وبگاه تخصصي مجله ميهن، Mihan Magazine Afghanistan
بروزرسانی: ۹:۴۹:۱۹ - سه شنبه ۸ ثور ۱۳۹۴
قهار عاصی از جاودانگی عشق تا تعهد به اجتماع

قهار عاصي شاعري بود پركار با آثاري متنوع از نظر صورت و سيرت‌. او به سبب حساسيت طبع و مسئوليت‌ پذيري خويش‌، در برابر همه مسايل و موضوعات فراروي واكنش نشان مي‌داد و شعر مي‌ سرود. چنيناست كه دايرة مضامين و مفاهيم شعري وي بسيار گسترده است و هر آنچه را كه مردم افغانستان در آن سال‌ ها تجربه كرده اند، در شعر عاصي مي‌توان يافت‌.
با اين وجود بايد پذيرفت كه عاصي به طور فطري داراي طبعي تغزّلي بوده و اگر گاه به مضامين ديگر مي‌گرايد، به واسطة احساس مسئوليت و يا تأثيري است كه محيط بر عواطف حسّاس او گذاشته است‌.
اين نوشتار به آموزه‌هاي عاشقانه‌ عاصي و صفات برجسته‌ي آنها مي پردازد.
بايد دانست در دايرة تغزّل عاصي چه چيزهايي مي‌ توان يافت كه مي‌تواند او را از همگنان ممتاز كند و شاعر جوان عاشقانه‌ سراي را به كار آيد، جواني را كه سخت نيازمند بهره‌ مندي از تجربه‌ هاي ديگران است‌، به ويژه كه در اين روزگار بسياري اوقات هوس‌ هاي ناپايدار و سطحي جاي عشق را گرفته و اين مفهوم پاك و بي‌ آلايش را كما بيش آلوده ساخته است‌.
گستردگي دايرة عشق‌
اكنون و به ويژه در ميان جوانان دايرة شعر عاشقانه سخت محدود شده است‌. عشق در آثار قدما، هم جنبة آسماني عرفاني داشت و هم جنبة زميني‌، البته گاهي پيوندي از اين دو ديده مي‌ شد، مثلاً در اشعار “حافظ ” و “بيدل “‌.
امروزه تقريبا آن عشق آسماني به كناري نهاده شده كه خود بحث مستقل نياز دارد. در همين حوزة عشق زميني نيز نوعي ديگر از محدوديت در كار روي نهاده است و آن‌، موقعيت كسي است كه طرف محبت واقع مي‌شود.
عشق احساسي است كه انسان ممكن است در برابر بسياري چيزها داشته باشد، چه انسان‌ ها و چه غير انسانها. و باز در ميان انسان‌ ها نيز افراد گوناگوني هستند كه آنها را دوست مي‌ داريم و حتي به آنان عشق مي‌ ورزيم‌، مثل مادر و پدر، دوستان‌، پيشوايان مذهبي‌، مصلحان و رهبران اجتماعي‌.
اگر از دايرة انسان‌ ها فراتر رويم‌، عشق به وطن، زادبوم، طبيعت و امثال آن قابل طرح است‌. در كنار اينها عشق به مفاهيمي مثل آزادي و نيكمردي و صلح نيز دور از تصوّر نيست‌.
در شعر عاصي دايرة اين دوست‌ داشتن‌ ها بسيار گسترده است‌. او به همة چيزهاي دوست‌ داشتني مهر مي‌ ورزد، از محبوب بگيريد تا وطن و از مادر بگيريد تا طبيعت‌. كه به ذكر چند مثال اكتفا مي شود.
شهيد
تا داغ تو به سينة مجنون نشسته است‌
سر تا به پاي باديه در خون نشسته است‌…
گفتند: شاهدخت پريّان كشيده قد
گفتم‌: شهيد ماست كه در خون نشسته است‌
مادر
چه تحفه آورم از باغها براي تو، مادر!
گُلي نيافته شايستگي به پاي تو، مادر!
آزادي‌
بوي گل‌، زمزمة باد بهار آزادي‌
عشق من آينة قامت يار آزادي‌
طبيعت‌
پريشان چمن‌، آشفتة گلزار مي‌آيد
نسيم پاك كوهستان چه ناهموار مي‌آيد…
به جاي سبزه از نقش قدمهايش دل عاشق‌
به بوي آشنايي مي‌شكوفد، بار مي‌آيد
تسرّي عشق در پديده‌ هاي هستي تا بدان‌ جاست كه حتي گاه خود عناصر طبيعت و محيط نيز عاشق دانسته مي‌شوند. اينجا حتي درختها نيز مي‌توانند عاشق باشند:
من آن درخت عاشقم كه ساحلي است جاي من‌
صداي رودخانه‌ اي نشسته در هواي من‌
… به برگ برگ من دلي ز انتظار مي‌تپد
به شاخه شاخه مي‌ دود جنون ريشه‌ هاي من‌
وقتي دايرة دوست‌ داشتني‌ ها گسترده است‌، به طور طبيعي اشعار هم از يكنواختي مضمون و تصوير بدر مي‌آيند. شاعر امكان نوآوري بيشتر دارد و ناچار نيست كه در يك دايرة بسته مضمون‌ آفريني كند و بدين خرسند باشد كه «يك عمر مي‌توان سخن از زلف يار گفت‌» غافل از اين كه شايد كسي حوصله نداشته باشد كه يك عمر سخن از زلف يار بشنود.
در واقع اينجا نقش مخاطب هم برجسته مي‌شود، بدين معني كه مخاطبان بسياري با دلبستگي‌ هايي متفاوت‌، مي‌توانند از اين شعر بهره بگيرند.

عشق منحط يا عشق متعالي‌
عشق زميني نيز مي‌ تواند ماية ارتقاي روحي و كمال شخصيتي شاعر شود و اين حقيقتي است كه در شعر عاصي جلوه دارد.
عاشقي كه معشوق را نه به خاطر خود، كه به خاطر او نيز دوست دارد، مي‌كوشد كه محيط را براي آن معشوق دلپذيرتر بسازد. چه بسا كه چنين عاشقي وطن را بيشتر دوست دارد، چون اين وطن‌، وطن معشوق نيز هست‌. حتي گاهي اين عشق انگيزة زندگي‌، تلاش و پايداري و حتي دست يافتن به كمال و هنر مي‌شود.
تويي كه بال و پري مانده در كبوتر جانم‌
تويي كه زمزمة عشق مي‌دمد به زبانم‌
تويي كه مائده‌ هاي گل گلاب سخن را
ز كارگاه بريشم به باغ مي‌ گذرانم‌
… تويي كه نه به سفر ميل دارم و نه به غربت‌
تويي كه درد جدايي نمي‌كَشد به فغانم‌
تويي كه بام و در خاكسار و خستة كابل‌
بنفشه‌ پوش غزل كرده سنگلاخ روانم‌

در پيشگاه موسم باران دستهات‌
يك فصل گل جوانه زدم‌، بارور شدم‌
در جلوة تمام بهاران چشمهات‌
آيينة كمال شدم‌، پُرهنر شدم‌
اين يك عشق زنده و زندگي‌ بخش است‌، عشقي كه به انسان انگيزه و توان كار، تلاش و حتي سرايش شعر مي‌دهد. عشقي كه «دستگاه دين‌» و «دستاويز ايمان‌» مي‌ شود:
درد درمان‌ ناپذير عشق در جانم تويي‌
لذّت و لطف غزل‌هاي پريشانم تويي‌
… اي كه چون آيينه خود را از تو مي‌ خواهم هميش‌
دستگاه دين و دستاويز ايمانم تويي‌
اين تلفيق شعر عاشقانه و مفاهيم ديني كه گاه در شعر عاصي روي نموده است نيز بسيار قابل تأمل است‌. به راستي مگر نمي‌ توان با اصطلاحات ديني شعر عاشقانه گفت‌؟ آن‌ گونه كه عاصي سروده است‌:
نيت كردم ادا سازم نماز شام گيسويت‌
پريشان شد ز پيشم اقتداي مصحف رويت‌
… هواي سجده‌ هاي نا تمامي داشتم‌، ليكن‌
فراموشم شدند از جلوه‌هاي باغ ناجويت‌
.. قيام و قعده‌ام بودي‌، ركوع و سجده‌ام بودي‌
نماز شام را كردم ادا، پهلو به پهلويت‌
ملك بود و مقام قدس‌، عاصي بود و آزادي‌
قيامت سجده مي‌ زد بر جناب حضرت رويت‌

سحري به ياد رويت هوس نماز كردم‌
به حضور دل تپيدم‌، به خدا نياز كردم‌
… عطشم چنان ز جا برد كه رفته رفته آخر
ره كربلا گرفتم‌، سفر حجاز كردم‌
پر و پاي جلوه‌ هايت گل سُرخ بود و آتش‌
تب عشق دست داد و سر و پا گداز كردم‌

عشق در عرصه‌ هاي ديگر
عاصي در عرصه‌ هاي ديگر جز شعر عاشقانه چندان قدرتمند ظاهر نشده است‌. اما در آن جاييي كه عشق را با سياست و اجتماع مي‌ آميزد، سخنش سخت دلپذير و تأثير گذار است. عاصي در ايجاد پيوند ميان تغزّل و ديگر مضامين شعر، سخت تواناست‌.
به عنوان مثال يكي از گونه‌ هاي اين پيوند، اين است كه شاعر با همان معشوق زميني خويش سخن مي‌ گويد، ولي دغدغة او فقط وصال يا فراق معشوق نيست‌، بلكه دغدغه‌ هايي وسيع و متنوع است‌.
به واقع در اين جا معشوق يا محبوب بيش از اين كه «موضوع شعر» باشد، «مخاطب شعر» است‌. نمونة ساده از اين گونه شعر، «ليلا» از كتاب «غزل من و غم من‌» است كه شاعر در آن در پردة يك گفت‌وگوي عاشقانه‌، از وضعيت كشور سخن گفته است‌. از اين شعر هشت‌ صفحه‌ اي فقط سه بند نقل مي شود‌:
ليلا، ليلا، ويرانم‌
سر تا پا در دستانم‌
ليلا آتش مي‌سوزد
در رگهايم‌، در جانم‌

ليلا، ليلا، پاييز است‌
پاييز رنگ‌آميز است‌
از كوه از باغ از دريا
هر چيزي دردانگيز است‌

ليلا، ليلا، سودايم‌
از سوگستان مي‌آيم‌
ليلا، روز و شب مرده‌
در چشمم‌، در رؤيايم‌
سخن‌ ها تقريباً همان‌ هايي است كه شاعر در شعر بلند «باز كابل در عزا بنشسته است‌» از كتاب «از آتش‌، از بريشم‌» نيز گفته بود، ولي در اين شعر نيمه‌ تغزّلي بسيار دلپذيرتر است:

باز خون بيگناهان‌، بيكسان‌
جاده‌ ها را جويباران ساخته‌
باز روي نعش‌هاي زخم زخم‌
شهر، سوگ تازه‌اي انداخته‌…
در غزلي از كتاب «غزل من و غم من‌» عاصي يك دغدغة هميشگي عاشقانه را مطرح مي‌كند يعني فراق و وصال‌. ولي در اينجا نيز در پردة همين موضوع عاشقانه از وطن و ارزشهاي سنتي آن سخن مي‌گويد. او آرزوي بازگشت معشوق دارد، ولي از كجا؟ از «آن سوهاي آب شور» و «غرب‌هاي دور» به كجا، به سرزمين «گندم و انگور» با «آسمان صاف‌» و سرشار از نواي «غيچك و تنبور».
عاصي در اين شعر عشق به محبوب و عشق به وطن را در آميخته و عاشقانه‌ اي كاملاً متمايز و برجسته آفريده است:
بود آيا كز آن سوهاي آب شور برگردي‌؟
براي عاشقت از غرب‌هاي دور برگردي‌؟
بود آيا كه بر رغم خيالات شب و روزم‌
به سوي سرزمين گندم و انگور برگردي‌؟
بود آيا كه ياد آسمان صاف اينجا را
بهانه گيري و خنديده‌، نورانور برگردي‌؟
… بود آيا كه دلتنگ از ترنگ و تار ماشيني‌
به طرف كلبه‌ هاي غيچك و تنبور برگردي‌؟
به همين‌ گونه در عاشقانه‌ هاي عاصي ردّ پاي بسياري از مصائبي كه در اين دهه‌ ها بر سر مردم افغانستان آمده است‌، پيداست و اين مصايب تا بدان‌ جا بر عاصي سنگيني مي‌كند كه گاهي عشق را هم از ياد او مي‌برد و اين نوعي ديگر از عاشقانه‌ سرايي است‌; عاشقانه‌ اي نه در فراق معشوق‌، كه در فراق خود عشق‌:
درد دل‌، غمنامة دريا فراموشم شده‌
داستان عشق‌، سر تا پا فراموشم شده‌
رنگ باغ از خاطر پاييزبندم رفته است‌
خنده‌هاي نازك ليلا فراموشم شده‌
لحظه‌هايي را كه عمري پروراندم چون نفس‌
آن خيالات‌، آن همه رؤيا، فراموشم شده‌
اين آميختگي مضامين عاشقانه و اجتماعي از سويي عاشقانه‌هاي عاصي را از يكدستي و يكنواختي بدر آورده و از سويي زمينة كاربردشان در حال و هواهاي گوناگون را ايجاد كرده است‌. به واقع دوستداران اين گونه مضامين هم مي‌توانند از عاشقانه‌هاي عاصي بهره گيرند.
فضا و بيان‌
در هر شعري در كنار موضوع اصلي كه مي‌تواند عشق يا عرفان يا سياست و اخلاق باشد، اين نيز قابل بحث است كه شاعر چه ابزارهايي براي تصويرسازي بر مي‌ گزيند.
در شعر عاشقانة نسل جوان ما غالباً اين عناصر يا از وجود جسمي معشوق انتخاب مي‌شود و يا از چيزهايي كه در ارتباط ميان عاشق و معشوق قابل طرح است‌.
اما در شعر عاصي بيش از هر چيزي طبيعت و زندگي سنتي مردم حضور دارد با آداب و رسوم رايج در آن‌. به عنوان مثال در اين غزل‌، شاعر از گشت‌ زدن در كوچة دلدار سخن مي‌گويد و جفت كبوتر روي بام و نان گرم نذر كردن‌:
هر شب هواي كوچة دلدار مي‌كنم‌
دل را تسلّي از در و ديوار مي‌كنم‌
از بس كه با خيال وي آغشته مي‌شوم‌
هر درّه را خيال سپيدار مي‌كنم‌
با جفت كفتري ته پرچال بام‌شان‌
از دور دور قصّة بسيار مي‌كنم‌
… نذرانة مرادِ همه‌، سيم و زر بود
من نان‌ِ گرم نذر رخ يار مي‌كنم‌

در مجموع عشق در شعر عاصي يك عشق روستايي و سنتي است‌، عشقي عفيف‌، پاكيزه و بدور از بي‌پردگيهايي كه گاهي در عاشقانه‌ هاي ديگران ديده مي‌شود. حتي همين عشق زميني ميان دو محبوب نيز در شعر عاصي بيشتر رنگ معنوي و احساسي دارد تا غريزي و جسماني‌. او كمتر معشوق را به جسم او مي‌ستايد و اگر هم سخن از جسمانيت معشوق باشد، بسيار پوشيده و عفيف سخن مي‌گويد:
مگو كه تلخ‌، مگو بي‌ نقاب مي‌آيد
برهنه‌ روي من از آفتاب مي‌ آيد
… كلاه عشق به سر، جامة وفا در بر
چگونه نام خدايش به تاب مي‌آيد
اين پاكيزگي و صميميت به ويژه در رباعي‌ ها و دوبيتي‌ هاي عاصي سخت مشهود است‌. در آنجا هم طبيعت با زيبايي تمام حضور دارد، هم مناسبات و روابط سنتي حاكم در روستا ها و هم آرايه‌ هاي بياني نوين و امروزي‌. اين شكلي نوين و رسمي از ترانه‌ سرايي محلّي افغان‌ هاست و بسيار قابليت گسترش و تثبيت دارد.
عاصي با اين كار خويش هم از قابليت‌ ها و جذابيت‌هاي اين قالب‌ ها استفاده كرده و هم در تداوم اين سنت مؤثر بوده است‌.
زمين خاره را گندم بكارم‌
تو را روز درو با خود بيارم‌
به مويت خوشة گندم ببندم‌
به پايت قودة گندم گذارم‌

چيدم گل تر، به يار چيدم گل تر
از لب لب جويبار چيدم گل تر
يك دسته نه‌، يك سبد نه‌، يك دامن نه‌
يك شاخه نه‌، يك بهار چيدم گل تر

محمد کاظم کاظمی

نظر دادن مسدود گشته است.

آخرین نوشته ها