وبگاه تخصصي مجله ميهن، Mihan Magazine Afghanistan
بروزرسانی: ۹:۴۹:۱۹ - سه شنبه ۸ ثور ۱۳۹۴
ز خواست فنا تا خواست صلح

در نسبت بین صلح و دموكراسی هنوز یك نقطه كور نظری وجود دارد؛ آیا به لحاظ منطقی، صلح بر دموكراسی مقدم است یا بالعكس؟ به طور شهودی البته می‌توان گفت كه معمولاً صلح‌طلبان یا مصلحین در دوران معاصرمعمولاً كسانی بوده‌اند كه از پیش، تمایلات دموكراتیك داشته‌اند. این شهود ماده اصلی بحث این بند را به دست می‌دهد؛ صلح نیازمند حاملانی است و حاملان صلح، دموكرات‌ها‌ هستند.

* * *

چندی است كه به واسطه تحولات جاری در عرصه سیاست داخلی و خارجی( ایران)، ایده‌هایی را در ذهن پرورانده‌ام و اكنون به صورت‌بندی گزاره‌هایی ایجابی در باب صلح، و نه ادله سلبی در باب جنگ، دست یافته‌ام. این گزاره‌ها‌ را بدون تقدم و تاخر در كنار هم می‌گذارم تا سیری را كه درباره ایجاب و لزوم صلح در ذهن داشته‌ام با خواننده در میان بگذارم:

یكم: م:صلح‌طلبی و اصلاح طلبی واجد ریشه مشترك اند و یك اصلاح طلب نمی‌تواند صلح‌طلب نباشد زیرا اصلاح امور نمی‌تواند در فقدان صلح صورت پذیرد.

دوم: كسانی كه در فكر آبادانی و سازندگی هستند هم لاجرم به صلح می‌اندیشند از آن رو كه توسعه بدون وجود بستری از صلح و امنیت ممكن نخواهد شد. در ابعاد جهانی نیز صلح و توسعه قرین هم دانسته می‌شوند و موسسات مهم جهانی ای وجود دارند كه به طور مشترك پیگیر تحقق هر دو امر در دنیا هستند و این در عناوین آنها هم منعكس است. مانند موسسه ترانسند (TRANSCEND) در استكهلم كه به وسیله كسانی چون جان گالتونگ (John Galtung) بنیان نهاده شده است. گالتونگ مشهور به پدر مطالعات درباره صلح است و عنوان كامل موسسه از این قرار است؛ «سازمان صلح و توسعه برای حل مرافعات با وسایل صلح‌آمیز.۱»

سوم: پیش از این درباره تسلط جریان‌ها‌ی بناپارتیستی، الیگارشی نظامی، جنگ سالار و پادگانی و نظایر آنها اظهاراتی كرده بودم. چنین جریان‌ها‌یی معمولاً به دنبال گسترش «فضای حیاتی» خود یا هم پیمانانشان هستند. فضای حیاتی اصطلاحی بود كه آدولف هیتلر به كار می‌برد. هیتلر می‌گفت كه این نژاد -یعنی نژاد برتر- به سرزمین وسیع‌تری برای شكوفایی خود نیاز دارد. از این رو بود كه به لشكركشی به بلژیك و لهستان و روسیه و… دست زد و جنگ جهانی دوم را به راه انداخت.

در اینجا چنین ادعایی وجود ندارد. ما بیشتر دلسوز هم پیمانان‌مان هستیم. از آوارگی و بدبختی فلسطینیان دم می‌زنیم و برای دشمن‌شان در اروپا و آمریكا و كانادا و آلاسكا به دنبال جا و مكان می‌گردیم. چنین منظری در بطن خود معضلی ضدامنیتی است. تنها پادزهر این مشكل ضدامنیتی، همبستگی داخلی و طنین و پژواك یافتن صداهای دیگر است. صدای دیگری«۲» كه از صلح سخن می‌گوید و بر مخاطب بیرون روشن می‌سازد كه آن صدای نخست تنها صدای موجود نیست. فایده «امنیتی» این «صدای دیگر»، حاشیه امنی است كه می‌تواند برای منافع ملی و كیان سرزمین ایجاد كند و در برابر رفتار ضدامنیتی موجود این كیان را محافظت كند. به بیان دیگر شعار «صلح» یك شعار امنیتی در برابر شعارهای ضدامنیتی‌ای است كه این روزها به گوش می‌رسد.

چهارم: در جهان كنونی صلح نسبتی مستقیم با پیش‌بینی پذیری«۳ »دارد. مطلوب جامعه جهانی این است كه كشورهای عضو آن پیش‌بینی پذیر باشند. این كه چرا پیش بینی‌پذیری امروزه مطلوب است، به تالی‌ها‌ی فاسدی برمی‌گردد كه «پیش‌بینی ناپذیری» دارد. در ابعاد فردی دانشجویی را در نظر بگیرید كه برای ادامه تحصیل درصدد خروج از كشور بوده و به دلیل رفتار پیش‌بینی ناپذیری كه وی هیچ نقشی در آن نداشته در آخرین روزها ویزایش باطل شده؛ یا مثلاً وامی قرار بوده از سوی موسسه‌ای جهانی به پروژه‌ای در ایران تخصیص یابد كه به واسطه یك رفتار نامتعارف پرداخت نمی‌شود. مثال عینی‌تری كه این روزها متاسفانه برای ما بسیار ملموس شده ضعف و عقب ماندگی ناوگان هوایی كشور است. از جمله دلایل آن كه ایران قادر به خرید هواپیما نیست رفتار پیش‌بینی ناپذیر ما در جامعه جهانی است كه باعث می‌شود بعضاً طرف‌ها‌ی فروشنده یك‌شبه تصمیم‌شان را تغییر دهند چرا كه یك گفتار غیرمعمول دیپلماتیك ما را در چشم جهانیان «پیش‌بینی ناپذیر» جلوه داده است.

عراق هم در دهه ۱۹۹۰ بسیار پیش‌بینی ناپذیر بود؛ و ناگهان یك‌شبه دست به اشغال كویت زد. عراق به دنبال گسترش فضای حیاتی‌اش بود. اما در برابرش اجماعی جهانی شكل گرفت كه این كشور را نهایتاً به عصر مفرغ برگرداند. مثال‌ها‌ی بی‌شمار دیگری هم وجود دارند كه نشان می‌دهند «پیش‌بینی ناپذیری» در ابعاد ملی تا چه حد معنا و اهمیت دارد.

جهان امروزی جهانی قاعده‌مند«۴» است و نمی‌تواند بی‌قاعدگی برخی دولت‌ها‌ و كشورها را تحمل كند. پس ترجیح مشخصی كه از این مقدمات برمی‌آید «صلح» است كه بستر پیش‌بینی پذیری را مهیا می‌كند.

 شاید حتی تصور پیامدهایی كه صلح در زندگی مردم یك كشور می‌تواند داشته باشد، خصوصاً از لحاظ همین پیش‌بینی پذیر ساختن زندگی آنها، برای ما آسان نباشد. برای نمونه كشور سوئیس نزدیك به ۷۰۰ سال است كه زخم جنگ را بر پیكر خود ندیده است. سوئیس در هر دو جنگ اول و دوم جهانی در قرن گذشته نیز بی‌طرف ماند. در آنجا اگر در رستوران روباز بر سر میز غذا بنشینید می‌بینید كه گنجشك‌ها‌ (كه هیچ تفاوتی با گنجشك‌ها‌ی اینجا ندارند)، بر سر میز غذای مردم می‌آیند و در خوراكشان شریك می‌شوند. حتی گاهی كسی قدری غذا بر كف دست خود می‌گذارد و گنجشكان با خیالی راحت می‌آیند و از دست آنها غذا می‌خورند. علت این رفتار گنجشك‌ها‌ در سوئیس چیست؟ پاسخ چندان دشوار نیست؛ در آنجا سنت صلح و آرامش چنان ریشه‌دار است كه حتی گنجشك‌ها‌ هم رفتار غذا دهندگان را پیش‌ بینی پذیر می‌دانند.

پنجم: در بین تمام جبهه‌ها‌ی ذهنی‌ای كه در بین گروه‌ها‌ی انسانی شكل می‌گیرد، یك جبهه واجد اهمیتی بسیار است؛ «جبهه بقا». متاسفانه در ایران به جای «جبهه بقا»، «جبهه فنا» سریع‌تر شكل می‌گیرد و این هم ریشه‌ها‌ی تاریخی دارد. امیرپرویز پویان زمانی « تئوری مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» را نوشت كه «سازمان وحدت كمونیستی» (سوك) نظریه «بقا» را مطرح كرده بود. سوك معتقد به حضور سیاسی بدون حتی یك رد پا بود؛ یعنی نوع عمل سیاسی‌ای كه پیش از هر چیز بقا را تضمین كند. پویان معتقد بود كه چنین شیوه مبارزه‌ای اساساً مبارزه محسوب نمی‌شود و بقا به هر قیمتی بی‌معنی و بیهوده است. او در كتابش به این نكته پرداخت و در مقابل مبارزه مسلحانه را توجیه كرد. پس از پویان هم احمدزاده با انتشار كتاب « مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاكتیك» ادله پویان را تائید و تكمیل كرد و به این ترتیب راه «فنا» تئوریزه شد و آنها به این راه رفتند. بر اساس تئوری پویان و احمدزاده، چریك باید خود را فنا كند و با فنای جسمانی خویش مبلغ مبارزه مسلحانه برای براندازی رژیم شود. پویان می‌گفت كه توده‌ها‌ چون انبار باروت و در انتظار یك جرقه‌اند. چریك باید چاشنی این انبار باروت شود و با فنای خود انبار را منفجر كند تا رژیم سرنگون شود.

 همین ایده را سازمان مجاهدین خلق، در قامتی مذهبی بازآرایی و ترویج كرد. سازمان مجاهدین خلق شعار «باید انتحاری عمل كنیم» را سر داد. اما این هر دو ایده یوتوپیانیستی، اشتباه و عملیاتی منتج به انتحار بود. و از همان ابتدا سرها بر سنگ خورد.

درباره ریشه‌ها‌ی تاریخی «فنا‌طلبی» در ایران می‌توان گفت كه همیشه نوعی رواقی‌گری در این سرزمین بر اثر شكست‌ها‌ی متوالی وجود داشته است. این رواقی‌گری نیز خود یا به خوش‌باشی، یا به شكاكیت، و یا به عرفان رو به فنا تمایل پیدا می‌كرده است. مقصودم آن عرفانی است و ذوب در مرشد شدن معتقد است؛ عرفان بی‌خویشی. به اصطلاح عشقی كه شما را به آستانه مرگ می‌رساند (به قول حافظ: مقام عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است/ كسی آن آستان بوسد كه جان در آستین دارد). همین مضمون را مجاهدین خلق دستمایه كردند. جنبش چریكی هم از این پشتوانه سنتی ایران استفاده كرد و بستری را كه از عرفان حماسی و جنبش باطنی به جا مانده بود را روزآمد كرد. اما در مقابل چه تعبیری می‌توان از ایده بقا داشت؟ (در پرانتز بگویم كه شخصاً ایده بقای «سوك»ی را قبول ندارم و خصوصاً آن را به این دلیل در این زمان قابل اقتباس نمی‌دانم كه سازمان وحدت كمونیستی هیچ گاه متمایل به تصاحب قدرت دولت نبود؛ و با مقدماتی این تئوری را می‌پرداخت كه در مورد ما مصداق ندارد.) با این همه برای ملتی كه صاحب دولت است (در این جا منظورم مشخصاً ملت ایران است)، یعنی زیر یوغ استعمار یا تحت حاكمیت بیگانه نیست، اولویت بقا است؛ برای ما حفظ «ظرف» یعنی ایران مستقل، اولویت هر عمل سیاسی است. ظرف ایران كه حفظ شود آن گاه می‌توان در مورد این كه چه چیزی در آن ریخت بحث و جدل كرد؛ توسعه، دموكراسی، دیكتاتوری، اسلام، سكولاریسم، یا هر چیز دیگر. این مظروف‌ها‌ را نمی‌توان در ظرفی خیالی یا روی هوا ریخت، پس اول باید به فكر ظرف بود. چرا مرحوم بازرگان همواره می‌گفت كه « من اول ایرانی ام، دوم مسلمان ام و سوم مصدقی»؟ علت اهمیت و اولویت « ایرانی» بودن برای او چه بود؟ علت همین بود كه «بی سرزمین» هیچ چیز معنا ندارد؛ بی ظرف ایران برای بازرگان به عنوان نیروی سیاسی نه اسلامی معنی داشت و نه مصدقی بودن. بی این ظرف مظروفی هم وجود نخواهد داشت.

 اگر ظرف ایران نباشد، اصلاح طلبان و اصولگرایان در چه محلی دعوا كنند؟ یقیناً محل دعوا باید جایی روی زمین باشد؛ جایی شبیه به تشك كشتی. ظرفی باید باشد كه در درون آن این بحث‌ها‌ و جدل‌ها‌ معنی داشته باشد. پس اصولگرایان هم باید به فكر حفظ تشك كشتی و ظرف بحث باشند. تشك كشتی را نباید آتش زد. چرا كه در صورت سوختن آن اصولگرا هم در به در خواهد شد. اگر ظرف نباشد دعوا هم منتفی خواهد بود و این اصل تئوری بقا است؛ تئوری‌ای كه بر چهارچوب صلح‌طلبی استوار است. مسئله این است كه نمی‌توان یك تنه با دنیا به تخاصم برخاست و ظرف را هم حفظ كرد. نباید از یاد برد كه سرزمین اشغال شده سرزمین مرده است و تاریخ آن را فاتحانش می‌نگارند؛ هیتلر اگر زنده می‌ماند تاریخ هم طور دیگری رقم می‌خورد.

ششم: درباب نسبت و رابطه صلح و دموكراسی هم مقدمه‌ای می‌توان آورد كه با گزاره پیشین پیوند دارد. گفتیم كه ظرف بر مظروف مقدم است. اما در نسبت بین صلح و دموكراسی هنوز یك نقطه كور نظری وجود دارد؛ آیا به لحاظ منطقی، صلح بر دموكراسی مقدم است یا بالعكس؟ به طور شهودی البته می‌توان گفت كه معمولاً صلح‌طلبان یا مصلحین در دوران معاصر معمولاً كسانی بوده‌اند كه از پیش، تمایلات دموكراتیك داشته‌اند. این شهود ماده اصلی بحث این بند را به دست می‌دهد؛ صلح نیازمند حاملانی است و حاملان صلح، دموكرات‌ها‌ هستند. در دنیا معمولاً سیاستمدارانی دیپلماسی را ابزار مرجح می‌دانند و از بروز جنگ اجتناب می‌كنند كه دموكرات هستند. علت این است كه در جوهر دموكراسی «اومانیسم» نهفته است كه همچون ژنی به صاحبان اندیشه‌ها‌ی دموكراتیك به ارث می‌رسد. می‌توان همین لفظ «دمو» (مردم) در دموكراسی را هم شاهدی بر نگاه اومانیستی دموكراسی و دموكرات‌ها‌ گرفت. برای دموكرات چه در آمریكا و چه در ایران، «انسان» مقدم بر هر چیز دیگری است و به همین واسطه منش اصلاح طلبانه هم جزء دستگاه فكری دموكراتیك است.

هفتم: در ایران پس از انتخابات اخیر جبهه‌ای با عنوان جبهه «دموكراسی خواهی و حقوق بشر» شكل گرفت. در نقد این جبهه می‌توان به زاویه باریك و دایره محدود شمولش اشاره كرد. و نقدی كه در موقعیت كنونی شاید بیش از هر چیز بر آن وارد باشد این است كه لفظ «صلح» از عنوان این جبهه در حال شكل‌گیری غایب است؛ جای «جبهه صلح‌طلبی» خالی است. جبهه صلح‌طلبی این استعداد را خواهد داشت كه جمع بزرگتری را در خود جای دهد. مردم ایران هشت سال جنگ را تحمل كرده‌اند؛ جنگ اخیر عراق را به چشم دیده‌اند و بلایی كه بر سر آنها آمده را می‌فهمند. ایرانیانی كه خاطره جنگ در ذهن شان زنده است و هر روز هم می‌شنوند كه كشورشان را محور شرارت می‌نامند، بیم آن دارند كه فرجام ایران، چیزی چون امروز عراق باشد. در نقطه مقابل ایرانیان، كشور كوچكی چون دبی را هم شاهدند و منفعت‌ها‌ و بهره‌ها‌ی اقتصادی صلح را در بستر شكوفایی اقتصادی آن به چشم می‌بینند. با چنین مشاهدات و خاطراتی ملت ایران منطقاً باید خواهان صلح باشند. چنین نشانه‌ها‌ی موكدی، موید لزوم گسترده شدن جبهه دموكراسی و حقوق بشر است؛ نشانگر لزوم و نیاز به «جبهه صلح‌طلبی» است.

صلح، برای كیست؟ برای كسانی كه سرمایه‌ای دارند و با جنگ دارایی‌شان به خطر می‌افتد؛ برای خانواده‌ای كه فرزندش باید به جبهه جنگ فراخوانده می‌شود؛ برای مادر و پدری است كه اگر بمب در خانه‌شان بیفتد با فرزندان‌شان كشته یا آواره می‌شوند؛ برای كسانی كه به سفره رنگین دل بسته‌اند و انتظار سفره خونین ندارند؛ صلح برای همگان است و همه از مزایای آن بهره می‌برند.

 بنابراین، سویه داخلی «جبهه دموكراسی و حقوق بشر» نیازمند نگاهی بیرونی است؛ بدون «صلح» نمی‌توان جبهه‌ای ملی تشكیل داد و بعد خارجی آن را در نظر نداشت. این جبهه با اضافه كردن «صلح‌طلبی» تكمیل خواهد شد و فضای فراخ تری را برای معتقدان به هر سه معنای دموكراسی، حقوق بشر و صلح فراهم خواهد كرد.

سعيد حجاريان

نظر دادن مسدود گشته است.

آخرین نوشته ها