وبگاه تخصصي مجله ميهن، Mihan Magazine Afghanistan
بروزرسانی: ۹:۴۹:۱۹ - سه شنبه ۸ ثور ۱۳۹۴
پاره متنی

پاره متنی باعنوان «در گوشه ی متروکی که گرگ زوزه می کشید»از کتاب «اینجا زمان متروکی است» اثر روح الامین امینی با یک پرسه ی روانی خود را تحمیل می کند و لزوما من هم خودم را تحمیل خواهم کرد. ابتدا با جسارتی خردکننده بازاندیشی را ملال فرض می کند، جغرافیای یک اتاق، پیشرفت یک سیگار. درین لحظات مسلما هیچ بمبی منفجر نشده تا زمان کافی برای رسیدن یک افراسیاب جسمی وجود داشته باشد. باد نمی آمده و هیچ دری بی خودی باز نشده. من که نمی توانم هیچ جغرافیایی را بدون دخالت باد بپذیرم. فصلی به این بی رگی چگونه می تواند این قدر دمکرات هم باشد. مهمتر از همه این که در آن لحظات طبیعت کجا بوده؟ چگونه این خفت را قبول کرده تا کسی این قدر در خود فرو رود؟ من قبلا هم به لحظات روانی مشکوک بودم، نمی دانم فروید چه قراردادی را امضا کرده بود که آن قدر احساس آزادی می کرد؟ البته عکس آن هم می تواند باشد، شاید او کاملا دربند بود، حلقه ای که روز به روز تنگ تر می شد. آدم این متن هم با گریز چندان بیگانه نیست، گریز نه به رهایی که به محدودیت، این روزها ازین فاتحان معکوس زیاد پیدا می شود، اتفاقات زیادی درین امر دخیل اند. فرض کنید این قهرمان ما خانه اش به پیاده رو بزرگی خیره شده که آدم هایش شتاب جلو ورزیدن دارند، کافی است روز قبلش به این پیاده رو سری زده باشد و هیچ گدایی به او التماس نکرده باشد و یا هیچ خردپسری با برس و رنگ به پاهایش نچسپیده باشد، و یا یکی از هفت میلیارد آدم روی زمین باشد و یا تذکره اش را باز کرده باشد و برتری شماره ای را برخودش احساس کرده باشد.

حالا فکر می کنم تلاشم برای ورود این شاه شجاع عزیز کافی باشد. این کیست که زوزه می کشد؟ به نظر من که این حیوان حق به جانب است، اما ابتدا باید دید این حیوان چگونه وارد می شود. به طور معمول فرآوری اگزیستانس با نوعی واسطه همراه است،انگار همیشه ژرف نگری که اغلب به ابتذال کشیده می شود نیاز به نوعی وهم و پرتاب شدگی دارد. هایدگر که درگیری مستقیمی با این مسأله دارد به عنوان یک نظریه پرداز تنها کسی است که ازین مسأله جانی فیلسوفانه برده است. جسارت پرتاب شدگی او هول انگیز است، اما درگیری واسطه دار با این مفهوم مصونیت بیشتری به همراه دارد.البته این تنها دلیل آن نیست، پرتاب شدگی ی مفهوم کلاسیک سوژه به دامان ابژه درک وجودی ما را به نوعی تواضع ماتریالیستی نزدیک تر می کند.

امینی با زمینه ساختن سیگار هم به جریان روایی کمک کرده و هم از خطر بزرگی فرار کرده، وجه نمادین این واسطه گری به تمام تاریخ فکری ما قابل تعمیم است، بزرگان ادبیات ما هم همیشه چنین ترفندی را به کار می بردند، رانش می در پیکر ادبیات ما به سادگی قابل بازیافت است، تناسب این نماد با تاریخ و ادبیات کلاسیک ما به طرز بی رحمانه ای ضروری به نظر می رسد. فضای خشونت بار اجتماعی- سیاسی- فرهنگی گذشته ی ما آن قدر مطلق گرا بوده که حتی این درهم پیچی نمادین را می شود جبر تاریخی خواند، البته ازین هم نباید گذشت که مفهوم می جذاب، آرام بخش و نوعی ویلای اجتماعی هم می تواند باشد. آن چه از اهمیت بیشتری برخوردار است تفاوت و جابجایی این دو نماداست. می که وجه سرخوشی آن همیشه غالب است در مقابل سیگار این متن که خود ویرانگر است حکایت از جابجایی عمیق دارد. نویسنده ی کلاسیک ما با آن انگاره های رازآلود نیاز مبرمی به آن نماد داشت، درحالی که نویسنده ی امروز اصولا به هیچ چیز نیاز اساسی ندارد، رابطه ی نویسنده ی امروز با نمادها به طرز متواضعانه ای موازی است.

آدم این متن با آن همه سطح صاف در اتاق خود هم می توانسته سر بر بالین بگذارد و هر عمودیتی را از یاد ببرد، نبود اسطکاک و یا خشونت آن، زمینه ی زوزه ی هر اهریمنی را فراهم می کند، اما پیکره ای از گرگ به خصوص وقتی از جهانی افقی برخاسته باشد، ما را به آن زوزه کاملن نزدیک می کند. این کهن الگو برای ما که در عصر گسست نفس می زنیم دوگانگی ی مضمحل کننده ای به همراه دارد.

آدمی که در فاصله ی یک فروشگاه مدرن و خانه ی پدری تنها مانده، مسلما از طوطئه ی ساندویچی جان به سلامت نخواهد برد. آینده ی چنین گسستی در جایی بهتر از یک دستشویی شهری رقم نخواهد خورد، جایی که بیهودگی اصالت را به همه یادآوری می کند. بعدا او پایش به هر پیاده روی باز خواهد شد، حتا به چهار راه خواهد رسید، جایی که هر انتخابی احساس ناخوشایندی به همراه دارد، و سرانجام اهریمنی در پیاده رو که از مقابل هر خانه ای عبور می کند،حتی خانه ی خودش.

اسماعیل سراب

نظر دادن مسدود گشته است.

آخرین نوشته ها