی از همه جا بی خبرِ تیر خورده‌ی عاصی من است که سیاه نوشته‌ی نگرانی شده است که فقط من و هم سرنوشت‌هایم شاید آن‌ها را بخوانیم و شاید هم باد آن‌ها را با خودش ببرد همان طور که سرنوشت مرا با خودش برد.

کودک دهه‌ی شصت کشوری به نام افغانستان که در دهه هشتاد جوانی سرخورده و به قول ایرانی‌ها سُرخورده است نمی‌تواند سیاه ننویسد و این سیاه نوشته در ظاهر و در محتوا و در عمق و در رگ و در ریشه، از ظاهر، محتوا، عمق و رگ و ریشه‌ی این سرزمین حکایت می‌کند.

در این نوشته دروغی جریان ندارد خوش بین نیستم چون خوشبینی وجود ندارد. دوای مردن من هیچ کنفرانس و مذاکره‌ای نیست بلکه نوش داروی آن را جادوگر پیری می‌داند که تیغش را آخته و زهرش را آمیخته و بر فرق من زده و در حلق من ریخته. بدبختی، سرنوشت من نیست اما پانوشتی است که عده ای بر من و سرزمین من نگاشته‌اند و من در سرنوشتم نمی‌میرم بلکه در این پانوشت پامال سود و سودای دیگرانی می‌شوم که خوب می‌دانند چرا می‌میرم.

نظر دادن مسدود گشته است.

آخرین نوشته ها