وبگاه تخصصي مجله ميهن، Mihan Magazine Afghanistan
بروزرسانی: ۹:۴۹:۱۹ - سه شنبه ۸ ثور ۱۳۹۴
” تابش” جایزه ی نوبل نگرفت

” تابش” جایزه ی نوبل نگرفت

بارگا یوسا جایزه ی نوبل ادبیات می گیرد ولی تابش به آرامی یک نیسم می میرد، بدون آن که حتا بارگاس یوسا این خبر را شنیده باشد.

برای آخرین بار تابش را دو سال پیش در منزلش در شهر هرات  دیدم. بشاش و پر انرژی  مثل همیشه. با صدایی آهنگین و لبخندی که فکر می کردی از روز نخست برلبانش حک شده است. سلام ، سلام . کجایی حقیقی؟ کم پیدایی؟ بلی استاد بیشتر در کابلم و مشغول روزمرگی های معمولی روزنامه نگاری. من برای یک گفتگوبا استاد به منزلش رفته بودم ، گفتگویی که بعدا بخش های آن در رشته برنامه های آفتاب عشق ویژه ی مولانا جلال الدین محمد بلخی منتشر شد. استاد از مولانا گفت از عشق از عرفان و از انسان کامل. او گفت که برای مولانا انسانیت انسان مطرح بود و نه چیز دیگری. حرف هایش مرا به یاد مفاهیم جهان مدرن می انداخت. می دیدم استاد تلاش می کند رد فلسفه ی معاصر را در اندیشه ی مولانا سراغ کند. با حرارت حرف می زد. به جوش آمده بود و این حرف ها آهسته در روانم می خزید. سوال پشت سوال، گاه حتا بی ربط ولی پاسخ های استاد به دنبال هم چیده شده بودند و منظومه ی واحدی را شکل می دادند، مثل این بود که از پیش می دانست که باید در چه مورد حرف بزند. شاید همان شب سوال هایم را به خواب دیده بود که این گونه پیوسته و مسلسل از مولانا سخن می گفت. او در بخشی از سخنانش گفت “نظامی که مولانا به دنبال آن بود هنوز جا دارد که بشریت سال های سال زحمت و عرق ریزی کند تا به آن جایگاه برسد. یکی از دلایل توجه به مولانا فقر وجودی است که جهان غرب را فرا گرفته و دیگر سرشاری زیبایی ها و امکانات وجودی است در نظام فکری مولانا .” استاد می گفت و دستگاه ضبط سخنانش را یکی یکی می بلعید و در خود نگه می داشت. من در سخنان استاد با بخش دیگری از شخصیت چند بعدی و تکرار ناپدیر مولوی آشنا شدم. بخشی که برای جهان معاصر می تواند هم چنان دلپذیر و برانگیزاننده باشد. در آن رشته برنامه ها من با شخصیت های زیادی – چه حضوری و چه از راه تلیفون- صحبت کردم: داکتر رضا براهنی ، داکتر توفیق سبحانی، بها الدین خرمشاهی، داکتر محمد ضیمران، داکتر حسن کرت و خیلی افراد دیگر که به نوعی با مولوی و اندیشه هایش رابطه داشتند. این مجموعه واقعا زمانی کامل شد و به نشر رسید که استاد هم بخشی از این مجموعه شد و هنوز صدای پر انرژی و مطنطنش در ذهنم جاری است. این آخرین باری بود که استاد را دیدم و بعد که دوباره به هرات برگشتم به دلیل همان روزمرگی های همیشگی نتوانستم او را ببینم تا این که خبر سفر بی برگشت او را در سایت بی بی سی خواندم. تابش رفت بدون آن که جایزه ی نوبل ادبیات نصیبش شود. او حتا اگر صد سال دیگر هم می زیست این جایزه به نام او سکه نمی خورد. دلیلیش روشن است ولی برای من چه؟ او بارگاس یوسا نبود که جایزه ی نوبل بگیرد ولی بارگاس یوسای کشورم بود. بارگاس یوسای من بود و به همین دلیل من در رویا هایم جایزه ی نوبل ادبیات را به نام او صادر می کنم. مگر ما چند تابش دیگر داریم و داشتیم که رفتنش را ساده بگیریم و باز در این روزگار وانفسایی که پول و بلند منزل جای ادبیات و عرفان را در بسیاری از دل ها تسخیر کرده است. ادبیات و شعر ما ادبیات و شعر یتیم است و این حقارت را حداقل باید صادقانه بپذیریم.

سعید حقیقی

نظر دادن مسدود گشته است.

آخرین نوشته ها