وبگاه تخصصي مجله ميهن، Mihan Magazine Afghanistan
بروزرسانی: ۹:۴۹:۱۹ - سه شنبه ۸ ثور ۱۳۹۴
نقدی بر تجربه و مرحله جهاد در افغانستان ( از منظر روانشناختی سیاسی)

افغانستان در طی چهارده سال بعد از کودتای سرخ کمونیستی که آغازگر سیاه‌ترین مرحله بحران در کشور بود، در پهنای قلزم خشمگین بحران سیلی امواج توفنده را دم به دم به صورت پذیرفت و ضربات شلاق بخت نکبت را بر سینه و پشت و سر و گردن دید.

 کمونیست‌ها جهنم آفریدند و شیرازه اصلی کشور را درهم کوبیدند و بدتر از همه این که هویت ملی افغانستان را نشانه رفتند و برای اولین بار به تجاوز خارجی مشروعیت بخشیدند و قشون سرخ را به افغانستان فراخواندند. آن‌سوتر از هر اعتبار انسانی و حس ملی و تعهد وجدانی، سرکوب و کشتن و توطیه و اعدام و تبعید و ترور و محو و فریب را در همسویی با تجاوز خارجی به یک رسم روزمره دستگاه قدرت سیاسی و امنیتی در کشور بدل کردند و انواع فجایع و بربریت و ظلم و استبداد را در صحنه عمل و در امتداد معامله دولت با ملت پیاده ساختند. مرحله کمونیستی در افغانستان با خون شروع، با خون ادامه و با خون خاتمه یافت.

 گذشته از هر بعد دیگر قضیه، با به‌میان‌آمدن مرحله کمونیستی در افغانستان، هویت ملی با تمام مؤلفه‌های اساسی آن مورد ستیز قرار گرفت که مهم‌ترین نماد این هویت، دین اسلام بود که شیرازه اصلی فرهنگ و هویت ملی مردم افغانستان را تشکیل می‌دهد. کمونیست‌ها با شیوه‌های مختلف فکری و عملی جنگ علیه اسلام را دنبال کردند و میکانیزم‌های دیگر هویت ملی را نیز مورد تاخت و تاز قرار دادند.

 این موضوع در واقع انکشاف جدیدی در ماجرای بحران در افغانستان بود که با این حدت و شدت در کشور سابقه نداشت. هیچ ملتی به آن اندازه به شور و فریاد نمی‌آید که هویتش را در معرض خطر ببیند. گرفتن هویت از یک ملت، گرفتن همه هستی او است و این امری است که هیچ ملتی در جهان آن را برنمی‌تابد. هر ملتی هستی خود را با هویت خود تعریف می‌کند و هر هویتی با زیرساخت‌های اصلی آن قوام می‌یابد که مهم‌ترین این زیرساخت‌ها «دین» است. ستیزه با دین یک ملت در واقعی‌ترین معنای آن، ستیزه با هویت آن ملت است.

 کمونیست‌ها در تیوری و عمل با اسلام درافتادند که در واقع با هویت ملی مردم افغانستان اعلان جنگ دادند و خط قرمز حساسی را دررفتند. در اثر این رویکرد شاذ و رقتبار بود که بحران هویت در افغانستان بر تراکم بحران‌های دیگر افزوده شد. نظام و یا جامعه‌ای که دچار بحران هویت گردد، جسم مصاب به ویروس ایدز را می‌ماند که مقاومت و مناعت در برابر عوامل دیگر بحران را از دست می‌دهد و از مرز ثبات و قرار تا بی‌نهایت فاصله می‌گیرد.

 کمونیست‌ها با هدف‌قراردادن اسلام، این بحران را در افغانستان به وجود آوردند و لاجرم با همه ملت طرف قرار گرفتند و بدین ترتیب موج جهاد در افغانستان با انگیزه‌های اسلامی و ملی برانگیخته شد که در این میان، جریان اسلام سیاسی در شکل سازمان‌ها و احزاب جهادی توانستند ابتکار عمل را به دست گیرند و ملت را در نبرد هویت با دشمنان داخلی و خارجی آن رهبری کنند.

 این نبرد سرنوشت‌ساز وقت زیادی را دربر گرفت و مرحله جهاد در افغانستان تا بیش از یک دهه به طول انجامید که در طی آن ارتش سرخ به زانو درآمد و با زبونی از خاک افغانستان رانده شد. جریان کمونیستی هم در کل به اضمحلال گرایید و مردم افغانستان دوباره هویت ملی خود را با پاسداری از اسلام به عنوان اهرم اصلی این هویت به دست آوردند و از استقلال خود دفاع کردند.

 از این رو اهمیت مرحله جهاد در افغانستان بیشتر از نقطه‌ نظر پاسداری از هویت و استقلال در نبرد با دشمنان داخلی و خارجی این هویت، قابل تعریف می‌باشد که رمز موفقیت آن را به عنوان رویکرد عمومی ملت در مرحله رویارویی با بحران هویت تشکیل می‌دهد. هر ملتی در همچو یک مرحله حساس، کلیه اعتبارات دیگر شامل حوزه منافع ملی را فراموش می‌کند و با اجماع تام و فداکاری تمام به هویت خود می‌چسبد و از آن پاسداری به عمل می‌آورد.

 «هویت» به عنوان یک واحد ارزشی متشکل از مؤلفه‌های دین، فرهنگ، زبان و تاریخ در واقع پیوند معیاری با مفهوم استقلال دارد. به این معنا که «استقلال» منحیث یک ارزش، تابع مفهوم هویت است که منهای هویت نمی‌توان از استقلال واقعی برخوردار شد. بدین ترتیب، مقوله «هویت» معیار اصالت «استقلال» و ارزش‌های دیگر همردیف آن است که بر مبنای آن حوزه منافع علیای ملی تعیین می‌شود.

 اسلام قسمت اعظم حیز زیرمؤلفه‌های هویت ملی مردم افغانستان را اشغال کرده است و از این رهگذر، جزء تکوین ملی مردم ما به شمار می‌رود. درنظرگرفتن این قضیه با توجه به اهمیت فوق‌العاده مقوله‌ «هویت» در هر اقدام اصلاحی برای حل بحران و برقراری ثبات در کشور، بی‌نهایت مهم و جدی است.

 حماسه جهاد در افغانستان که سالیان متمادی ملت را سرگرم معرکه سرنوشت‌ ساز هویت ساخت، در عین حال خلای دولت و تکوین سیاسی را به وجود آورد و این خلای طولانی‌مدت که افغانستان را در بی‌سرنوشتی شبه‌مطلق قرار داده بود، بستر زایمان مشکلات و بحران‌های دیگری از نوع متفاوت آن را فراهم آورد. در اثر این خلا میکانیزم‌های دفاعی در حول و حوش منافع و ارزش‌های ملی به کلی ازهم پاشید و ملت بی‌دولتی را به صحنه آورد که در کارزار هویت خود به شدت سرگرم حماسه و شور بوده و در معرکه مرگ و زندگی، خط فداکاری و قربانی‌شدن را در پیش گرفته بود.

 ملت بی‌دولت در واقع ملت بی‌سرنوشتی را می‌ماند که در بیابان هولناکی مست در حماسه بازیابی گمشده ارزشمندی، تنها گذاشته شده باشد. او در همه حال بی‌دفاع است و در عین حال سخت مصروف حماسه زندگی و بقای خود است. این ملت غرق حماسه و شور اگر با دشمن زندگی و بقای خود تن به تن در ستیز است، اما در برابر دشمنان فرصت‌طلب و دوراندیش دیگر به شدت بی‌دفاع است و در اوج حماسه زندگی و بقا فرصتی هم برای رسیدگی به آن دشمن فرصت‌طلب نمی‌یابد و لاجرم از دام توطیه او در امان نیست و گاه تا نفس از معرکه مرگ و زندگی راست می‌کند، خود را بسته در شبکه عنکبوتی او می‌یابد که تا رهایی دیگر از دام، عمری باید و جدالی شاید.

 افغانستان در اوج حماسه جهاد و معرکه پرشور هویت و استقلال، چنین وضعیتی را تجربه کرد و چنان مصروفیت غفلت‌آوری را از سر گذراند. دشمنان فرصت‌ طلب و دوراندیش از فرصت حماسه و شور این ملت تا هرچه خواستند استفاده کردند و تا هر اندازه که توانستند توطیه چیدند و دام انداختند. همان بود که در پشت صحنه با سرنوشتش بازی کردند و آن را با خطی سیاه در صفحه‌ای تاریک از سر نوشتند. ملت تا از معرکه مرگ و زندگی نفس راحت کشید، خود را در پیچ پیچ شبکه‌ای از دام‌ها و توطیه‌ها یافت که همه را دشمنی از نوع دیگر و خصمی از قماشی متفاوت بر پا و دست و گردن و تنه‌اش بسته و پیچیده بود که لاجرم باید از آن رهایی جست و از هر دامی خلاصی یافت.

 مرحله حماسه جهاد و سرگرمی و دل‌مشغولی برخاسته از آن، همان گونه که شانسی برای کشورهای همسایه فراهم آورد تا امپول خواسته‌ها و مقاصد منفعت‌جویانه خود را در بدن بیمار این ملت تزریق کنند و آینده افغانستان را با بی‌ثباتی و بحران رقم بزنند و نیروهای فکری و بشری فراوانی را به نفع خواسته‌های کوتاه‌مدت و درازمدت خود در این کشور بسیج و ریرزف نمایند، همچنان سبب شد تا آسیب‌ها و آشفتگی‌های مرگباری از نقطه محوری حماسه جهاد که همانا دین اسلام به عنوان هسته مرکزی هویت ملی، فرهنگی و تاریخی مردم افغانستان می‌باشد، به میان آید و بر پیکر آسیب‌پذیر این ملت و این کشور رخنه کند و بر تراکم دردها و بیماری‌های شکننده آن بیفزاید.

 در همین باتلاق بود که افکار و گرایش‌های ناسالم مذهبی با تیوری‌های مخرب سیاسی و ایدیولوژیک برخاسته از آن وارد منظومه هویت دینی مردم ما گردید و اسلام ناب و صلح‌پرور و زندگی‌ساز و هویت‌بخش در معرض رخنه و نفوذ افکار و گرایش‌های افراطی و حتی تروریستی قرار گرفت و بدین ترتیب محور منظومه هویتی ملت ما به شدت آسیب‌دیده و خطرناک شد که در واقع بستر شکل‌گیری بحران هولناک دیگری را مساعد ساخت که این بار نه از بابت تهدید محور هویتی ما توسط دشمنان خارجی، بلکه از ناحیه مختل‌شدن کل منظومه این محور با رخنه‌پذیری اسلام در برابر افراطگرایی و گرایش‌های تروریستی وارداتی مطرح بود که در مرتبه خود بدترین نوع بحران و خطرناک‌ترین نوع تهدید برای ثبات و استقرار کشور در آینده دور و نزدیک را تداعی می‌کرد.

 از همین نقطه بود که اسلام در افغانستان در میان وابستگان خودش متأثر از جریانات فکری و ایدیولوژیک تندرو اسلامی در خارج از کشور به کشمکش گرفته شد و به قرائت‌ها و گرایش‌های متفاوت و احیاناً متضاد تقسیم گردید که در این میان از دست‌درازی افراطگرایی و تروریزم وارداتی نیز در امان نماند و ما عملاً ملاحظه کردیم که چگونه قرائت‌ها و گرایش‌های افراطی از اسلام در صحنه افغانستان به میان آمد و بالاخره این قرائت‌ها و گرایش‌ها در قیافه برخی از سازمان‌ها و احزاب سیاسی و اجتماعی فعال تبارز کرد و به بسیج و سازماندهی نیروها و توده‌های بشری گسترده‌ای بر محور خود پرداخت و حرکات و جریانات تروریستی و ضدانسانی خطرناکی را به وجود آورد.

 این حرکت‌ها و سازمان‌ها با داشتن امکانات و ظرفیت‌های بالفعل و بالقوه برعلاوه انگیزه‌های پیدا و پنهان خارجی و چشم‌داشت‌های سیاسی و سلطه جویانه، خود بخشی از بازیگران صحنه قضایا و تحولات افغانستان قرار گرفتند و از زمان شکل‌گیری و تبارز آنها در اوج حماسه جهاد به بعد، به عنوان چالش‌های مستمری در طول خط تحولات کشور به موجودیت و حضور خود ادامه دادند و در روند این تحولات و قضایا به تناسب‌های مختلف نقش‌آفرینی کردند.

 پدیده افراطگرایی اسلامی در افغانستان را می‌توان محصول ضمنی و یا عارضه جانبی دوره جهاد در این کشور دانست که عوامل زنجیره‌ای گسترده‌ای در شکل‌گیری و نیرومندی آن در چنان ظرف زمانی آسیب‌پذیر با محوریت خود اسلام در منظومه تحولات و قضایای گرم آن زمان، در کار بوده است. اما در همه حال، این پدیده ریشه افغانی نداشته و بیشتر یک پدیده وارداتی بی‌سابقه در افغانستان محسوب می‌شود که به منظومه بحران در این کشور ابعاد تازه و خطرناکی بخشید و تروریزم دینی را با تمام مظاهر و بازتاب‌های مرگبار بیرونی آن، در متن تحولات و قضایای افغانستان به ارمغان آورد و بدتر از همه این که نیروها و جریانات بشری سازمان‌یافته‌ای را در کشور بر محور خود بسیج کرد و به کار انداخت.

 جریان اسلام‌گرایی افراطی در افغانستان هرچند در اشکال سازمانی خورد و کلان در اوج دوره جهاد در افغانستان نیز حضور و فعالیت داشت، اما با ظهور پدیده طالبان منحیث یک جریان سازمان‌یافته با مبانی فکری و منش افراطی به اوج خود رسید که در نهایت با ادغام و انحلال شبه‌مطلق این گروه در شبکه دهشت‌افگن القاعده به یک جریان تروریستی خطرناک مبدل گردید که نه تنها منافع ملی افغانستان، بلکه موجودیت ملی این کشور را عموماً مورد تهدید قرار داد و پروژه سازمان‌یافته‌ای با ماشین جنگی فعال در اختیار دشمنان افغانستان قرار گرفت که از رهگذر آن دستورالعمل نابودی کلی این کشور به تطبیق گرفته می‌شد.

 موتور محرک این ماشین هم دین اسلام در قرائت افراطی و تروریستی آن بود که بر پیچیدگی، صلابت و خطرناکی بیش از حد این ماشین و این پروژه می‌افزود و شاخه‌های اخطبوطی درهم‌تنیده این بحران بی‌سابقه را بر دورادور جسم بی‌رمق افغانستان کشیده‌تر و دنباله‌دارتر می‌ساخت. این جا بود که مرحله مقاومت در افغانستان برای تصحیح وضعیت به میان آمد که در نوشتاری جداگانه به آن خواهیم پرداخت.

 به هر حال، تجربه جهاد در افغانستان در واقع ممثل مرحله حماسه ملی و اسلامی بود و این حماسه از دل معرکه مرگ و زندگی برخاسته بود که کشور و ملت ما سالیان طولانی به حکم تجاوز علنی قشون سرخ با آن درگیر بودند و از زندگی و بقای خود با پاسداری از کانون‌های هویتی خویش که در مقدمه آن اسلام قرار داشت، دفاع کردند و موفق شدند. اما این تجربه به حکم طبیعت حماسی خودش و در اثر ضعف اهلیتی بسیاری از دست‌ اندرکاران آن در درازمدت راه را برای بحران‌های دیگری باز کرد که آینده پسا مرحله جهاد در افغانستان را شدیداً آسیب‌پذیر بارآورد و سبب شد تا این تجربه نتواند مقدمه‌ای برای بنا نهی یک آینده درخشان پس از پیروزی جهاد باشد.

 البته این ناکامی و نافرجامی به نوبه خود عوامل مختلفی داشت که به مهم‌ترین آن در ذیل اشاره می‌کنیم:

 اولاً: اختلاف و چنددستگی در صفوف جهاد از نخستین مراحل شکل‌گیری فعالیت‌های سازمانی جریان اسلام سیاسی در افغانستان، بیداد می‌کرد که نگذاشت در هیچ مرحله‌ای دیگر مجاهدین به وحدت و یکپارچگی برسند و با ایجاد صف واحد و فشرده در برنامه‌ریزی برای یک آینده خوب و موفق، مشترکاً سهم گیرند. خود این اختلاف بیش‌تر معلول بی‌تجربگی دست‌اندرکاران نهضت اسلامی بود که در مراحل حساس نخست فعالیت، ابتکار عمل به دست فعالان نهضتی جوان و احساساتی افتاد که با سرنوشت این تجربه بزرگ ملی و اسلامی بازی کردند و آن را فرصت ندادند تا به یک جریان پخته، منظم و متحد بدل شود و مسئولیت‌های بزرگ‌تر از حجم دغدغه‌های خام و بالونی این عده از پیشتازان احساساتی و خون‌گرم را به عهده گیرد و آینده‌سازی کند.

 ثانیاً: کنه تجربه جهاد از نوع حماسه بود و عنصر حماسه و شور در واقع قسمت اعظم و جوهری این تجربه را اشغال کرده بود. طبیعت حماسه‌ها معمولاً ایجاب می‌کند تا حماسه‌سازان را سخت مشغول معرکه خود سازد و آنها را فرصت ندهد تا فراتر از این سرگرمی و دل‌مشغولی حاد به چیزی دیگر بیندیشند و از دل این حماسه به مدیریت معرکه‌هایی از نوع دیگر بپردازند و در کارزار تنازع برای بقا و پاسداری از منابع اولی زندگی و وجود، به منافع ثانوی توجه معطوف دارند و از حدود و ثغور آن پاسبانی نمایند. بناءً طبیعت حماسی تجربه جهاد را می‌توان یکی از عوامل ذاتی در ناتوانی این تجربه برای تدارک آمادگی‌های لازم برای ساختن مرحله پس از جهاد در افغانستان دانست.

 ثالثاً: تجربه جهاد در افغانستان بیش‌تر صبغه ایدیولوژیک به خود گرفت و به مفاهیم و ایده‌آل‌های مجردی چسپید که از دل منظومه و ادبیات اسلام سیاسی در جهان اسلام منشأ می‌گرفت و در نهایت سبب شد تا این تجربه از مفاهیم عینی و آنچه در سیاق منافع و ارزش‌های ملی تعریف می‌شود، فاصله گیرد و بر شدت و حدت طبیعت حماسی آن بیفزاید و آن را به یک تجربه‌ ایده‌آلی مقدس دربیاورد که در فلکی بزرگ‌تر از  مفاهیم و دغدغه‌های ملی و عملی به بلندپروازی‌های معراج‌گونه ایدیولوژیک همت گمارد و در اوج آن پروازها از بستر و محیط خیزش و پرورش خود و از واقعیت‌های نزدیک حول و حوش خود، بیگانه شود و بنای سازش و سازگاری در کوتاه‌مدت و درازمدت با آن نگذارد و از دل کلبه فیزیکی تنگ و ویرانه خود دم از آزادی و آبادانی جهان بشریت در سایه خلافت راشده نوین اسلامی بزند و سال‌ها قبل به یکی از رهبران خام و خون‌گرم خود اجازه دهد تا دست به یقه امریکا ببرد و آن را در کوتاه‌مدت به سرنوشت مشابه اتحاد جماهیر شوروی وعید دهد و آن قدر از نخوت و غرور سرشار باشد که از دیدار با ریگان رئیس جمهور وقت ایالات متحده در خاک آن کشور طفره رود و ترجیح دهد که دست پاک خود را در کف آلوده او نگذارد و چنین ننگ ابدی را بر خود نقبولاند. اینها و صدها مورد مشابه دیگر، همه ناشی از همان غرور ایدیولوژیک بوده که صبغه غالب تجربه جهاد را می‌ساخت و سبب شد تا این تجربه در مسیر تلاش برای تحقق اهداف عمدتاً موهوم و بی‌نهایت ایده‌آلی و بزرگ، از اهداف اصلی و عینی مرحله غافل گردیده و برای آینده برنامه‌ریزی لازم علمی و عملی انجام ندهد و به یک تجربه دارای کاربرد مقطعی بدل شود.

 رابعاً: طبیعت حماسی و ایدیولوژیک تجربه جهاد در افغانستان، این تجربه را در برابر نفوذ عوامل افراط‌گرایی و خشونت سازمان‌یافته به شدت آسیب‌پذیر ساخت و همان بود که برخی از احزاب عمده جهادی در ساختار فکری و سازمانی خود به افراط‌گرایی و خشونت ایدیولوژیک گرویدند و در امتداد این خط، هیچ نوع حس همسویی با فراخوان منافع ملی در ظرفیت تکوینی آنها شکل نگرفت و خود به عوامل بحران در افغانستان تبدیل شدند که نه تنها اهلیت آنها برای ساختن یک آینده بهتر و برنامه‌ریزی درست برای مراحل بعدی را سلب کرد، بلکه خود تهدیدی در راستای سلامت آینده و مراحل پس از مرحله جهاد قرار گرفتند که ‌می‌بایست منحیث یک چالش بزرگ با آن برخورد صورت گیرد. از این رو نقاط ضعف درونی و آسیب‌پذیری‌های ذاتی تجربه جهاد در افغانستان، سبب شد تا این تجربه در حد صرفاً یک حماسه موفق ملی باقی بماند و هیچ‌گاه به یک تجربه ممتد ملی تبدیل نشود و به تبع آن تعهد مردمی را نسبت به خود جلب نکند.

 خامساً: مجموع عوامل و نقاط ضعف درونی و ذاتی تجربه جهاد در افغانستان، برای بدخواهان منطقوی و بین‌المللی این کشور فرصت کافی مساعد ساخت تا از مرحله جهاد به نفع برنامه‌ها و اهداف کوتاه‌مدت و درازمدت خویش در افغانستان استفاده اعظمی نمایند و با تقویه هرچه بیش‌تر این نقطه‌ضعف‌ها و آسیب‌پذیری‌ها موفقیت آینده افغانستان در چهارچوب منافع ملی آن را با چالش جدی مواجه سازند و ابتکار تعیین سرنوشت آن را به دست گیرند و جریانات آن را به نفع اهداف و خواسته‌های خود جهت دهند و تمام امکانات و ظرفیت‌های بالفعل و بالقوه رسیدن این کشور به مرحله ملت‌-‌دولت‌شدن را از آن سلب کنند. کشورهای همسایه از غفلت ملی و خلای دولتی در مرحله جهاد در افغانستان کمال استفاده را بردند و از نقطه طبیعت حماسی و ایدیولوژیک این مرحله در جهت تضعیف حس ملی و زیرساخت‌های ملی در مراحل بعدی فعالیت کردند و با مسخ ذهنیت جغرافیا و مرزهای ملی، زمینه تطبیق پلان الحاق افغانستان به قلمرو خود در قالب وحدت کانفدراسیونی را مساعد ساختند و همزمان زیربناهای قوام ملی از قبیل دستگاه‌های امنیتی به شمول ارتش ملی و پولیس ملی آن را از بین بردند. سازمان‌های ایدیولوژیک منطقوی هم مقدمات مرکزیت افغانستان برای فعالیت‌های مشبوه خود را فراهم آوردند. تک‌ابرقدرت جهان به نوبه خود که ذاتاً با تجربه جهاد در افغانستان به علت ماهیت ایدیولوژیک آن منحیث بخشی از فرایند روبه‌رشد اسلام سیاسی در جهان همسویی نداشت، در آغازین مراحل یک‌قطبی‌شدن نظام جهانی به افغانستان پشت پا زد و سرنوشت آن را در حالی به دست بازیگران مغرض همسایه سپرد که هیچ نوع میکانیزم‌های مسلط ملی در مرحله جهاد در افغانستان شکل نگرفته بود که بتواند مرحله مابعد جهاد را در چهارچوب منافع ملی این کشور مدیریت کند. بدین ترتیب، عوامل خارجی در هردو سطح منطقوی و بین‌المللی آن مزید بر علت شده و نافرجامی تجربه و مرحله جهاد در افغانستان را به ارمغان آوردند.

 نوشته: عبدالاحد هادف

نظر دادن مسدود گشته است.

آخرین نوشته ها