وبگاه تخصصي مجله ميهن، Mihan Magazine Afghanistan
بروزرسانی: ۹:۴۹:۱۹ - سه شنبه ۸ ثور ۱۳۹۴
غزل و اسرار ماندگاري آن

غزل، عمري هزار ساله دارد، يعني در ميان قالبهاي گوناگون شعر فارسي، طولاني ترين عمر را داشته است.
در اين هزار سال نيز، غزل همواره يكي از دو سه قالب اصلي شعر كهن ما بوده است. با پيدايش شعر نو كه به عقب نشيني قالبهاي كهن انجاميد، غزل كمتر از ديگر قالبها عقب نشست و حتي مي‌زتوانيم گفت عقب نشيني چنداني نكرد. چرا اين گونه است؟ چه چيزهايي در اين قالب وجود دارد كه اين برتري و استمرار را تضمين مي‌كند؟
بسياري از پديده هاي هستي روي در تحول، تكامل و زوال دارند، از جانداران بگيريد تا سلسله هاي حكومتي، ولي دو چيز مي‌تواند مانع زوال شود يا سرعت آن را كمك كند، يكي تعادل است و ديگر، انعطاف پذيري. اين را در ديگر پديده‌هاي گيتي هم ديده‌ايم و به شرح و تفصيلش نمي‌پردازيم. فقط مي‌كوشيم در اين نوشته، غزل را از حيث تعادل و انعطاف پذيري، با ديگر قالبها مقايسه كنيم و ببينيم كه چرا اين قالب چنين مقبول طبع مردم صاحب نظر بوده است.

طول شعر
اگر ما شعر را حاصل يك حس و حال شاعرانه فرض كنيم، به تجربه ديده شده كه بسياري از اين حس و حال ها، نه آن قدر كوتاه و لحظه‌اي هستند كه در دو بيت قابل بيان باشند و نه آن قدر طولاني كه سرايش شعري بسياري طولاني را ايجاب كنند. غالباً اين حالات شاعرانه، در حد يك شعر پنج شش بيتي تا بيست، بيست و پنج بيتي هستند و اين، همان حد ابيات غزل است.
به عبارت ديگر، يك شعر غالباً بايد در آن اندازه‌اي باشد كه همه گفتني هاي شاعر را در يك حالت عاطفي خاص خود، در خود بپذيرد و از سوي ديگر، شاعر براي حفظ قالب شعر، وادار به خارج شدن از اين حالت نشود. غزل از اين نظر مناسبترين است. در رباعي و دو بيتي كمتر مجال حس گرفتن- به تعبير اهالي تئاتر- پيدا مي‌شود و در قصيده و ترجيع بند، اين حس كم كم از دست مي‌رود.
اين بود تعادل طولي غزل، اما بايد ديد انعطاف پذيري غزل از اين نظر چگونه است. بعضي از قالبهاي شعر، تعداد ابياتي ثابت دارند و بعضي نيز از اين نظر، انعطاف پذيرند. متصلب ترين قالبها، رباعي و دوبيتي اند، چون حتي نمي‌توان يك مصراع بيشتر يا كمتر از حد معهود در آنها سرود. پس از آن، نوبت به تركيب بند و ترجيع بند مي‌رسد كه غالباً بايد بيش از بيست بيت داشته باشند (با فرض اين كه حداقل سه بند شش داشته باشيم.) و قصيده نيز البته وضع بهتري ندارد، چون هر چند تعداد ابياتش محدوديت نظري ندارد، بيش از پنجاه يا شصت بيت مجال سرودن در آن رخ نمي‌دهد، مگر به ندرت.
اگر تعداد ابيات معمول غزل را از پنج تا بيست بگيريم، يك شاعر مي‌تواند با سرودن پانزده بيت اضافي، كوتاه ترين غزل را به بلندترين غزل تبديل كند و اين مقدار انعطاف پذيري در عين سهولت، در همه قالبها نيست. مثلاً اگر تعداد ابيات معمول قصيده را از بيست تا دويست بگيريم، براي تبديل يك قصيده كوتاه- از نوع قصايد كوتاه خاقاني- به قصيده‌اي بلند، سرايش صد و هشتاد بيت اضافي لازم است و اين البته كاري است بسيار دشوار و نفسگير.
به عبارت ديگر، طول غزل، به راحتي قابل افزايش و كاهش است و شاعر مي‌تواند به تناسب سخن خويش، حد معيني را اختيار كند. قافيه و رديف هم اين اجازه را مي‌دهند. از اين نظر، در ميان همه قالبها، فقط قطعه، مثنوي و چهار پاره با غزل رقابت مي‌كنند و بس.

وزن شعر
از لحاظ انتخاب وزن، مسلماً قالبي انعطاف پذيري و كارآيي بيشتري دارد، كه بتوان وزنهاي مختلف را در آن آزمود، چون ممكن است يك حس و حال عاطفي، با وزني خاص به سراغ شاعر بيايد، يا وزني خاص را ايجاب كند.
باز هم رباعي و دوبيتي از اين نظر قالبهايي بسيار محدود هستند. مثنوي نيز محدوديت دارد، چون در همه وزنها دلپذير نمي افتد. قصيده البته محدوديت نظري دارد، ولي در عمل، كسي با وزنهايي بسيار بلند نظير وزن «متفاعلن متفاعلن متفاعلن متفاعلن» قصيده نسروده است. به طور كلي، به نظر مي‌رسد رابطه‌اي غير مستقيم ميان طول شعر و وزن آن وجود دارد، يعني يك شعر بسيار طولاني- مثلاً يك قصيده يا مثنوي پنجاه بيتي- در وزني بسيار طولاني مثل همان «متفاعلن…» كه نام برديم، مطبوع نمي‌افتد و شايد به همين لحاظ نيز تجربه نشده است. آنچه مؤيد اين سخن ما مي‌تواند بود، اين تجربه تاريخي است كه در روزگار مثنويهاي بسيار طولاني منظومه ها- وزنهاي بلند در اين قالب آزموده نشد و وزن بلند وقتي در مثنوي به كار رفت، طول شعر بسيار كوتاه شد و ديگر هيچكس مثنوي اي مانند بوستان يا خسرو و شيرين در وزنهاي بلند نسرود. حتي علي معلم نيز براي مثنوي مفصل «هجرت» وزني نسبتاً كوتاه با سيزده هجا را برگزيد و براي مثنوي «خط مقرمط» يكي از همان وزنهاي كوتاه قديم را انتخاب كرد، يعني «مفاعلين مفاعلين مفاعيل».
پس ملاحظه مي‌شود كه براي بعضي از قالبها، بعضي وزنها تجويز نمي‌شود، حالا اين عدم تجويز ممكن است قانوني باشد، يا ذوقي. ولي در ميان وزنهاي مختلف شعر فارسي، حتي يك وزن را نمي‌توان يافت كه براي غزل، تجويز نشده باشد و غزل از اين نظر، يك انعطاف پذيري مطلق دارد. ما در كوتاهترين وزنهاي رايج نظير «فاعلاتن مفاعلن فعلن» و «مفعول مفاعلن مفاعيل» هم غزل داريم و در بلندترين وزنها كه هر مصراعشان دوبرابر وزنهاي فوق است و امروزه بسيار سروده مي‌شود.

موسيقي كناري
قافيه و رديف، عيار موسيقي شعر را بالا مي برند و در عين حال، البته آزادي عمل شاعر را نيز محدود مي سازند. مسلماً در ميان قالبهاي گوناگون، قالبي بهترين بهره را از اين نوع موسيقي مي برد كه نه موسيقي كناري آن بسيار كم باشد به گونه‌اي كه به چشم نيايد و شنونده را ارضا نكند- و نه آن قدر پر موسيقي باشد كه ديگر هيچ آزادي عملي نداشته باشد.
چهارپاره، در ميان قالبهاي مختلف، كمترين عيار موسيقي را دارد، چون از هر چهار مصراع آن، دو مصراع مقيد به قافيه هستند و تازه اين قيد هم در هر بند، عوض مي‌شود. موسيقي كناري در مثنوي دو برابر چهارپاره است، چون در هر بيت دو مصراع هم قافيه داريم، ولي چون قافيه در هر بيت عوض مي‌شود، از جانبي ديگر عيار آن پايين مي آيد.
از سويي ديگر، در قالبهايي مثل رباعي و دوبيتي، عيار قافيه بالاست، ولي تقيد هم بيشتر مي‌شود. چون سه چهارم كل مصراعهاي يك شعر، مقيد هستند. در يك رباعي يا دو بيتي، فقط يك مصراع آزاد داريم و بس. سه مصراع ديگر بايد هم قافيه باشند در مسمط، اين تنگنا به حداكثر مي‌رسد، يعني همه مصراعهاي شعر، مقيد به قافيه هستند و علاوه بر آن، مصراعهاي آخر بندها بايد با هم قافيه شوند. اينجا ديگر مجال نفس كشيدن نمي ماند، چون در كل شعر، حتي يك مصراع آزاد هم نداريم كه در اختيار شاعر باشد.
اما غزل از اين نظر در تعادلي نسبي است. حدود نصف مصراعهاي آن آزاد هستند و نصف ديگر كه قافيه دارند، نيز آن قدر متعدد نيستند كه نتوان برايشان قافيه فراهم كرد (به خلاف قصيده). اين است كه هم بهره مندي از موسيقي به حد كافي مي‌رسد و هم آزادي عمل شاعر، تا حد زيادي تأمين مي‌شود. در قصيده، تعداد زياد قافيه ها شاعر را به تنگنا مي افكند و در مثنوي، عوض شدن پياپي قافيه نمي‌گذارد تا از يك هماهنگي طولي در شعر، لذت ببريم.
اينجا مي‌توان بين قطعه و غزل نيز مقايسه‌اي كرد و دريافت كه چرا قطعه در عمل جايگاه غزل را نيافته است. غزل اين امتياز بسيار مهم را دارد كه بيت اول آن، مقفي است، يعني در همان ابتدا، ما يك بهره كامل از موسيقي كناري مي بريم. در قطعه، با خواندن بيت اول، كمترين احساس موسيقي كناري نمي‌كنيم و مي‌دانيم كه بيت اول نيز سنگ بناي التذاذ از شعر را مي گذارد. قطعه از اين نظر، بدترين موقعيت را دارد، چون هيچ قالب ديگر نيست كه بيت اول آن مقفي نباشد.
ولي در غزل- نسبت به قطعه- با درج كردن يك قافيه بيشتر در بيت اول، موسيقي كناري در حد بسيار قابل توجهي تكميل مي‌شود و اين معامله‌اي است سودمند. پس بسيار طبيعي است كه شاعر اين معامله را بكند و تا حد امكان، به جاي قطعه غزل بسرايد. ملاحظه مي‌كنيد كه يك قافيه كمتر، چگونه قطعه را كه قالبش بسيار شبيه غزل است، به حاشيه مي‌راند و ميدان را همچنان براي غزل خالي مي گذارد.
غزل، از يك نظر ديگر هم برتري دارد و آن، تنوع در قافيه ها و انتخاب رديف است. مي‌دانيم كه انتخاب قافيه هاي تازه و گاه دشوار، از رموز زيبايي موسيقي كناري يك شعر است. با انتخاب اين گونه قافيه ها، مي‌توان شنونده را شگفت زده كرده و او را به تحسين واداشت. اما اين كار در قصيده همواره مقدور نيست. چگونه ميتوان قصيده‌اي با قافيه هايي از نوع «ابر»، «قبر»، «جبر» و امثال اينها نوشت؟ قالب هايي مثل مثنوي و چهار پاره از اين نظر نسبت به غزل آزادي بيشتري دارند، ولي عوض شدن قافيه در هر بيت، اين برتري را تخفيف مي‌دهد. درست است كه خواننده ناخودآگاه انتخاب قافيه هاي دشوار در يك بيت را تحسين مي‌كند، ولي اين تحسين دير نمي‌پايد. در غزل، شگفتي خواننده از يك قافيه واحد، تا آخر شعر باقي مي‌ماند و اين، يكي از رموز جذابيت غزلهاي شاعراني چون زكريا اخلاقي است كه از اين امكان غزل، خوب كار كشيده‌اند.
غزل از نظر انتخاب رديف هم چنين موقعيت ممتازي دارد. در بعضي قالبها مثل قصيده، بسيار دشوار است كه رديفي طولاني يا ابتكاري انتخاب شود. بعضي از قالبها نيز آن قدر به رديف وابسته‌اند كه بيتهاي بدون رديف در آنها، بسيار كم عيار به نظر مي آيند، مثل چهار پاره يا مثنوي. از سوي ديگر طولاني گرفتن رديف در همه قالبها مقدور نيست، چون در رباعي و دوبيتي رديف طولاني در مسمط، از اين هم فاجعه بارتر است.
مثل اين است كه يك راننده تاكسي در حالي كه خانواده پنج نفري اش را سوار كرده است، در پي مسافركشي باشد.
در غزل، امكان طولاني گرفتن رديف، به راحتي وجود دارد، چون با برپا شدن مصراعهاي دوم، مصراعهاي اول را داريم كه مي‌توانند سخن شاعر را در خود جاي دهند. در واقع شعر، مثل ميني بوسي مي‌شود كه در يك طرف آن خانواده موتروان نشسته باشند و در طرف ديگر مسافران، حالا مي‌توان تشبيه را كاملتر كرد و گفت قصيده مثل سرويسي با همين اوصاف است. حالا كدام موتروان باشد كه خانواده‌اي چنين بزرگ داشته باشد كه يك طرف را پر كنند؟ مي‌بينيم كه باز هم امكانات بياني و موسيقيايي در غزل، به حد تعادل رسيده است.

ساختار شعر
پراكندگي مضموني يا محتوايي، يكي از مسايل مهم در ساختار شعر است. يك شعر كوتاه، الزاماً بايد ساختار محتوايي منسجمي داشته باشد. نمي‌شود در يك رباعي، در هر مصراع سخني تازه گفت. از سوي ديگر، بلندي شعر، تنوع و پراكندگي را ايجاب مي‌كند، چون بسيار سخت است كه در شعري پنجاه بيتي يك سخن را تكرار كنيم يا شرح و بسط دهيم. پس قالبهاي بسيار كوتاه و بسيار بلند، از اين نظر محدوديت دارند.
غزل، از اين محدوديتها آزاد است. هم مي‌توان آن را به قطعات كوچكتر دوبيتي و يك بيتي تقسيم كرد و در هر قطعه سخني تازه به ميان آورد و هم مي‌توان يك سخن را در طول شعر امتداد بخشيد. در اينجا هر دو رويه امكان دارد، و به همين لحاظ، ما هم غزلهاي گسسته خوبي داريم و هم غزلهاي پيوسته درخشاني. اين امكان در ديگر قالبها كمتر است. مثنوي از نظر استقلال ابيات با غزل رقابت مي‌كند، ولي تعويض پياپي قافيه در آن، ساختار صوري آن را از انسجام مي اندازد.
غزل، مي‌تواند محور عمودي قوي يا ضعيفي داشته باشد يا اصلاً نداشته باشد. حفظ محور عمودي در قصيده دشوار است و دشوار تر از آن، ابتكار در محور عمودي در قصيده دشوار است و دشوارتر از آن، ابتكار در محور عمودي است.
اين كه بسياري از قصايد مدحيه ما داراي يك ساختار واحد و يكنواخت «تشبيب، گريز و دعائيه» هستند، از همين جا سرچشمه مي گيرد. ولي غزل فارسي، اين يكنواختي هولناك را نداشته است و به همين لحاظ ساختارهاي گوناگوني در آن تجربه شده است، از ساختار گسسته غزلهاي مكتب هندي بگيريد تا ساختار روايي بعضي از غزلهاي امروز.

قابليتهاي محتوايي
در ميان مضامين و موضوعات مختلف شعري، هيچ موضوعي را نمي‌توان يافت كه براي غزل تجويز نشده باشد. عشق، عرفان، پند و موعظه، سياست، مسايل اجتماعي، مرثيه، مدح، حكمت، مفاخره، همه و همه در غزل ما ديده شده‌اند و ما نمونه هاي برجسته‌اي براي آنها داريم. البته بعضي ها دوست مي‌دارند كه غزل را در عشق محدود ببينند و منحصر كنند، ولي كارنامه غزل فارسي، چنين محدوديتي را بر نمي‌تابد. حافظ، سعدي، مولانا، بيدل، صائب و ديگر غزلسرايان بزرگ ما، در همه اين عوالم غزل دارند و اگر هم در عالمي خاص محدود مانده‌اند، اين برايشان نه يك امتياز، كه يك نقطه ضعف بوده‌است، مثل محدود ماندن نسبي سعدي در عاشقانه سرايي كه عملاً ميدان را براي برتري حافظ باز كرده است. در شعر معاصر نيز حكايت همين است و شاعران، همه حرفها را در غزل گفته‌اند. حالا ممكن است بگوييد ما غزلهاي غير عاشقانه را غزل نمي‌دانيم، ولي شما در آن صورت، بايد براي اين شعرها، نامي ديگر برگزينيد و البته مقاله ما نيز به آن نام اشاره مي‌كند. در اصل قضيه يعني اين كه اين قالب- نامش ديگر قالبها محدوديت محتوايي داشته است، فرقي نمي‌كند.

امكانات كاربردي
آنچه تا كنون گفتيم، امتيازها و امكانات غزل بود در مقام سرايش شعر، حال بايد ديد كه در مقام كاربرد شعر، موقعيت غزل چگونه است. باز هم اگر شكلهاي گوناگون كاربرد يك شعر را بررسي كنيم، خواهيم دريافت كه غزل در مجموع از ديگر قالبها امكانات بهتري دارد.
الف- غزل، بهتر از بسياري قالبهاي ديگر، در حافظه مي ماند. از اين نظر، فقط دوبيتي و رباعي بر غزل ارجحيت دارند و بس. قصيده و ترجيع بند و مسمط غالباً طولاني اند؛ مثنوي و چهارپاره پراكندگي موسيقيايي دارند و قالبهاي نوين هم كه در اين عرصه دچار مشكل جدي هستند. در حفظ كردن يك پاره‌از شعر هم غزل قابليت خوبي دارد. مثلاً اگر بخواهيم يك پاره از يك مسمط را حفظ كنيم، بايد حداقل يك بند يعني پنج يا شش مصراع را به حافظه بسپريم، ولي در مورد غزل دو مصراع يا حتي يك مصراع هم كافي است.
ب- غزل قابليت ارايه تريبوني مناسبي دارد. نه آن قدر كوتاه است كه بدون ايجاد تمركز در مخاطبان به پايان برسد و نه آن قدر طولاني است كه ملال انگيز شود.
مي‌توان يك غزل خواند و يك حس واحد آفريد. يك رباعي سرا در پشت تريبون، ناچار است براي ايجاد تمركز در شنوندگان، بيش از يك رباعي بخواند و در اين صورت، چند حس متفاوت را به مخاطبان خواهد بخشيد. پس بي جهت نيست كه بسياري از نوپردازان يا قصيده سرايان هم در محافل و مجالس، به غزلخواني مي‌پردازند.
ج- براي چاپ يك شعر در يك نشريه نيز غزل قالب مناسبي است. اين را روزنامه نگاران و صفحه‌ارايان به خوبي درك مي‌كنند.
د- از ديرباز، غزل براي هماهنگي با موسيقي مناسب ترين قالب بوده است و اين حقيقت ديگر جاي شك و شبهه ندارد. ديگر قالبها براي استفاده در يك قطعه موسيقي محدوديتها يا نارساييهايي جدي دارند.

سخن آخر
ملاحظه مي‌كنيد كه ماندگاري غزل، آنقدرها هم بي دليل و موجب نبوده است. ساختار اين قالب از نظر موسيقيايي و تعداد ابيات، به گونه‌اي است كه براي بيان بسياري از حالات شاعرانه، بهترين مناسبت را دارد. البته بسيار اتفاق مي‌افتد كه شاعر، براي بيان يك حالت خاص، قالب ديگري را بر غزل ترجيح هد و منكر نمي‌شويم كه از بعضي جهات، قالبهاي ديگر، برتريهايي نيز بر غزل دارند. چنين است كه بعضي ديگر از قالبهاي كهن را نمي‌توان محكوم به فنا دانست.
با آنچه گفته آمد، مي‌توان قضيه را از سوي ديگر نيز مطرح كرد، يعني اگر قرار است كه رمز ماندگاري غزل، انعطاف پذيري و تعادل آن باشد، براي حفظ اين قالب نيز رعايت اين دو اصل ضروري مي نمايد، يعني بايد از افراط و تفريط و جزم انديشي در آن پرهيز كرد.
در داوريهايي كه در باره غزل مي‌شود، ما سخنهايي از اين دست بسيار مي‌شنويم كه «بيتهاي غزل بايد مستقل از هم باشد» يا برعكس، «غزل بايد داراي ساختار پيوسته باشد» يا «غزل بايد حتماً رديف داشته باشد» يا «غزل نبايد از اين قدر بيت كوتاهتر يا بلندتر باشد». واقعيت اين است كه كارنامه غزل فارسي، اين جزم انديشي ها را بر نمي‌تابد و همواره خلاف اينها را ثابت مي‌كند. تجربه نشان داده است كه فقط شاعراني موفق بوده‌اند كه آزادي عمل ناشي از انعطاف پذيري غزل را حفظ كرده و از آن بهره جسته‌اند، نه اين كه خويش را در حصار اين «بايد» و «نبايد»هاي نظري حبس كرده باشند. مي‌گويند غزل بايد رديف داشته باشد، ولي يكي از بهترين غزلهاي حافظ- به باور بسياري از حافظ شناسان- بدون رديف است، يعني غزل «ز آن يار دلنوازم شكري است با شكايت» و در عين حال، يكي از بهترين غزلهاي بيدل نيز چنين است «همه كس كشيده محمل به جناب كبريايت». به همين ترتيب، مي‌توان استثناهاي بزرگ براي قواعد بالا پيدا كرد، در حدي كه صحت آنها را خدشه دار سازد. به هر حال، غزل وقتي پايدار و ماندگار خواهد بود كه از همه قابليتهاي بياني آن بهره گيريم، البته با حفظ تعادل.

محمد كاظم كاظمي

نظر دادن مسدود گشته است.

آخرین نوشته ها