وبگاه تخصصي مجله ميهن، Mihan Magazine Afghanistan
بروزرسانی: ۹:۴۹:۱۹ - سه شنبه ۸ ثور ۱۳۹۴
عاصی؛ نگینی درخشان بر تارک شعر معاصر میهن

روز ششم ميزان 1391 سال ديگري از نبود شاعر عشق و ابريشم و آزادي، شهيد عبدالقهار عاصي سپري شد. و اين سال نيز چون سال های پیشین در شرايط نا به سامان و نا گوار و پر از درد و اندوه و انتحار و انفجار بر ملت خیال عاصی که «دستان خویش را بر گرد آفتاب کمر بند کرده است»، بیداد می کند.

از شما چه پنهان گرچه پرداختن در مورد عاصی شاعر و سخنور دردمند سرزمینم او که بویژه پس از سال های 1371 غالبا هفته ی یکی دو بار می دیدمش هر رور بیشتر با هم صمیم تر و هم آوا تر می شدیم، برایم کار آسانی نیست. کسی که ملتش با خشم خدا قد می کشد و گل سوری نیایشگر درون گفته های اوست. با آنهم به تقاضای یکی از جراید فرهنگی ولایت پنجشیر، این متن نا قابل را به پاس دوستیم با آن نگین درخشان شعر معاصر میهنم، چون برگ سبزی تحفه درویش، نثار روح پاک و ملکوتیش می دارم.
روز ششم ميزان 1391 سال ديگري از نبود شاعر عشق و ابريشم و آزادي، شهيد عبدالقهار عاصي سپري شد. و اين سال نيز چون سال های پیشین در شرايط نا به سامان و نا گوار و پر از درد و اندوه و انتحار و انفجار بر ملت خیال عاصی که «دستان خویش را بر گرد آفتاب کمر بند کرده است»، بیداد می کند.
و به نسبت این نا هنجاری های غم اندود، که هنوز ضحاک زمانه ی ما به دستور اهریمن از ملت مینوی عاصی قربانی می گیرد. نتوانستيم بطوري كه لازم است با ياد پر ترانه ای عاصي عرشي بپا كنيم و چراغي بر افروزيم از آنرو هماره با نشر يادنامه یي و تدویر یادواره ی كه در قياس با بزرگي و حق عاصي، كوچك و ناچيز است بسنده كرده ايم.
عاصي دره زاد كه بازتاب درشتي از طبيعت جغرافيايش بود در ماه ميزان 1335 در روستاي مليمه از نواحي سنگپوش از مربوطات ولایت پنجشير ديده به جهان گشود و پس از سپري نمودن سال هایي از دوران طفوليت به كابل رفت و در آنجا با استفاده از فضاي فرهنگي كابل به ادامة تحصيل پرداخت و اين كوشش تا گرفتن ليسانس از دانشكده كشاورزي دانشگاه كابل ادامه يافت.
عاصي تعريف شعر را از دردها آموخت و به گفته خودش: «تلخي ها، زخم ها و بيدادها…» (1) شاعرش كرد.
با توجه به كشمكش هاي سياسي- اجتماعي دو دهة اخير كشور كه مدعيان «دين» و «دنيا» به عزم خدمت به «اسلام» و «كمونيزم» به راه انداختند و برعكس كشور را بحرانِ جنگ فرا گرفت در پهلوي جريان هاي فكري و فرهنگي ديگر، عرصه شعر، نيز متأثر شد.
در ايامي كه بيدادها در فجيع ترين سطح، در كشور ادامه داشت شاعران و اشعار زيادي تولد و تجربه گرديد كه آيينة انعكاس رخدادهاي نيك و بد آن دوره ها گشتند و عاصي نيز از شمار همان شاعران بود كه: «تلخي ها، زخم ها و بيدادها….» را با تمام صداقت و وجدان درك كرد.
خصيصه بسيار مهمي كه او را از ديگران متمايز ميكرد در پهلوي نبو غ فطري و خدادادش در شعر و ادب، فصاحت کلام و سراحت لهجه او بود که از او شاعری بی باک و نترس ساخته بود. عاصی به سبب همين روحیه در سال های حاکميت رژيم کمونيستی در افغانستان، گاه در لفافه و گاه با صراحتی شاعرانه‌، شعرهايی در تعارض با حاکميت سرود، چنانچه؛ اشعار حماسی «یل کچکن و اژدهای جهنم (2)»، حمله سکندر به آریانا و دیار نازنین من» او که در اوج تهاجم ارتش سرخ به پنجشیر، در کابل و در جمع بزرگی از ادبا و شعرای زمانه خود سرود، او را به شاعر مقاومت در زمره شاعرانی چون استاد خلیل الله خلیلی، مبدل ساخت. خوب به خاطر دارم که این شعر عاصی را که به صدای خودش دیکلمه شده بود هر از گاهی آمر صاحب شهید می شنیدند و زبان به تمجید او می گشودند، مجاهدین با شنیدند آن به خود رهبری شان می بالیدند این شعر شهنامه یی برای آنان روحیه عیاری و عدالت جویی و وطن دوستی و دشمن ستیزی می داد. در اینجا بخش های از یل کچکن و اژدهای جهنم را به خوانش می گیریم:
يكي دره از دره‌هاي بهشت
به بر صخره بر سر هواي بهشت
ز هندوكش آغاز مي‌شد همي
به كهدامنان باز مي‌شد همي
وز آن رودباري روان گشته بود
كه چرخ از زلالش جوان گشته بود
….
مقام شهيدان خون جامه ئي
مقر دليران شهنامه ئي
ديار اساطيريي عشق و جنگ
مزار بزرگان ناموس و ننگ
به كچكن مسما شده نيكنام
پر آوازه تا چين و تا روم و شام
پلنگان افسانه‌ي مردمش
سكندر چه دارا و رستم گمش
به فرهنگ فردوسي و مولوي
به اعجاز شهنامه و مثنوي

فرستاد آن سو يكي اژدها
گرسنه به جان و تن آن ولا

چنان قصد كرد اژدهاي پليد
كه سازد همه دره را نا پديد
مگر دره را پهلوان‌زاده بود
قلندر پسر سرو آزاده بود
كه از هيبتش مار موري شدي
كه از همتش شهر گوري شدي
به تن پيل و با بازوان آهنين
به ايمان فلك با صلابت زمين

فراخواند مادر ورا نزد خويش
كشانيد پهلوش نزديك بيش
ببستش كمر را زجنگش بگفت
سخن زين هنر رنگ رنگش بگفت

برو تا كه شمشير داران راد
به نيكيت فردا بيارند ياد
ترا بهر اين روز زاييده‌ام
براي چنين عرصه بگزيده‌ام
جوان با فلاخن كمر بست و رفت
سوي اژدهاي سرا پا شگفت
همي مرد را اژدها تا بديد
تكاني بخود خورد و رنگش پريد

يل از دور شمشير بيرون كشيد
زبان عدالت پي خون كشيد
بگفتا به شمشير كاي يار من
انيس شب و روز دشوار من
برونت بياورده‌ام تا كه داد
نگردد گم از عالم و كم مباد
برونت بياورده‌ام تا ز حق
مگر تيره رايان بگيرد سبق
برونت بياورده‌ام تا به جاي
طريقي كنم راست از عقل و راي
برونت بياورده‌ام تا خدای
به هنگام گردد مرا رهنمای
مرا نيست چشم تماشايي يي
دل بي‌غم و خاطر آرايي يي
كه نابود گردد دهم دره‌ام
كه آتش فتد بر سر و بر ره‌ام
بناگاه با حيله‌اش اژدها
بر آمد سر راه يل از دغا

بيا تا برايت اماني دهم
به آيندگانت ضماني دهم
خريدار گردم همه كچكنت
ده و دره و قلعه و مسكنت
بگو قيمت كچكن خويش را
بگو بيع اين گوهر خوش بها
دهت را بگو خانه‌ات را بگو
بگو قيمت دره را مو به مو
سر و پات را سيم و زر مي‌كنم
ترا شاه اين بوم و بر مي‌كنم
چه مي‌خواهي از زندگي جز شكوه
و آن‌هم ازين سنگ‌زاران و كوه؟
چه با توت و تلخان بسر مي‌بري
غم دره شاخك به جان مي‌خري
و گرنه ستانيم آن را به زور
همان به كه خود مي‌نيافتي به گور
و گرنه ز چنگال ما هيچ كس
نيارد بر آوردن يك نفس
بي‌انديش از ضرب بازوي من
مياميز با آتش خوي من
يلش گفت كاين دره را سنگ و خاك
بخونم بود نسبتي سخت پاك
ز هر كُه كه نقشي گزينی منم
به هر صخره كه جلوه بيني منم
منم كه روانم به رگ‌هاي ده
منم كه تو بيني سرا پاي ده

نه تنها بيان من است اين چنين
درختان اين دره گويد همين
نيم من دكان دار كاشانه‌ام
نيم من فروشنده خانه‌ام
همان به كه ره چپ كني زين وطن
و گرنه سلامت نبيني زمن
دل اژدها را خشونت كفاند
برايش توان و تحمل نماند
پي كشتن يل تپيدن گرفت
سر حمله و سر بريدن گرفت
يل نامور خواند يا مام كوه!
امانم بده زين گزند شكوه
همين گفت و از جا پريد و بزد
به شمشير بر فرق آن زاد بد
دونيم‌اش نمود و دوقاشش فگند
خمش كردش از قصه‌ي چون چند
***
بلي رادمردان چنين كرده‌ اند
چنين با فرومايه كين كرده اند
خدا كم نسازد يلي را كه او
نمي افگند جان به چنگ عدو
خدا كم نسازد يكي تار موي
از آن كس كه محفوظش است آبروي
جهان باد و مردان داد آورش
خداوند گاران شان و فرش

بدين لحاظ بدون كوچكترين جبن و ترس، جفاي نامردان را حتي در حضورشان توسط بلندگوها فرياد زد.
تخيل عاصي شيرين و يافت هاي سمبوليكش بي تكلف و گواراست و برگ هاي اشعارش به بال هایي ظريف و رويائي ميمانند كه روح خواننده را به باغ هاي نامرئي «ابريشم و عسل» مي برند.
به قول کاظم کاظمی:« عاصی شاعری بود نوگرا که حتی در قالبهای کهن نيز حرف و حديث تازه‌ای داشت‌. پُرکار بود و با خود وعده‌ای داشت که هر سال‌، يک کتاب شعر به بازار روانه ‌کند، و تا دم مرگ به اين وعده عمل کرد… عاصی ذاتاً شاعری بود دردمند، اهل موضع‌گيری و صراحت بيان‌. به همين لحاظ، غالباً با مسايل افغانستان درگير بود و کمتر اتفاقی در کشورش افتاد که عاصی از کنارش با سکوت گذشته باشد. ولی او با اين همه موضع‌گيری‌، روحيه‌ای تغزلی نيز داشت‌. از او شعرهای عاشقانه لطيفی بر جای مانده است‌. گاهی در شعرش آميختگی زيبايی از لحن حماسی و تغزلی هم ديده می‌شود که خاص خود اوست‌.3»
عاصي كه راه دراز نيلوفر و بنفشه ی شعر را هنوز به پايان نبرده بود و نيمي از عمر طبيعي اش نگذشته بود، در روزگاري كه نفاق و تباهي سيه ترين يادداشت ها را ثبت مي كرد تاريخ چهارم ميزان 73 به شهادت رسيد و ادبيات معاصرمان را با اين نبود نا به هنگام دچار حادثه و ضايعه كرد. از عاصي بعد از وفاتش مجموعه هائي چون: لالائي براي مليمه، مقامة گل سوري، ديوان عاشقانه باغ، غزل من و غم من، تنها ولي هميشه، جزيرة خون، سال خون سال شهادت و از آتش از بريشم در شعر، و خاطراتي ازا و، تحت عنوان «آغاز يك پايان» در نثر،‌ بصورت مطبوع به يادگار مانده است. در خاتمه به او، كه تك سوار بي مثال عرصة شعر مقاومت دوران ماست، جنتي جاويد تمنا ميكنيم.
روانش شاد و يادش تا هميشه تاریخ گرامی باد باد.« کاش بیشتر زنده می ماند تا سرزمین و شعر ادب ما پس از سالها می توانست درخت تنومندی را که ریشه هایش از زلال چشمه ی مولانا و حافظ و سعدی آب می خورد را به بار می نشاند.4»

انجنیر توریالی غیاثی

ریاض – 27 سنبله 1391

منابع:
1- مقامة گل سوري
2- دیوان عاشقانه ی باغ
3- تارنمای فارسی بی بی سی
4- داوود عرفان

نظر دادن مسدود گشته است.

آخرین نوشته ها