وبگاه تخصصي مجله ميهن، Mihan Magazine Afghanistan
بروزرسانی: ۹:۴۹:۱۹ - سه شنبه ۸ ثور ۱۳۹۴
پاسخ سید جمال الدین افغانی به «ارنست رنان»

متن کامل پاسخ سید جمال الدین افغانی

به «ارنست رنان» فیلسوف و خاورشناس معروف فرانسوی

منتشره روزنامه «لودیبا» به تاریخ جمعه 18 می 1883

مقدمه

چند روز قبل مطلبی تحت عنوان «چهره دیگری از سید جمال الدین افغانی» نوشته آقای عبدالرحمان بدوی، دانشمند و فیلسوف مصری که توسط آقای مهران موحد به فارسی ترجمه شده بود، از طریق سایت وزین خاوران به نشر رسید و چون محتوای آن نسبت به ذهنیت مروج از علامه سید جمال الدین در میان جامعه ما همخوانی نداشت، واکنش‌های ضد و نقیضی را برانگیخت که از جمله برای خودم نیز نهایت تازگی داشت و همان بود که در این مورد با آقای موحد از طریق فیسبوک مناقشات طولانی انجام دادم. واکنش‌های برخی خوانندگان به طور طبیعی خیلی تند و پرخاشگرانه بود که همه را یکجا متهم کرده و میزان دلبستگی مفرط خود به اسطوره‌پرستی را به نمایش گذاشتند، در حالی که با همچو مواضع می‌شود با آرامی و با توسل به وسایل علمی و پژوهشی که خوشبختانه امروزه تقریباً برای همه فراهم است، برخورد کرد و نیازی به عصبانیت و یکسره متهم‌کردن نویسنده و مترجم و نشرکننده نیست. مرا عادتاً دغدغه پیداکردن اصل موضوع فرا گرفت که حدس زدم بهترین راهش یافتن متن کامل گفته‌های علامه سید جمال‌الدین افغانی است که می‌شود با مطالعه و تحلیل همه‌جانبه آن دریافت که اصل موضوع از چه قرار است؟ آیا آنچه در این نوشته‌ها به او نسبت داده اند، درست است یا نه؟ چون با خواندن مجموع کلام او می‌توان به خودی خود بسیاری از ابهامات را برطرف کرد و به اصل حقیقت خود را نزدیک ساخت.

با این انگیزه به جستجو و تتبع به منظور یافتن متن کامل سخنان سید در منابع فارسی و عربی پرداختم که خوشبختانه منابع زیادی به دست آمد و از میان همه بیشتر به پژوهش‌های دکتر محمد الحداد، نویسنده و محقق تونسی دلم آرام گرفت که نویسنده کتابی تحت عنوان «الأفغانی، صحفات مجهوله من حیاته» (صفحات پنهان زندگی سید جمال الدین افغانی) می‌باشد که کتابش در سال 1997 توسط دارالنبوغ در بیروت به نشر رسیده است. او در این کتاب به مباحثه سید جمال الدین افغانی با ارنست رنان به صورت علمی و اکادمیک پرداخته و همچنان متن کامل سخنرانی رنان و پاسخ سید به او را همراه با پاسخ متقابل رنان بر نوشته سید به صورت دقیق به عربی ترجمه کرده و بعداً در سال 2008 این ترجمه را طی مقاله‌ای طولانی تحت عنوان «النص الحقیقی والکامل للمناظره بین ارنست رینان وجمال الدین الأفغانی» (متن حقیقی و کامل مناظره میان ارنست رنان و جمال الدین افغانی) در سایت «أجراس العوده» به نشر رسانده است. دکتر محمد الحداد کسی است که دکترای خود را از دانشگاه «سوربون» فرانسه (همان جایی که ارنست رنان همین سخنرانی را در سال 1883 ایراد نموده بود) گرفته و در عین حال که نویسنده چندین کتاب می‌باشد، در روزنامه «الحیاة» چاپ لندن مقاله می‌نویسد. او طوری که خودش می‌گوید، به خاطر رفع ابهامات و دستکاری‌های طبق میل در ترجمه و روایت سخنان سید در پاسخ به رنان، تلاش کرده تا ترجمه‌ای کاملاً دقیق از اصل نوشته سید جمال الدین که به زبان فرانسوی در جریده «دیبا» به نشر رسیده بوده، ارایه دهد تا خوانندگان عربی‌زبان بتوانند از اصل گفته‌های سید در آن نوشته بدون سانسور و دستکاری مغرضانه آگاه شوند. به این خاطر کوشیده است تا ترجمه‌اش تقریباً حرف به حرف باشد و ترجمه‌ای ارایه دهد که بدون کدام کمی و کاستی با اصل سخنان سید در آن نوشته مطابقت داشته باشد.

وی در رابطه به نسبت مقاله به سید جمال‌الدین می‌نویسد: «در این که مقاله به نام سید به نشر سیده، هیچ تردیدی وجود ندارد. لویس ماسینیون خاورشناس فرانسوی نسخه‌ای از شماره مورخ جمعه 18 می 1883 جریده‌ای را که مقاله سید با امضای خودش در آن به نشر رسیده، نزد خود حفظ کرده است. رنان شخصاً با همین امضا آن را مطالعه نمود و همچنان شماری از نویسندگان و دپلومات‌های مسلمان آن ردیه را خواندند و بعضی شان از دیدگاه‌هایی که در آن مطرح شده بود، اظهار خشم و انزجار نمودند. اما این که سید جمال‌الدین خودش آن مقاله را نوشته باشد، کاملاً نادرست است، چون طرز عالی نوشتاری که در نوشته آن مقاله به زبان فرانسوی به کار رفته است، نوشتن آن توسط خود سید را ناممکن جلوه‌گر می‌سازد، زیرا اسلوبی است که تنها کسی از عهده آن می‌تواند خارج شود که وقت زیادی را در آموزش و تجربه این زمان سپری کرده باشد. البته این شایعات که گویا سید جمال‌الدین بر چندین زبان مسلط بود، صرفاً یک افسانه است که معمولاً از این دست افسانه‌ها در حول و حوش شخصیت او زیاد بسته اند. شناخت سید با زبان فرانسوی خیلی ناچیز و یا لااقل در سال 1883 شبه معدوم بود». او می‌افزاید: «فرضیه قابل تأیید این است که سید از طریق خلیل غانم (1846-1903) دوست نزدیکش با جریده “لودیبا” که مقاله خود را در آن به نشر سپرد، آشنا شده بود. غانم یکی از نمایندگان عرب در مجلس نمایندگان خلافت عثمانی بود که پس از تصمیم سلطان عبدالحمید دوم مبنی بر انحلال این مجلس به فرانسه فرار کرده بود و در پاریس با سید جمال الدین آشنا و یکجا شد. نظر راجح این است که محرر اصلی دیدگاه‌های سید در پاسخ به ارنست رنان، خلیل غانم بوده که و در هنگام تحریر این پاسخ در اصل موضوع دخل و تصرف داشته و آن را با افکار ویژه خود درآمیخته است. غانم در زبان فرانسوی مهارت داشت و با همین زبان در روزنامه‌های فرانسوی مقاله می‌نوشت و از جمله کسانی بود که با دخالت بیگانه و در عین حال با استبداد امپراتوری عثمانی شدیداً مخالف بود و همانند سید جمال الدین افغانی تلاش ورزید تا جریده‌ای را که گویایی این خط سیاسی باشد، تأسیس کند و همان بود که نشریه “البصیر” را اساس گذاشت، اما به علت مشکلات مالی به ادامه آن موفق نشد. روی‌هم رفته سید جمال الدین مسئولیت کامل مقاله را به عهده دارد، چون تیوری آن را خودش داده و زمانی هم که به نشر رسید، اعتراضی بر آن نکرد و یا واکنشی از خود نشان نداد که ثابت کند با محتویات آن مخالف است. البته فرض ما بر این است که چون سید در آن زمان تلاش می‌کرد تا خود را با جریانات سیاسی در فرانسه که عموماً با پدیده استعمار مخالف بودند و در عین حال با توسعه‌طلبی انگلیس در شرق ضدیت داشتند، نزدیک سازد، لذا او موضوع را همچنان مسکوت گذاشت. آن چه برای او مهم بود، این بود که چطور بتواند افکار عمومی در فرانسه را در جهت اعمال فشار بر سیاست خارجی این کشور به خاطر حضور بیشتر در دو قضیه محوری مصر و هند و جلوگیری از یکه‌تازی انگلیس در این قضایا برانگیزد».

به نظر می‌رسد که آقای الحداد هم بدین باور است که احتمال تصرف و دستکاری در سخنان سید جمال الدین افغانی در پاسخ به ارنست رنان وجود دارد، اما او این دستکاری و تصرف را از جانب خلیل غانم محرر اولی آن می‌داند که شخص سید با توجه به یک رشته ملاحظات سیاسی که در بالا به آن اشاره شد، از واکنش به آن پس از انتشار مقاله صرف نظر کرد و موضوع را همچنان مسکوت گذاشت که برخی‌ها آن را دلیل روشن موافقت او با محتویات مقاله می‌دانند و توجیهاتی از این قبیل را بیش از فرضیه‌هایی متأثر از برداشت عمومی و رایج نسبت به شخصیت و افکار سید نمی‌دانند.

به هر حال بنده به نوبه خود به خاطر ارایه تصویری درست و حقیقی و کامل از اصل ماجرا خصوصاً در نزد افکار جامعه خود ما در صدد شدم تا متن کامل سخنان سید را طوری که در ترجمه عمدتاً دقیق آن از متن فرانسوی به عربی توسط دکتور محمد الحداد بازتاب یافته است، به فارسی برگردانم و در این راستا تلاش به خرج دادم تا به خاطر رعایت دقت و امانت در ترجمه، از اسلوب ترجمه مقید و جمله به جمله و حتی حرف به حرف استفاده نمایم. اینک ترجمه فارسی متن را در ذیل به خوانندگان گرامی پیشکش می‌نمایم:

محترما!

در شماره صادره مورخ 29 مارس روزنامه وزین شما متن سخنرانی در مورد «اسلام و دانش» را مطالعه کردم که توسط آقای رنان معروف در یک محفل پرشکوه ایراد شده است. آوازه ایشان سراسر غرب را فرا گرفته و به دورترین نقاط کشورهای شرقی نیز رسیده است. این سخنرانی بعضی از ملاحظات را برایم الهام نمود که میل کردم تا آن را در این مقاله درج نمایم و مسرت دارم که آن را برای شما می‌فرستم به امید آن که در ستون‌های جریده تان به نشر برسد.

آقای رنان تلاش به خرج داده تا به توضیح یکی از مسایل مرتبط به تاریخ عرب بپردازد که تا هنوز مبهم مانده است. همچنان سعی نموده تا از روی حقیقت تاریخ عرب پرده بردارد. اما حقایقی را که او مطرح کرده است، گاهی موجبات شکررنجی کسی را فراهم می‌آورد که احساس تقدیر در برابر ملت عرب را به دل می‌پروراند، ملتی که نمی‌توان آن را یکسره متهم به غصب بی‌موجب جایگاه و منزلتی نمود که در ازمنه گذشته تاریخ در اختیار داشت. گمان نکنم که آقای رنان در صدد کسر شأن ملت عرب بوده است، بلکه متوجه می‌شویم که او مجدانه تلاش می‌ورزد تا یک حقیقت تاریخی را کشف و آن را آشکار سازد تا همه مردم آن را بدانند، خصوصاً پژوهشگران در عرصه نقش ادیان در تاریخ ملت‌ها و تمدن‌ها.

می‌خواهم خاطرنشان سازم که آقای رنان به خوبی از عهده انجام این وظیفه دشوار خارج شده است، چون دلایلی را در راستای توضیح مسایلی که تا همین اکنون مبهم و پوشیده بوده، ارایه داده است. من شخصاً در سخنرانی او به چنان ملاحظات جالب و دیدگاه‌های تازه و قشنگ دست یافتم که از وصف خارج است. من صرفاً از طریق ترجمه تقریبی مفاهیم مطرح در این سخنرانی از آن مطلع شدم و هرگاه قادر می‌بودم که آن را به زبان فرانسوی می‌خواندم، مطمئناً بهتر از این می‌توانستم افکار این فیلسوف را احتوا و هضم کنم. امیدوارم سلام تواضع‌مند مرا که نشان احترام و گویای صادق احساس خوب من در برابر او است بپذیرد. به همین مناسبت برای او گفته «متنبی» شاعر دوست‌دار فلسفه را نقل می‌کنم که قرن‌ها پیش گفته بود: «تقصیرم را گناه می‌دانم و اینک به خاطر اصرار بر گناهم نیامده ام، بلکه آمده ام تا از تو پوزش بخواهم».

سخنرانی آقای رنان بر دو مفکوره اساسی تکیه دارد: فیلسوف برجسته کوشیده است تا نخست بر این امر استدلال کند که دین اسلام در جوهر خود با پیشرفت علوم ضدیت دارد و سپس مستدل سازد که ملت عرب در طبیعت و سرشت خود با فلسفه و علوم ماورای طبیعی سازگار نیست.

چنان می‌نماید که آقای رنان می‌خواهد بگوید که «فلسفه» گیاه نفیسی است که در دستان عرب خشکیده و آنگاه در برابر نفس سوزان صحرا تن به سوختن داده است. اما مطالعه سخنرانی او این پرسش را مطرح می‌سازد که آیا این موانع به خود دین اسلام و نحوه انتشار آن در جهان برمی‌گردد و یا این که موانعی برخاسته از طبیعت و سرشت ملت‌هایی است که به اسلام گرویدند، ملت‌هایی که از خود اخلاق و استعدادهای ویژه داشته و همه مللی را که به رضا و یا به زور وارد اسلام شده اند شامل می‌شوند؟ بی‌گمان محدودیت وقت سبب شده تا سخنران به توضیح این رشته از مسایل نپردازد، اما به یقین دردی که روی آن انگشت گذاشته است، واقعی بوده و از آن جا که تشخیص دقیق عوامل اصلی آن با ارایه دلایل قطعی دشوار می‌نماید، مطمئناً یافتن دارویی شفابخش برای این درد بسی دشوارتر از آن است.

در رابطه به مفکوره نخست باید بگویم که در میان ملت‌ها هیچ ملتی را نمی‌توان یافت که از آغاز نشأتش قادر بوده باشد تا راه عقل و خرد محض را پیش گیرد. البته بیم و هراس وقتی بر یک ملت سایه می‌افگند و آن را در خود می‌پیچد، لاجرم قدرت تمییز میان خیر و شر و استعداد درک اسباب خوشبختی و توانایی تشخیص منابع واژگونی و عوامل ادامه بدبختی را از آن سلب می‌کند. این جا است که آن ملت از شناخت انگیزه‌ها و کشف پیامدها عاجز می‌ماند و این حالت سبب می‌شود تا ملت نتواند به محض اراده و تصمیم خود وارد مسیری شود که خیر و صلاح خود را در آن بازیافته و از آفت‌ها به دور ماند. بناءً بشریت ناگزیر به جستجوی محل آرامش و پناهگاهی که ضمیر مضطربش در آن اندکی آرام گیرد، در جایی دیگر می‌پردازد. از همین جا بوده که آموزگارانی در میان انسان‌ها بروز کردند که هرچند یارای آن را در خود ندیدند که مردم را به راه عقل و خرد بکشانند، اما نگاه آنها را به سوی دوردست‌های عالم غیب معطوف ساختند و افق‌های فراخی را در مقابل دید آنها گشودند که باعث رضایت خیال شان گردیده و مجالی را برای آنها فراهم آورد تا در فضای آن از دردهایی بنالند که به علت بی‌بهره‌ماندن از اشباع کامل تمایلات و خواسته‌ها عاید حال شان ‌گردیده است.

از آن جا که انسان در آغاز از جهل به علل و اسباب حوادث پیرامون خود و اسرار زندگی رنج می‌برده است، لذا به سپردن امور به آموزگاران و پیروی از رهنمودها و اوامر آنها تن داد. آنگاه اطاعت از موجود برتر که آموزگاران کلیه حوادث را به او نسبت می‌دادند و مردم را از مجادله در باب خیر و شر بازمی‌داشتند، بر انسان تحمیل شد. من باور دارم که انسان با این شیوه به سنگین‌ترین بردگی و بزرگ‌ترین حقارت کشانده شد. اما آیا کسی می‌تواند انکار کند که تهذیب دینی، چه از نوع مسیحی باشد یا اسلامی و یا بت‌پرستانه، یگانه رهنمای ملت‌ها برای خروج از حالت درنده‌خویی و پیشرفت در مسیر مدنیت بوده است؟

هرگاه بپذیریم که دین اسلام همواره مانعی در راه پیشرفت علوم بوده است، اما چرا باید به این یقین برسیم که روزی از روزها این مانع برطرف نخواهد شد؟ در این راستا چه تفاوتی میان دین اسلام و ادیان دیگر است؟ آیا همه ادیان، هریک به شیوه مخصوص خود، در امر تعصب باهم یکسان نیستند؟ دین مسیحیت را می‌توان به طور مثال در نظر گرفت، البته منظورم مردمانی است که تابع تعالیم این دین بوده و رفتار شان با احکام آن سرشته شده است. این دین از مرحله نخست که به آن اشاره کردم، خارج شد و پس از آن که آزادی و استقلال کامل خود را کسب کرد، با گام‌های تند در راه دانش و ترقی به پیش رفت. این در حالی است که جامعه اسلامی تا هنوز از قیمومیت دین خارج نشده و هر بار که این حقیقت را به یاد می‌آورم که دین مسیحیت چندین قرن از اسلام سابقه داشته، این امید بر من مستولی می‌شود که امت اسلامی هم روزی زنجیرهای خود را درهم خواهد شکست و با سربلندی در راه مدنیت، همانند غرب که اعتقادات مسیحی با تمام صلابت و خشونتش نتوانست جلو آن را بگیرد، گام برخواهد داشت.

هرگز نمی‌توانم بپذیرم که اسلام در این راستا مستثنا است. من در این جا در برابر آقای رنان از قضیه صدها ملیون انسانی دفاع می‌کنم که در صورت فقدان چنین امیدواری همیشه در زندان‌های جهل و درنده‌خویی اسیر خواهند ماند. من در صدد دفاع از قضیه دین اسلام نیستم. البته اعتراف می‌کنم که اسلام تلاش کرد تا علم را خفه کند و آن را از پیشرفت بازدارد و در امر کندسازی جریان اندیشه و فلسفه موفق شد و توانست جلو عقل‌ها در عرصه جستجوی حقایق علمی را بگیرد، اما دین مسیحیت نیز تا آن جا که من می‌دانم، از اقدامات مشابه مبرا نبوده است. سران کلیساهای کاتولیک که از اکثریت نمایندگی می‌کنند، تا کنون سلاح‌های خود را در نبرد علیه علم به زمین نگذاشته اند و به جنگ خونین خود برضد آن چه مبنع گمراهی و واژگونی می‌خوانند، ادامه می‌دهند.

من می‌دانم که مسلمانان با مشکلات فراوانی در راه رسیدن به مدنیت مواجه خواهند شد، چون از واردشدن در راه‌های فلسفی و علمی منع شده اند و «مؤمن» در نظر آنها باید از طلب حقیقت علمی که چهره اصلی حقیقت بوده و اروپایی‌ها از آن حظ می‌برند، دوری جوید و بدین سان او در واقع حیثیت گاو بسته به ارابه را دارد که به علت وابستگی به «عقیده» و بردگی برای آن ناگزیر در مسیری حرکت می‌کند که فقیهان برایش ترسیم کرده اند و ما او را در حالتی می‌یابیم که سخت قانع است بر این که دینش حاوی تمام اخلاق و علوم است. لذا او در خود نیازی برای جستجوی منبع دیگری غیر از آن نمی‌بیند و در این که زحمت تفکر و اندیشیدن گویا بی‌فایده را به خود بقبولاند، سود و منفعتی را سراغ ندارد، خصوصاً آنگاه که سخت متیقن است که او مالک همه حقیقت‌ها است. آیا او باید ایمان خود را از دست بدهد و آن همه خوشبختی را که از آن حظ می‌برد، رها کند و یا بداند که کل کمال در دینی که او گرویده آن است، نیست؟ مطمئناً هراس از زبانه حیرت است که او را از اعمال عقل بازمی‌دارد.

من این را کاملاً درک می‌کنم، اما با آقای رنان در وصفی که از جوان عربی مسلمان برای شما ارایه داده است، موافق نیستم. او سیمای این جوان را با عبارات تند و کوبنده ترسیم نمود که گویا وقتی به سن پختگی می‌رسد، از او یک انسان احمق و متکبر به خاطر احساس برخورداری از حقیقت مطلق، بارمی‌آید. در حالی که این جوان منسوب به نژادی است که وقتی وارد کارزار تاریخ گردید، آثار عمیقی از خود به جا گذاشت و این اثرگذاری را تنها با شمشیر انجام نداد، بلکه کارهای درخشانی پیشکش نمود که علاقه مفرط آن به همه انواع علوم و دانش‌ها به شمول فلسفه را به نمایش گذاشت، هرچند باید اعتراف نمود که نتوانست فلسفه را جز در مدت‌زمان کوتاه تحمل کند.

در این جا باید سخن را در مورد دومین مسأله‌ای که آقای رنان با مهارت آشکار آن را در سخنرانی خویش مطرح کرد، پی گرفت. هیچ کس نمی‌تواند انکار کند که ملت عرب از حالت درنده‌خویی خود که در دوره جاهلیت با آن سروکار داشت، خارج شد و با چنان سرعتی در مسیر پیشرفت علمی و فکری قدم گذاشت که جز در شتاب فتوحات شان سراغ نمی‌شد. این جا بود که در جریان یک قرن به تمامی علوم یونانی و فارسی دست یافت و همه را احتوا نمود، در حالی که این علوم در زادگاه اصلی خود با کندی رشد کرده و قرن‌ها را دربر گرفت. همچنان در طی مدت‌زمانی که از یک قرن تجاوز نکرد، فتوحات و جهان‌گشایی عرب از جزیرةالعرب تا کوه‌های همالیا و قله‌های بیرینز توسعه یافت. در این مرحله بود که علوم به طرز خیره‌کننده‌ای پیشرفت نمود و کلیه جوامع عربی به اضافه جوامع تحت فرمان آنها را دربر گرفت.

در گذشته‌ها روم و بیزانس هردو مهد علوم لاهوتی و فلسفه و مرکز کلیه انوار معارف انسانی را تشکیل می‌دادند و یونانی‌ها و رومانی‌ها از زمانه‌های دور وارد عصر مدنیت شده بودند و به همین علت در میدان علم و فلسفه از خود نقش بسزایی داشتند. سپس مرحله دیگری آمد که طی آن دانشمندان یونانی و رومانی از پژوهش و تعلیم دست برداشتند که نتیجتاً دژهایی که برای دانش ساخته بودند، فروپاشید و کتاب‌ها و آثار ارزشمند شان در تاق نسیاق گذاشته شد.

عرب‌ها هنوز در حالت اصلی جهل و تعصب خود قرار داشتند که از تمدن‌های کهن همان چیزی را میراث گرفتند که صاحبانش از آن دست کشیده بودند. با آن هم به احیای مجدد علوم فرسوده پرداختند و چنان در جهت پیشبرد و دمیدن روح دوباره در کالبد آن تلاش به خرج دادند که مانند آن را در گذشته سراغ نداریم. آیا این خود دلیلی بر تمایل فطری آنان به علم و دانش نیست؟

درست است که عرب‌ها فلسفه را از یونان به ارث بردند و از فارس‌ها همان چیزی را گرفتند که در زمان‌های گذشته به آن شهرت داشتند، اما همه این علوم را که در جریان فتوحات شان غصب کرده بودند، انکشاف دادند و آن را ساده ساختند و توسعه بخشیدند و با تمام اشتیاق و دقت کم‌نظیر آن را پرداز دادند. تازه روم و بیزانس به فرانسوی‌ها، جرمن‌ها و انگلیس‌ها نزدیک‌تر بود تا به عرب‌ها که پایتخت شان در بغداد قرار داشت. پس چرا اینها در عرصه استفاده از گنجینه‌های علمی سربسته در این دو شهر، همت نگماشتند تا بالاخره تمدن عرب بر فراز قله‌های بیرنز درخشیدن گرفت و نور و روشنایی را بر سراسر غرب پخش کرد؟ آری، اروپایی‌ها زمانی به استقبال ارسطو رفتند که جامه عربی بر تن کرد و تا وقتی که در میان همسایگان یونانی خود (مسیحیان شرقی) بسر می‌برد، کسی به او توجهی نداشت. آیا این خود دومین دلیل روشن بر تفوق عرب‌ها در عرصه فکر و تمایل فطری آنها به فلسفه نیست؟

درست است که آن دسته از مناطق که در واقع مراکز علم و معرفت به شمار می‌رفتند همانند عراق و اندلس، دوباره به دامن جهل سقوط کردند و بدتر از آن به لانه‌های تحجر دینی مبدل گشتند، اما از این سرنوشت ناهنجار نمی‌توان نتیجه گرفت که عرب‌ها از مجرای حرکت و جنبش علمی و فلسفی در طی قرون وسطا به کلی کنار بوده اند، در حالی که زمام قدرت را در آن زمان در اختیار داشتند.

آقای رنان خودش به این امر اذعان دارد و در عین حال معترف است که عرب‌ها در طی چندین قرن از میراث علمی بشر پاسداری کردند و آن را انکشاف دادند. پس آیا رسالتی باارزش‌تر از این را می‌توان برای یک ملت سراغ کرد؟ آقای رنان می‌پذیرد که جهان اسلام، دانشمندان و اندیشمندان بزرگی را در طی پنج قرن پس از سال 775 تا اواسط قرن سیزدهم میلادی در خود پروانده و در آن زمان از لحاظ فرهنگ و علوم نسبت به جهان مسیحیت برتری داشت، با آن هم ملاحظه می‌شود که آقای رنان قایل بر این است که نوابغ جهان اسلام اکثراً از تبار حرانی یا اندلسی و یا فارسی بوده و یا به نصرانی‌های شام نسبت داشته اند.

منظورم این نیست که از اوصاف و ویژگی‌های درخشان دانشمندان فارس انکار و یا از نقش بارزی که در جهان و تمدن عرب بازی کردند چشم‌پوشی کنم، ولی امیدوارم آقای رنان اجازه این ملاحظه را برایم بدهد که حرانی‌ها خود عرب بودند و زمانی که عرب‌ها اسپانیا و اندلس را تصرف کردند، حرانی‌ها نژاد خود را از دست ندادند و کماکان عرب باقی ماندند. زبان عربی تا چند قرن پیش از اسلام نیز زبان حرانی‌ها بود و این که آنها دیانت قدیمی خود را که عبارت از نصرانیت باشد همچنان حفظ کردند، هیچ‌گاه با این موضوع در تناقض نبوده و نسبت‌ آنها به نژاد عرب را ملغا قرار نمی‌دهد. همچنان راهبان شام غالباً از عرب‌های غساسنه بودند که به آیین مسیحیت گرویده بودند.

در رابطه به ابن باجه، ابن رشد و ابن طفیل نمی‌توان گفت که آنها چون خارج از جزیره عرب زندگی می‌کردند، لذا در عربیت کم‌تر از کندی بودند. بی‌گمان بزرگ‌ترین اهرم تفاوت نژادهای بشری را زبان تشکیل می‌دهد و هرگاه تفاوت بر اساس زبان از بین برود، ملت‌ها اصل خود را فراموش خواهند کرد. البته عرب‌هایی که خود را در خدمت شریعت محمدی قرار دادند و در عین حال راعیان و جنگجویان بودند، زبان خود را بر ملت‌های مغلوب تحمیل نکردند، بلکه آن را برای خود نگه داشتند و نسبت به آن در برابر دیگران حساسیت داشتند.

مسلم است که اسلام با توسل به خشونت وارد کشورهای فتح‌شده گردید و آنگاه زبان، عنعنات و عقاید خود را بر آنها تحمیل نمود و این کشورها قادر به رستن از زیر بار نفوذ اسلام نبودند که سرزمین‌های فارس در واقع نمونه‌ای دال بر این گفته ما است. اما وقتی به تکاپو در قرن‌های ماقبل ظهور اسلام می‌پردازیم، متوجه می‌شویم که دانشمندان فارس از آن زمان با زبان عربی آشنایی داشته اند. پس وقتی فتوحات باعث تسریع روند انتشار زبان عربی گردید، دانشمندان فارس با گرویدن به اسلام، نوشتن آثار خود به زبان قرآن را یک افتخار تلقی کردند. البته عرب‌ها نباید افتخار شاهکاری‌های این نویسندگان را به خود نسبت دهند، اما اعتقاد ما بر این است که آنها ضرورتی به این امر ندارند، چون در میان خود شان تعداد زیادی از دانشمندان و نویسندگان بزرگ وجود داشته است.

گذشته از آن، هرگاه ما دنبال عرب‌ها را از دم راه‌اندازی فتوحات تا سیطره آنها بر جهان بگیریم و هر بیگانه را از جمع آنها و از جمع نوادگان شان خارج کنیم و در این میان اثرگذاری عرب‌ها بر افکار و اندیشه‌ها و نقش آنها در پیشرفت علوم را مزیتی برای شان نشماریم، چه نتیجه‌ای به دست خواهیم آورد؟ آیا در آن صورت مجبور نخواهیم بود که افتخارات و شمایل این فاتحان را صرفاً در حادثه جهان‌گشایی خلاصه کنیم و بس؟ آنگاه هر ملت مغلوبی استقلال معنوی خود را بازیافته و تمام عظمت را به خود نسبت خواهد داد و بدین ترتیب هیچ افتخاری برای آن دسته از مردم که اصل مزرعه را کشت و آبیاری کرده اند، باقی نخواهد ماند.

هرگاه این شیوه را تعمیم دهیم، لاجرم ایتالیا برای فرانسه خواهد گفت که مازارین و ناپلیون هردو مال ایتالیا اند و آلمان و انگلستان به نوبه خود تمام افتخارات آن دسته از فرزندان خود را که به فرانسه سفر کرده و در دانشگاه های آن آموزش دیده و در رفعت منزلت علمی آن سهم گرفته اند، به خود منسوب خواهند کرد و فرانسوی‌ها هم کلیه افتخارات نوادگان و بازماندگان خانواده‌های شریف را که پس از انقلاب فرانسه در سراسر اروپا منتشر شدند، از آن خود خواهند دانست. هرگاه اروپایی‌ها در مجموع منسوب به یک نژاد باشند، پس اشتباه نخواهد بود که حرانی‌ها و سوری‌ها را نیز منسوب به خانواده بزرگ عرب بدانیم که ریشه در نژاد سامی دارند.

روی‌هم‌رفته می‌توان این پرسش را مطرح کرد که چگونه شراره تمدن عرب پس از آن که جهان را با روشنایی خود شگفت‌زده ساخت، به خاموشی گرایید؟ چگونه عرب‌ها با ازدست‌دادن این مشعل فروزان، در امواج تاریکی فرو رفتند؟ این جا است که بار مسئولیت به دوش اسلام می‌افتد. چون هویدا است که این دین در هر جا قدم گذاشت، دانش را خفه کرد و استبداد در واقع بیشترین کمک را برای اسلام در راستای تحقق‌بخشیدن به اهداف و مقاصدش فراهم آورد. سیوطی روایت می‌کند که «هادی خلیفه وقت به تعداد پنج صد فیلسوف را در بغداد اعدام نمود تا اسلام را از لکه دانش در بلاد مسلمین پاک سازد». حالا وقتی بپذیریم که این تاریخ‌نگار در ارایه تعداد قربانیان مبالغه کرده، اما نمی‌توان انکار نمود که چنین کشتاری صورت گرفته و این به جای خود لکه ننگی بر جبین این دین و در تاریخ این ملت محسوب می‌شود.

لیکن من در خود این توان را می‌بینم که در سرگذشت آیین مسیحیت نیز رویدادهای مشابه را ملاحظه نمایم. البته کلیه ادیان در عین تفاوت نام‌های شان باهم شباهت دارند و هیچ‌گاه آشتی‌دادن و یا تلفیق آنها با فلسفه ممکن نخواهد بود. زیر دین در صدد تحمیل یک سلسله عقاید و باورها بر انسان بوده و وظیفه فلسفه رهایی انسان از کل و یا قسمتی از این عقاید است. با چنین وضعی چگونه می‌توان از امکان تلفیق و یا توافق دین با فلسفه دم زد؟!

آیین مسیحیت در حالی با قیافه متواضع و سازگار وارد آتن و اسکندریه گردید که این هردو شهر در واقع مراکز عمده علوم و فلسفه را تشکیل می‌دادند. زمانی که مسیحیت در آن جا رسوخ پیدا کرد و جاافتاده شد، اولین دغدغه‌اش از بین‌بردن علوم واقعی و فلسفه از آب درآمد تا بالاخره هردو را خفه کرد و آنها را در گودال‌های مجادلات لاهوتی پرتاب نمود و بدین ترتیب قدرت استدلال بر اموری را کسب کرد که امکان استدلال بر آنها از راه عقل ممکن نبود، از قبیل اسرار تثلیث و تجسم و تبدیل‌شدن نان و شراب به جسم و خون حضرت مسیح!

این، سنت همه ادیان است که هرگاه حاکم شوند و به نیرومندی برسند، ناگزیر در راستای محو فلسفه به فعالیت می‌پردازند. البته فلسفه نیز در صورت چیره‌شدن، کیش متقابل خواهد داشت. این جا است که کشکمش میان عقیده و بینش آزاد و یا میان دین و فلسفه در درازنای تاریخ بشریت همچنان ادامه خواهد داشت. این کشمکش در ذات خود یک کشمکش سنگین بوده و هراسم از آن است که بینش آزاد نتواند در این کارزار به غلبه دایمی برسد، چون عقل معمولاً با توده‌ها همخوانی نداشته و جز نخبگان آگاه را یارای درک و فهم آموزه‌های آن نیست. در عین حال علم با همه عظمت و شکوهش نمی‌تواند رضایت عام و تام بشریت را فراهم آورد، بشریتی که سخت تشنه کمال‌مطلوب‌ها بوده و همواره دل‌بسته پرواز به افق‌های مبهم و دور می‌باشد که فلاسفه از دیدن و رسیدن به آن عاجز اند.

جمال‌الدین افغانی

ترجمه و نگارش: عبدالاحد هادف

نظر دادن مسدود گشته است.

آخرین نوشته ها