وبگاه تخصصي مجله ميهن، Mihan Magazine Afghanistan
بروزرسانی: ۹:۴۹:۱۹ - سه شنبه ۸ ثور ۱۳۹۴
مایاکوفسکی/شاعر روس

شش سوی حقیقت زندگی ما دراین جامعه ی نه باز ونه بسته، هجوم بلاخیز نوشتن ونوشته شدن است.هرکناره این زندگی دهان بازی است که برای گفتن وشناسایی خویشتنی هایش دنبال کلمه میگردد واین کلمه است که به گفت نمی آید واین کلمه است که اصلاً نمی آید تا بردقیقه های این زندگی نام بگذارد وبگذرد.

مایاکوفسکی/شاعر روس

نقیب آروین

شش سوی حقیقت زندگی ما دراین جامعه ی نه باز ونه بسته، هجوم بلاخیز نوشتن ونوشته شدن است.هرکناره این زندگی دهان بازی است که برای گفتن وشناسایی خویشتنی هایش دنبال کلمه میگردد واین کلمه است که به گفت نمی آید واین کلمه است که اصلاً نمی آید تا بردقیقه های این زندگی نام بگذارد وبگذرد. کلمه ای هم اگر می آید خبردار خطرها وخاک شدن های این وحشت سراست که مجال ترجمانی وبازگردانی دقایق جان آدمی این روزگار را ندارد.

کلمه بی رمق تر از خود آدمی است.کلمه بی بر وبار است. کلمه بی درد است. کلمه مشغول است. کلمه دیگر نا ندارد. کلمه بی سلیقه است. کلمه پول ندارد. کلمه بی حوصله است. کلمه سرگردان است. کلمه دنبال حملات انتحاری است. کلمه درسفر است. کلمه دربغلان است. کلمه در دسترس نیست. نفس کلمه درهجوم نفس گیری بند آمده است. کلمه از پیامبری وپیام آوری افتاده خود است. کلمه بی ذوق است. کلمه نان می خورد. کلمه بهشتی نیست. کلمه کذایی است. کلمه درجهان کذایی است. جهانی که جهان نیست و جهنده نیست. دراین جان وجهان کلمه و کلام آدمی کیمیاست. عین پشت هفت کوه قاف است. اصلاً نیست.

جهان که جان بخش نیست. جان افگن است. جهان بی شاعر، جهان بی جانی است و جان شاعر بی حسی ساده و راستین به پیرامون هردم زنده و هردم دگر شونده، جان بی جهانی است.

زمان درگذر خویش و در گذر از خویش، ازخواب های ما هم نمی گذرد. زمان غافل از ما می گذرد. وقتی کلمه نیست، مولانا هم نیست. مولانا پیش از نوشتن دیوان شمس، پیش از رسیدن به ما، پیش از زمان ها مرده است. مولوی بعد از ما می آید. مولوی بعد از ما مولوی می شود و مثنوی هفتاد من کاغذ را برحاشیه هرچه محفل مولانا شناسی می نویسد. مولوی جامعه مدنی را از هم میگسلد. مولوی دموکراسی به رسمیت نمی شناسد، مولوی با نا اهلان مبارزه نمی کند، مولوی به راست و دروغ کار ندارد، مولوی به نویسندگان کذایی، روشنفکران کذایی، به دانایان کذایی، به خدمتگذاران کذایی، به متعصبان واقعی، به گوشی های موبایل و به همه درغگویان بزرگ، جایزه می دهد.

مولوی اگر دوباره بیاید، حتما مرید می شود. در هرات مرید می شود. مرید کلمه می شود. مرید هرچه پیاده رو نشین می شود. مرید زنانی که زیارت به زیارت مراد عوض می کنند و به خواجه علی موفق می رسند. مرید شاعران ونویسندگانی که می آیند، می شود. مولانا دست از شاعری می کشد و شعر چشم های دختری در یکی از خانه های هرات، برایش کافی است. دختری که چشم هایش را درهفت پرده سیاه قایم کرده بود.

مولوی کتاب نمی خواند. مولوی پشت کلکین خانه ای به نظاره جهان لاهوت نمی ایستد. برای او یک لحظه ایستادن درغروب هرات ونظاره رفتار ساده آدمیان در چهارسوی هرات، همه است. برای او روشستن صبحانه خیلی است. برای مولوی همین زلالی که بی هیچ بار معرفت شناسانه در پیاله های ما قرار می گیرد، همه چیز و یک چیز است. دوکانداری آن وقت کارخوبی است. لالا نثارداکو شاعر بزرگی می شود. شاید مولانا عاشق او شود. شاید مولانا عاشق پیاده پیری شود که از رسم روزگار پیاده پیری شده است. شاید مولوی که می آید و کلمه می آرد، شور هم بیارد. برای همه بچه ها بایسکیل بخرد. برای فروغ وهمه دختران معشوقه های خوب بیابد. برای همه شاعران غزل های تازه بدهد.

شاید آن وقت باران ببارد و کلمه ببارد وشاعران بزرگ وآهنگسازان بزرگ وآوازخوانان و همه دست فروشان همه ی پیاده رو ها، دروازه های دل شان گشوده شود. هوا تازه می شود. شاید آن وقت نویسنده ای با املای غلط درد کوچک یک انسان بزرگ را بنویسد.

نظر دادن مسدود گشته است.

آخرین نوشته ها